✍️ #نامزد_شهادت
#قسمت_دوم
💠 از ترس همه بدنم رعشه گرفته بود و با همین دستان رعشه گرفته، تلاش می کردم در ماشین را از داخل قفل کنم و نمی توانستم که همه انگشتانم می لرزید.
ولی انگار به من کاری نداشتند و تنها این طعمه تنها را با تمام قدرت می زدند. با هر ضربه ای که به پیکرش می زدند، فشار بدنش را احساس می کردم که به شیشه کنارم کوبیده می شد و ماشین را می لرزاند و آخرین بار ناله اش را هم شنیدم.
💠 دیگر نمی دیدم با چه می زدند، چون شیشه کنارم با کاپشن مشکی اش پوشیده شده بود تا جایی که ردّ خون روی شیشه جاری شد.
ناله مظلومانه اش را می شنیدم و ضرب ضربات را حس می کردم تا لحظه ای که شیشه ماشین از خون پُر شد و انگار دیگر توان ایستادن نداشت که جسم نیمه جانش کنار شیشه سُر خورد و روی زمین افتاد.
💠 حالا چاقوی بلندی را می دیدم که بالا و پایین می رفت و روی سر و گردنش می خورد. به نظرم قمه بود، با قمه می زدند و من دیگر سایه او پشت شیشه نبود تا پشت پیکرش پنهان شوم که از وحشت آدم کُش ها، روی صندلی کناری ام مچاله شده و بی اختیار جیغ می زدم.
از شدت این ترس کُشنده تا مرگ فاصله ای نداشتم که حس کردم صداها آرام گرفته و دیگر ماشین تکان نمی خورَد.
💠 با تن و بدن لرزانم باز سر جایم نشستم، هنوز می ترسیدم که آهسته سرم را چرخاندم و دیدم کسی کنار ماشین نیست اما همچنان ناله ضعیفی می شنیدم که دلم لرزید. احساس کردم به بدنه ماشین دست می کشد و زیر لب ناله می زند که باز بغضم ترکید.
چند عابر خودشان را کنار ماشین رساندند و به هر زحمتی بود می خواستند بلندش کنند که او را روی زمین تا کناره پیاده رو کشاندند و تکیه اش را به دیوار دادند.
💠 از دیدن پیکری که سراپایش خون بود، دلم خالی شد و حس کردم دارم از حال می روم که نگاهم را از هیبت مظلومش گرفتم و درمانده به مردم خیره شدم. از رنگ پریده و چهره وحشتزده ام فهمیدند حالم بد شده که با اشاره به من فهماندند خبری نیست و تخریبچی ها رفته اند، ولی من باز هم می ترسیدم در را باز کنم و هنوز قلبم در سینه پَرپَر می زد.
یکی با اورژانس تماس می گرفت، یکی می خواست او را به جایی برساند و دیگری توصیه می کرد تکانش ندهند و من گمان نمی کردم به این قامت درهم شکسته جانی مانده باشد که ناگهان حسی در دلم شکست.
💠 انگار در پس همان پرده خونینی که صورتش را پوشانده بود، خاطره ای خانه خیالم را به هم ریخته بود که بی اختیار نگاهم را تا نگاهش کشیدم و این بار چشمانی را دیدم که برای لحظاتی نفسم بند آمد.
انگار زمان ایستاده و زمین زیر پایم می لرزید. تنها نگاهش می کردم و دیگر به خودم نبودم که بی اراده در را باز کردم و پیاده شدم. پاهایم سست بود، بدنم هنوز می لرزید، نفسم به سختی بالا می آمد اما باید مطمئن می شدم که قدم های بی رمقم را به سختی روی زمین می کشیدم و به سمتش می رفتم.
💠 بالای سرش که رسیدم، چشمانش بسته بود و صورت زیبایش زیر بارش خون، به سفیدی ماه می زد. یعنی در تمام این لحظات او بود که به فاصله یک شیشه از من، خنجر می خورد و مظلومانه ناله می زد؟
حرکت قلبم را در قفسه سینه حس می کردم که به خودش می پیچید و با هر تپش از خدا تمنا می کرد که او زنده بماند.
💠 از لای موهایش خون می چکید، با خون جراحت های گردنش یکی می شد و پیکر و لباسش را یکجا از خون غسل می داد و همین حجم و بوی خون برایم بس بود که مقابل پایش از حال بروم.
در میان برزخی از هوش و بی هوشی، هنوز حرارت نفس هایش را حس می کردم که شبیه همان سال ها نفس نفس می زد؛ درست شبیه ده سال پیش...
#ادامه_دارد
آبان98 ✨❌
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
🌸✨تۅصیہ رهبر انقلاب براےِ دفع بلا✨🌸
🍃دعاےِ هفتمْ صحیفہ سجادیـ💚ــہ🍃
💖✨یا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکارِهِ، وَ یا مَنْ یفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ یا مَنْ یلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَی رَوْحِ الْفَرَجِ.
💖✨ ذَلَّتْ لِقُدْرَتِک الصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِک الْأَسْبَابُ، وَ جَرَی بِقُدرَتِک الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَی إِرَادَتِک الْأَشْیاءُ.
💖✨ فَهِی بِمَشِیتِک دُونَ قَوْلِک مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإِرَادَتِک دُونَ نَهْیک مُنْزَجِرَةٌ.
💖✨أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمَّاتِ، لَا ینْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا ینْکشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا کشَفْتَ
💖✨وَ قَدْ نَزَلَ بی یا رَبِّ مَا قَدْ تَکأَّدَنِی ثِقْلُهُ، وَ أَلَمَّ بیمَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ.
💖✨ وَ بِقُدْرَتِک أَوْرَدْتَهُ عَلَی وَ بِسُلْطَانِک وَجَّهْتَهُ إِلَی.
💖✨فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لَا مُیسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ.
💖✨فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ افْتَحْ لِی یا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِک، وَ اکسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِک، وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیمَا شَکوْتُ، وَ أَذِقْنِی حَلَاوَةَ الصُّنْعِ فِیمَا سَأَلْتُ، وَ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْک رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِیئاً، وَ اجْعَلْ لِی مِنْ عِنْدِک مَخْرَجاً وَحِیاً.
💖✨ وَ لَا تَشْغَلْنِی بِالاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِک، وَ اسْتِعْمَالِ سُنَّتِک.
💖✨ فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بییا رَبِّ ذَرْعاً، وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَی هَمّاً، وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَی کشْفِ مَا مُنِیتُ بِهِ، وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِیهِ، فَافْعَلْ بیذَلِک وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْک، یا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِیمِ.
دِلچَسب تریـــن زمْزمہ ایـ😍ــنجا صلۅات اَست
💚🍃✨🌱👇
@hazraate_eshgh
|•.💜.•|
کسۍکہاسمحسیݩراشنیدۅاشڪنبارید
زدوستۍچہنشانۍ؟!
زشیعگۍچہعݪامت...؟!
#سلام_ارباب_خوبم🌱
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
『 حضرتعشق 』🇵🇸
|•.💜.•| کسۍکہاسمحسیݩراشنیدۅاشڪنبارید زدوستۍچہنشانۍ؟! زشیعگۍچہعݪامت...؟! #سلام_ارباب_خوبم🌱 _
مݩهماݩگمشدهامـــ💔
راهبلدهامݩرا...🍂
بہدرِخانہۍجاناݩبرسانیدفقط...😭
#ششگوشهامامشهیدانمآرزوستـــ✨🍃
📎{ ♥️ }📎
#یک_آیه
إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَفُوًّا غَفُورًا
یـقیـݩاخـ✨ـدا
همـوارهگـذشٺڪݩندهوبسـیارآمرزݩدهاسٺ (:
『 @hazraate_eshgh 』
🕊
‼️فوووووووری‼️
💥پاتوق نوجوان های انقلابی💥 👇
《مردم با مرام》
🔹 کانال انقلابی
🔹 اخبار داغ جهان اسلام و ایران (عکس،فیلم،اخبار مهم! ، و........
🚩 به یاد سردار دل ها🚩
👇👇👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1091698757Ccc63e11f9b
👆👆👆👆👆👆👆👆
🌐پایگاه خبری تحلیلی مردم با مرام
°•🖇💕•°
امیـرالمومنین (ع) میفرمایند:
بـهتریـن کـارها آناسـت که ✨
با خـشنودی درانـجام آن بکوشی. 🙂
[نهجالبلاغهحکـمت۲۴۹]🖇
________________
دل چَسب تریـــن زمزمہ اینجا صلوات اَست
↓•••💕•••↓
@hazraate_eshgh
#دوکلامحرفحساب✨✌️🏻
↶اگہروزۍحسکردۍچیزۍندارۍ
کہشکرشروبہجابیارۍ😕💔
بشیݩیہگوشہ↯
نبضتروبگیر✨☺️⇢‼️|°•
••|🌿|••
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#مکتب_روح_الله 📚
دفـاع از حـق واسـلام ازبـزرگترین عبـادات است.
[صحیفهامامخمینی،ج۵،ص۴۷۷]
______________
بے عِشق خمیـــنے نَتوان عاشق مَهدے شُد 🍃
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 🌸
→ @hazraate_eshgh ←
#لبخندبزنرزمنده😁✌️🏻
🌙↶شب عملیات بود...
حاج اسماعیل حق گو بہ علی مسگرۍ
گفٺ : ببین تیربارچۍ چہ ذکرۍ میگہ📿
کہاینطوری استوار جلوۍ
تیر و ترڪش ایستاده😎✌️🏻
و اصلا ترسۍبہدلش راه نمیده❌.
نزدیک تیربارچۍ شد و دید داره با خودش زمزمہ میکنہ : دِرِن،دِرِن،دِرِن...(آهنگ پلنگ صورتۍ!😂😆)
معلوم بود ایݩ آدم قبلا ذکرشو گفتہ کہ در مقابل دشمن اینگونہ ، شادمانہ☺️ مرگ رو بہ بازی گرفتہ💛✨🕊
#طنز_جبهه
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
بسم رب الشهداء و الصدیقین
#معرفی_شهید (❤)
من شنیدم سر عشاق به زانوی شماست
و از آن روز سرم میل بریدن دارد
شهید سلمان ایزدیار
ولادت : آذر ماه ۱۳۳۹ در حاجی آباد از محله های کرج
شهادت : تیر ماه ۱۳۶۵ در مهران
علت شهادت : دفاع از انقلاب اسلامی ایران در برابر رژیم متجاوز حزب بعث عراق
نحوه شهادت: اصابت ترکش مین به صورت
مزار شهید : گلزار شهدای حاجی آباد کرج
فرازی از وصیت نامه شهید: ای مردم عزیز ، امام امت را پیروی و او را قورت قلب دهید. اگر اشکالی در بعضی از ادارادت و نهادها مشاهده نمودید آنرا به حساب اسلام نگذارید. به هر طریق به جنگ کمک کنید با جان یا مال و یا با هر دو. خدای ناکرده نکند به خاطر برخی از مسـائل که در کـشـور می گذرد دست از حمایت انقلاب بردارید.
راه شهیدان که همان راه امام حسین (ع) است را ادامه دهید.
امیدوارم کسانی که مسئولیتی در جمهوری اسلامی دارند خصوصا در کرج؛ خدا را ناظر بر اعمال خود بدانند و از لرزش های احتمالی جلوگیری کنند و فکر پابرهنه ها باشند...🌷
#از_رفاقت_تـا_شـهادتــღ
____________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
。♡‿♡。
ای
راهنـمای
رهجـویـان...
•جوشنکبیر•
#عابدانه .✿.
{@hazraate_eshgh} 🕊️♥️
راحتی خلایق به ظهور و در دولت آن جناب🌸🍃
از امیرالمؤمنین (ع) در وصف آن حضرت آمده :
🌸《در ملک او درندگان صلح می کنند
و زمین گیاهش را بیرون می دهد
و آسمان، برکتش را فرو می ریزد.》🌸
🍃(بحارالانوار:۲۸۰/۵۲) جمع آوری شده در کتاب مکیال المکارم🍃
#به_وقت_امام_زمان 💌
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
✍️ #نامزد_شهادت
#قسمت_سوم
💠 در میان برزخی از هوش و بی هوشی، هنوز حرارت نفس هایش را حس می کردم که شبیه همان سال ها نفس نفس می زد؛ درست شبیه ده سال پیش...
.
.
.
💠 چادرم را با کلافگی روی مقنعه سبزم جلو کشیدم که دیگر از این چادر سر کردن هم متنفر شده بودم. وقتی همین #چادری ها و #مذهبی ها، با روزی هزاران دروغ، فریب مان می دهند و حق مان را جلوی چشم همه دنیا غصب می کنند، دیگر از هر چه مذهب و چادر است، متنفرم!
من که از کودکی مادرم با #مذهب و #حجاب پرورشم داده بود، حالا در سن 23 سالگی بلایی بر سر اعتقاداتم آورده بودند که انگار حتی خودم را گم کرده بودم!
💠 نگاهم همچنان روی نشریه ها و پوسترهای چسبیده به دیوارها سرگردان بود و هنوز باورم نمی شد همه چیز به همین راحتی تمام شد که در انتهای راهروی دانشکده، پریسا را دیدم.
به قدری پریشان به نظر می رسید که مثل همیشه آرایش نکرده و موهایش به هم ریخته از مقنعه اش بیرون بود. هنوز دستبند سبزش به دستش بود، مثل من که هنوز مقنعه سبز به سرم می کردم، انگار نمی خواستیم یا نمی توانستیم بپذیریم رؤیای ریاست جمهوری سید سبزمان #میرحسین_موسوی از دست رفته است.
💠 خواستم حرفی بزنم که پیش دستی کرد و با غیظ و غضبی که گلویش را پُر کرده بود، اعتراض کرد :«تا تونستن #تقلب کردن! رأی مون رو بالا کشیدن! دارن دروغ میگن!»
چندنفر دیگر از بچه ها هم رسیدند، همه از طرفداران میرحسین بودیم و حالا همه همچنان در بهت این تقلب بزرگ، ماتم زده بودیم.
💠 هر چند آن ها همه از دانشجوهای کم حجاب دانشگاه بودند و من تقریباً تنها چادری جمع شان بودم، اما به راه مبارزه شان ایمان آورده و یقین داشتم نظام رأی ما را دزدیده است.
همه تا سر حدّ مرگ عصبانی و معترض بودیم که یکی صدایش را بلند کرد و با خشمی آتشین خروشید :«ما خودمون باید حق خودمون رو پس بگیریم! باید بریزیم تو خیابونا...» و هنوز حرفش تمام نشده بود که پریسا کسی را با گوشه چشم نشان داد و با اشاره او، سرها همه چرخید.
💠 مهدی بود که با حالتی مردد قدمی به سمت مان می آمد و باز به هوای حضور دوستانم، پایش را پس می کشید. با دیدن او، آتش خشمم بیشتر شعله کشید و خواستم با بچه ها بروم که دیدم دخترها فاصله گرفتند و رفتند.
چرا نباید از دستش عصبانی باشم وقتی نه تنها در اردوگاه #دروغ و فریب، برای #نظام مزدوری می کرد بلکه حتی دوستانم را هم از من می گرفت!
💠 قامت باریک و بلندش پوشیده در پیراهنی سفید و شلواری کِرِم رنگ، بیشتر شبیه دامادها شده بود و همین عصبانی ترم می کرد. می دید من در چه وضعیتی هستم و بی توجه به همه چیز، تنها به خیال خودش خوش بود.
نزدیکم که رسید با لبخندی ظاهری سلام کرد و به عمق چشمانم خیره شد و از همین انتهای نگاهش حسی کردم که دلم ترسید. نگاهی که روزی با عشق به پایم می نشست، امروز به شدت به شک افتاده بود.
💠 خوب می دانستم در همین چند ماه نامزدی مان که مَحرم شده بودیم، به دنبال دنیایی از بحث و جدل های سیاسی بر سر انتخابات، هر روز رابطه مان سردتر می شد، اما امروز رنگ تردید نگاهش از همیشه پُررنگ تر بود.
با همان ردّ تردیدِ نگاهش از چشمانم تا پیشانی ام رسید و به نظرم موهایم از مقنعه بیرون آمده بود که برای چند لحظه خیره ماند، اما همچون همیشه باحیاتر از آنی بود که حرفی بزند که باز لبخندی زد و سر به زیر انداخت.
💠 خودم فهمیدم، با یک دست موهایم را مرتب کردم و همزمان پاسخ سلامش را به سردی دادم که دوباره سرش را بالا آورد و با دلخوری پرسید :«حالا که انتخابات تموم شده، نمیشه برگردیم سر خونه اول مون؟»
و آنچنان از عصبانیت شعله کشیدم که از نگاه خیره ام فهمید و خواست آرامم کند اما اجازه نداده و به تلخی توبیخش کردم :«خونه اول؟؟؟ کدوم خونه؟؟؟ دروغ گفتید! تقلب کردید! خیانت کردید! حالا انگار نه انگار؟؟؟ برگردیم سر خونه اول مون؟؟؟»
💠 از تندی کلامم جا خورد، در این مدت و به خصوص در این دو ماه آخر، سر انتخابات زیاد بحث کرده بودیم، کارمان به مجادله هم زیاد کشیده بود، اما هیچگاه تا این اندازه تند نرفته بودم و دست خودم نبود که تحمل این همه وقاحت #سیاسی را نداشتم.
صورتش در هم رفت، گونه هایش از ناراحتی گل انداخت و با لحنی گرفته اعتراض کرد :«مگه من تو ستاد انتخابات بودم که میگی تقلب کردم؟ اگه واقعاً فکر می کنین #تقلب شده، چرا آقایون رسماً به #شورای_نگهبان شکایت نمی کنن؟»...
#ادامه_دارد
آبان98✨❌
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
🌸✨تۅصیہ رهبر انقلاب براےِ دفع بلا✨🌸
🍃دعاےِ هفتمْ صحیفہ سجادیـ💚ــہ🍃
💖✨یا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکارِهِ، وَ یا مَنْ یفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ یا مَنْ یلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَی رَوْحِ الْفَرَجِ.
💖✨ ذَلَّتْ لِقُدْرَتِک الصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِک الْأَسْبَابُ، وَ جَرَی بِقُدرَتِک الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَی إِرَادَتِک الْأَشْیاءُ.
💖✨ فَهِی بِمَشِیتِک دُونَ قَوْلِک مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإِرَادَتِک دُونَ نَهْیک مُنْزَجِرَةٌ.
💖✨أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمَّاتِ، لَا ینْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا ینْکشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا کشَفْتَ
💖✨وَ قَدْ نَزَلَ بی یا رَبِّ مَا قَدْ تَکأَّدَنِی ثِقْلُهُ، وَ أَلَمَّ بیمَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ.
💖✨ وَ بِقُدْرَتِک أَوْرَدْتَهُ عَلَی وَ بِسُلْطَانِک وَجَّهْتَهُ إِلَی.
💖✨فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لَا مُیسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ.
💖✨فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ افْتَحْ لِی یا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِک، وَ اکسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِک، وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیمَا شَکوْتُ، وَ أَذِقْنِی حَلَاوَةَ الصُّنْعِ فِیمَا سَأَلْتُ، وَ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْک رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِیئاً، وَ اجْعَلْ لِی مِنْ عِنْدِک مَخْرَجاً وَحِیاً.
💖✨ وَ لَا تَشْغَلْنِی بِالاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِک، وَ اسْتِعْمَالِ سُنَّتِک.
💖✨ فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بییا رَبِّ ذَرْعاً، وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَی هَمّاً، وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَی کشْفِ مَا مُنِیتُ بِهِ، وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِیهِ، فَافْعَلْ بیذَلِک وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْک، یا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِیمِ.
دِلچَسب تریـــن زمْزمہ ایـ😍ــنجا صلۅات اَست
💚🍃✨🌱👇
@hazraate_eshgh
ایشیعہبہاقتدارزینبصلواٺـــ✨
هرروزبہروزگارزینبصلواٺـــ🌸
بااوستکہدلدرانتظارمهدیستـــ😍
بفرستبہافتخارزینبصلواٺـــ🌱
#السلامعلیکیازینبکبری♥️
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
امـام حسـنعسکری (ع) فرمودند:
هیـچـ… بلائـی نیست مگر اینکه 🥀
پیـرامونش از طرف خـدا نعمتی است. 🌷
[تحفالعقولص۵۲۰]
#حدیث |••💡••|
دل چَسب تریـــن زمزمہ اینجا صلوات اَست
↓↓🌸💚🌸↓↓
@hazraate_eshgh
🖇🖇
♥️• { #یک_آیه
وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ } •♥️
ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﻧﻌﻤﺖ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺮﺱ ﺷﻤﺎﺳﺖ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﺳﺖ
『 @hazraate_eshgh 』
🕊
ازخداخۅاستآدمشۅد
خداهمصدایشراشنیدودعایشرا
مستجابکرد
هماکنوݩقطعہ۵۳بهشٺزهرا
آرامخوابیدهاسٺـــ...✨🕊🍃♥️
#سالروزشهادتشهیدرسولخلیلی✨💛
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#رهبرانه •°✨🌻°•
✿ من در دورانجـوانی زیـاد مطالـعه میکردم.
✿ غیر از کـتابهای درسـی خودمان، کتاب تـاریخ، ادبـیات، شعـر، قصّـه و رمـان هم میخواندم.
✿ به کتاب قصّه خیلی عـلاقه داشتم و خیلی از رمانهای معـروف را در دوره نوجوانی خواندم.
✿ شـعر هم میخواندم. من با بسیاری از دیوانهای شـعر، در دوره نوجوانی و جـوانی آشنا شدم.
[۱۳۷۶/۱۱/۱۴ -رهبرانقلاب]
#کتاببخوانیم!
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش ↓
🌻✨﴾@hazraate_eshgh﴿✨🌻
#شهیدانه✨🌿🌸○•
شهید مدافـ؏ حرم رسوݪ خلیلۍ🕊
← یہروز رسوݪ ازم پرسید معنۍکلمہ {ذاب} بہ فارسۍ چۍ میشہ؟!🧐
گفتم یعنۍدفا؏ یا دفا؏ کننده...چطور؟!🤨
شهید خلیلۍ گفٺ : میشنوم تۅ گوشم یه نوایۍ میگہ هݪ من مذاب يذئب عن حرم رسوݪ الله😍😭 .
رسوݪ بغض ڪرد ۅ گفٺ هادۍ فردا دارم میرم سوریہ...✨☺️😭
ان شاءاللہ کہ بتونم از حرم دختر رسوݪ خدا دفا؏ کنم...❤️🕊
#سالروزشهادتشهیدرسولخلیلی✨💛
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
🌿❤️🌿
❤️
🌿
تألیف قلوب❤️
از امام صادق (ع) روایت شده که فرمود:
🌿《خداوند به وسیله آن حضرت بین دل های پراکنده و مخالف یکدیگر ائتلاف می بخشد.》🌿
•[ (الکافی: ۳۳۲/۱و)
جمع آوری شده در کتاب مکیال المکارم ]•
#به_وقت_امام_زمان 💌
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
ایخـدا ✿
بهمـن آنجمـالِ ❥
ارجـمندِ
زیبایرشیـد را
بنمـا ♡
و از پـردهغیـبت پدیـدارکـن
[دعایعهـد]
#عابدانه .•°♥️°•.
﴾@hazraate_eshgh﴿ 🕊
#خداجونمـــ |🌿|
✨❤️✨
میگن با هرکے دوست بشے
شکل و فرم اونو مے گیرے ...😉
حالا فکرشو کنید🤓
اگه با " خدا "دوست بشیم ...😍
چه زیبا شکل میگیریم🤗
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh