eitaa logo
حیات طیبه
172 دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
11.1هزار ویدیو
141 فایل
❤اللهم عجل لولیک الفرج ❤اللهم احفظ قائدنا الامام خامنه ای
مشاهده در ایتا
دانلود
📙 📚 عنوان کتاب: شهدا برای چه افقی جنگیدند؟ ✍️ نویسنده: وحید جلیلی 🏡 ناشر: انتشارات دفتر نشر معارف 📖 صفحات: ۸۰ صفحه 📗 معرفی کوتاه کتاب جنگی که بود؛ جنگی که هست، اما به واقع شهدا برای چه از جان خود گذشتند و جنگیدند؟ ارزش این جنگ در جنگ ارزش هایش چه میزان بود و شاید هم اصلاً شهدا این قدر ها هم نازنین نبودند..... برای پاسخ به سوالات و شبهات بالا نویسنده تلاش کرده است تا از جنگ دیروز تا جنگ همین امروز صحبت کند و آنها را مورد بررسی قرار دهد. ‌📖 قطعه‌ی کوتاه کتاب آن روزها که دسته‌دسته تابوت برادران ما از جبهه برمی‌گشت، ضدانقلاب‌های مذهبی در خیمه‌های خود زیارت عاشورا و دعای توسل و ندبه را بهانه کرده بودند و در پایان هر روضه و گریه و توسل خویش، کسانی را نفرین می‌کردند که مانع ظهور آقا شده‌اند؛ کسانی را که دین را از خلوص و معنویت و نزاهت خود دور کرده و به شائبه سیاست و دنیاطلبی آلوده‌اند. کسانی را که حاضر نیستند قبول کنند حکومت قبل از ظهور آقا باطل است. و این روزها چه بسیار ضدانقلاب‌های انقلابی که می‌خواهند همان بلایی را که ضد انقلاب‌های مذهبی... 🪴 🇮🇷@hayatetayebe1
📙 📚 عنوان کتاب: جایگاه رزق انسان در هستی ✍️ نویسنده: اصغر طاهرزاده 🏡 ناشر: لب المیزان 📖 صفحات: ۱۹۷ صفحه 📗 معرفی کوتاه کتاب برای روشن شدن جایگاه رزق در زندگی باید آن را از منظر خالق هستی تجزیه و تحلیل کرد و به سخنان ائمۀ معصومین (ع) که بازگوکنندۀ سخنان خدا هستند و از منظر الهی به این پدیده می‌نگرند، توجه خاص نمود تا بتوان با بصیرتی کامل نسبت به طلب رزق برخورد کرد. بر این اساس حضرت علی (ع) در نامۀ ۳۱ خود به فرزندشان امام حسن (ع) فرازی مهم را در تحلیل جایگاه رزق در زندگی انسان بازگو می‌کنند . در این نامه آن حضرت، از دو نوع رزق یاد می‌کنند:... ‌📖 قطعه‌ی کوتاه کتاب شاید رزق در زندگی انسان، از یک منظر مهم‌ترین مسئله و از منظری دیگر ساده‌ترین مسئله باشد، و همین امر است که اگر منظر خود را نسبت به رزق تصحیح نکنیم، ممکن است طلب رزق، تمام زندگی ما را اشغال کند و درست امری که باید برای هدفی بسیار بزرگتر در کنار زندگی باشد، هدف زندگی گردد. لذا برای نجات از چنین مهلکه‌ای باید به دقت هرچه تمام‌تر جایگاه رزق را در زندگی خود بشناسیم و بررسی کنیم که آیا ... 📚 🇮🇷@hayatetayebe1
📙 📚 عنوان کتاب: تفنگمو زمین نذار ✍️ نویسنده: سیدمیثم موسویان 🏡 ناشر: انتشارات کتاب جمکران 📖 صفحات: ۲۲۶ صفحه 📗 معرفی کوتاه کتاب خوشا به سعادت عروج کنندگان به بارگاه قدس الهی، آنان که از خانه ظلمانی نفس عبور کرده و از خود و خودخواهی دست شسته‌اند. این کتاب مجموعه داستانی در قالب دفاع مقدس می‌باشد که زبان برخی از این داستان‌ها، طنز گونه هستند. 📖 قطعه‌ی کوتاه کتاب دو دل بودم. مطمئن بودم که او برای من نمی‌ماند. به خاطر همین دو دل شده بودم، وگرنه پسر خوبی بود، خیلی هم خوب؛ اما اوضاع بد بود. جنگ بود و حلوا خیرات نمی‌کردند. او دلش می‌خواست شهید شود، پس زن گرفتنش چه بود؟ این چیزها به من مربوط نمی‌شد. من باید یک کلمه جواب می‌دادم. شنیده بودم یکی از اصحاب پیغمبر، شب جنگ احد عروسی کرد و فردایش شهید شد. این هم لنگه همان بود. حالا شرایط من هم داشت شبیه همان زن با یک شب زندگی مشترک می شد. حالا یک شب نه ده شب، ده شب نه یک سال، بالأخره که او می رفت. با این نور بالایی هم که می زد، حتما می‌رفت. پیراهنم را از زیر چادرم میکشم عقب و دستمال توی دستم را... 🪴 🇮🇷@hayatetayebe1
هدایت شده از عبدالحسین خسروپناه
✍️نویسنده: استاد عبدالحسین خسروپناه دزفولی 📌ناشر: کتابخانه موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی 📙مولف در این اثر به تبیین انتقادی دین شناسی آقای عبدالکریم سروش پرداخته و از لایه های اندیشه او پرده برداری کرده است. 🆔 @khosropanah_ir
در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: نمی‌دانم گفتن دارد یا نه. از طرف خانم ها چندتا خواستگار داشت. مستقیم به او گفته بودند آن هم وسط دانشگاه. وقتی شنیدم گفتم: چه معنی داره یه دختر بره به یه پسر بگه قصد دارم باهات ازدواج کنم, اونم با چه کسی! اصلا باورم نمی شد. عجیب تر اینکه بعضی از آنها مذهبی هم نبودند. از تیپش خوشم نمی‌آمد. دانشگاه را با خط مقدم مقدم جبهه اشتباه گرفته بود. شلوار شش جیب پلنگی گشاد می‌پوشید با پیراهن بلند یقه گرد سه دکمه و آستین بدون مچ که می‌انداخت روی شلوار. در فصل سرمابا اورکت سپاهی‌اش تابلو بود. یک کیف برزنتی کوله مانند یک وری می‌انداخت روی شانه‌اش. شبیه موقع اعزام رزمنده‌های زمان جنگ. وقتی راه می‌رفت کفش‌هایش را روی  زمین می‌کشید. ابایی هم نداشت در دانشگاه سرش را با چفیه ببندد. از وقتی پایم به بسیج دانشگاه باز شد, بیشتر می دیدمش. به دوستانم می گفتم:« این یارو انگار با ماشین زمان رفته وسط دهه شصت پیاده شده و همون جا مونده!» به خودش هم گفتم.آمد اتاق بسیج خواهران و پشت به ما و رو به دیوار نشست. آن دفعه را خودخوری کردم. دفعه بعد رفت کنار میز که نگاهش به ما نیفتد. نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. بلند بلند اعتراضم را به بچه ها گفتم. به در گفتم تا دیوار بشنود.زور می زد تا جلوی خنده اش را بگیرد.معراج شهدای دانشگاه که انگار ارث پدرش بود. هر موقع می رفتیم, با دوستانش آنجا می پلکیدند. 🇮🇷حیات طیبه🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2840461424C69a94a5cc0