بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س.
#آفــتــاب_در_حجــــــاب
قسمت #سی_وهفت
آتش همچنان #پیشروى مى کند...
و #خیمه_ها را یکى پس از دیگرى فرو مى ریزد....
بچه هاى #نفس_بریده را فقط #آب مى تواند هستى ببخشد....
اما در این قحطى آب ، چشمه امید کجاست جز #اشک_چشم ؟!
اگر آرامش بود،...
اگر تنها آتش بود،
کار آسانتر به انجام مى رسید،...
اما این #بوق و کرنا و #طبل ودهل و #هلهله دشمن ،...
این #گرگها که با #چشمهاى_دریده ، بره هاى شیرى را دوره کرده اند،
این #کرکسها که معلوم نیست چنگالهایشان درنده تر است یا نگاههایشان،...
این #هجوم_همه_جانبه...
این #اسبها که شیهه مى کشند و بر روى دو پا بلند مى شوند و فرود مى آیند،
این ضرباتى که با #تازیانه و #غلاف_شمشیر....
که نیزه بر دست و پا و پشت و پهلو وسر و صورت شما نواخته مى شود،
اینها قدرت #تفکر و #تمرکز را سلب مى کند.
همین دشمن اگر آنچه را که به زور و هجوم و توحش چنگ مى زند،...
به آرامش طلب کند، همه چیز را آسانتر به دستمى آورد و به یغما مى برد.
آهاى ! سوار سنگدل بى مقدار!
چه نیازى است که این دخترك را به #ضرب_تازیانه بر زمین بیندازى...
و #خلخال را #به_زور از پایش بکشى ، آنچنانکه #خون تمام انگشتان و کف پایش را بپوشاند؟!...
#بى_اینهمه_جنایت هم مى توان خلخال از او گرفت....
تو بگو، بخواه ، اگر نشد به #زور متوسل شو! به این #رذالت تن بده!
این فرار بچه ها از هراس هجوم سبعانه شماست... نه براى دربردن دارایى کودکانه شان.
چه ارزشى دارد این تکه طلاى #گوشواره که تو #گوش دختر آل الله را بشکافى ؟!...
نکن !
تو را به هرچه بریت مقدس است ، دنبال فاطمه نکن !
این دختر، زهره اش آب مى شود و دل کوچکش مى ترکد.
بگو که از او چه مى خواهى و به #زبان_خوش از او بگیر....
#عذاب خودت را #مضاعف نکن....
آتش به قیامت خودت نزن ! ...
ببین چگونه دامنش به پاهایش مى پیچد و او را #زمین_مى زند!
همین را مى خواستى ؟
که با #صورت به زمین بیفتد و از هوش برود؟
و تن #روسرى_اش را به #غنیمت بگیرى ؟
خدا نه ، پیامبر نه ، دین نه ،...
جوانمردى هم نه ،
آن دل سنگى که در سینه توست چگونه به اینهمه #خباثت رضایت مى دهد؟
#تپش_قلب کبوترانه این #پسربچه_ها را از روى پیراهن نازکشان نمى بینى؟...
هراس و استیصالشان تکانت نمى دهد؟
آهاى !
نامرد بى همه چیز که بر اسب نشسته اى و به یک خیز بر #النگو و دست این #دخترك، چنگ انداخته اى...
بایست !
پیاده شو! و النگو را دربیار و ببر!
نکشان این دختر نحیف را اینچنین به دنبال خود!...
مگر نمى بینى چگونه در #زیر_دست_وپاى_اسبت ، دست و پا مى زند؟!
اگر از #قیامت اندیشه نمى کنى،...
از #مکافات_همین_دنیا بترس !
بترس از آن روز که #مختار دستهاى تو را به #اسبى ببندد و به خاك و خونت بکشاند.
آى !
عربهاى خبیث بیابانى !
عربهاى جاهلیت مطلق !
شما چه میفهمید #دختر یعنى چه؟ و دختر کوچک چه لطافت غریبى دارد.
اگر مى فهمیدید؛
#رقیه را، این دختر داغدار سه ساله را اینگونه دوره نمى کردید و هر کدام به یاد ازلام(18) جاهلیت ، زخمى بر او نمى زدید.
تو به کدامیک از اینها مى خواهى برسى...
زینب !
به کدامیک مى توانى برسى!
به #سجادى که #شمر با شمشیر آخته بالاى سرش ایستاده است و قصد جانش را کرده است ؟
به بچه هایى که در بیابان گم شده اند؟
به زنانى که بیش از کودکان در معرض خطرند؟
به پسرانى که عزاى تشنگى گرفته اند؟
به دخترانى که از حال رفته اند؟
به مجروحینى که در غارت و احتراق خیام آسیب دیده اند؟
آنجا را نگاه کن !...
اثری از ✍سیدمهدی شجاعی
__________________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س.
#آفــتــاب_در_حجــــــاب
قسمت #سی_وهشت
آنجا را نگاه کن...!
آن #بى_شرم ، دست به سوى #گردن_سکینه یازیده است.
خودت را برسان زینب !
که سکینه در حالى نیست که بتواند از خودش دفاع کند....
مواظب باش که لباس به پایت نپیچد!
نه !
زمین نخور زینب !
الان وقت لرزیدن زانوهاى تو نیست . بلبند شو!
سوزش زانوهاى زخمى قابل تحمل تر است از آنچه پیش چشم تو بر سکینه مى رود.
کار خویش را کرد آن #خبیث_نامرد!
این #گوشواره_خونین که در دستهاى اوست و این خون تازه که از #گوش و #گردن و #گریبان_سکینه مى چکد.
جز نگاه خشمگین و نفرین ، چه مى توانى بکنى... با این دشمن #سنگدل بى همه چیز.
گریه سکینه طبیعى است...
اما این #نامرد چرا #گریه مى کند؟!
گریه ات دیگر براى چیست اى خبیثى که دست به شوم ترین کار عالم آلوده اى!
نگاه به سکینه دارد و دستهاى خونین خودش و گوشواره . و گریه کنان مى گوید:
_به خاطر مصبتى که بر شما اهل بیت پیامبر مى رود!
با حیرت فریاد مى زنى که :
_✨خب نکن ! این چه حالتى است که با گریه مى کنى ؟
گوشواره را در انبانش جا مى دهد و مى گوید:
_من اگر نبرم دیگرى مى برد..
#استدلال_ازاین_سخیف_تر؟!
واى اگر جهل و قساوت به هم درآمیزد!
دندانهایت را به هم مى فشارى و مى گویى :
_✨خدا دست و پایت را قطع کند و به آتش دنیایت پیش از آخرت بسوزاند!
و همو را در چند صباح دیگر مى بینى که #مختار دست و پایش را #بریده و او #زنده زنده به آتش مى اندازد....
#سکینه را که خود #مجروح و #غمدیده است...
به #جمع_آورى_بچه_ها از #بیابان مى فرستى و خودت را عقاب وار به بالین بیابانى سجاد مى رسانى.
عده اى با #شمشیر و #خنجر و #نیزه او را دوره کرده اند....
و #شمر که سر دسته آنهاست به جِد قصد کشتن او را دارد...
و استدلالش فرمان ابن زیاد است که :
_هیچ مردى از لشگر حسین نباید زنده بماند..
تو مى دانستى که #حال_سجاد در #کربلا باید چنان بشود که دشمن #امیدى به زنده ماندنش و #رغبتى به کشتنش پیدا نکند،
اما اکنون مى بینى که #کشتن او نیز به اندازه وخامت حال او جدى است...
پس میان شمشیر شمر و بستر سجاد #حائل مى شوى....
پشت به سجاد و رو در روى شمر مى ایستى ، دو دستت را همچون دو بال مى گشایى و بر سر شمر فریاد مى زنى
_✨شرم نمى کنى از کشتن بیمارى تا بدین حد زار و نزار؟ و الله مگر از جنازه من بگذرى تا به او دست پیدا کنى.
این کلام تو، نه رنگ تعارف دارد، نه جوهر تهدید....
چه ؛ مى دانى که #شمر کسى نیست که از کشتن زنى حتى مثل تو پرهیز داشته باشد.
بر این باورى که یا تو را مى کشد و نوبت به سجاد نمى رسد،...
که تو #پیشمرگ_امام_زمانت شده اى . و چه فوزى برتر از این ؟!
و یا تو و او هر دو را مى کشد که این بسى #بهتر است از زیستن در زمین بى امام زمان و #خالى از حجت....
شمر، شمشیر را به قصد کشتننت فراز مى آرد و تو چشمانت را مى بندى تا آرامش آغوش خدا را با همه وجودت بچشی..
اما...
اما انگار هنوز هستند کسانى که واقعه اى اینچنین را بر نمى تابند.
یک نفر که #واقعه_نگار جبهه دشمن است ، پا پیش مى گذارد و بر سر #شمر نهیب مى زند که :
_هر چه تا به اینجا کرده اید، کافیست . این دیگر در قاموس هیچ بنى بشرى نیست.
و دیگرى ، زنى است از #قبیله_بکربن_وائل ، با شمشیر افراشته پیش مى آید،...
#مقابل همسر و همدستانش در جبهه دشمن مى ایستد...
اثری از ✍سیدمهدی شجاعی
__________________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh