#غمبردلمانده...✨
دردی ڪہ بہ دوشـم ماند
از ڪوه سبڪتر نیست...😣
این پـردهی آخـر بود...🌿
اما غـم آخـر نیسـت...💔!
#سردار_شهیدم❤
#ابومهدی_المهندس💛
#شهید_محسن_فخری_زاده💚
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
13021383_672.mp3
10.77M
ایفـخر ایران، سرباز جانانــ🌷
مابا توهستیم،برعهد و پیمانـ✌️🏽
#مداحی حاج میثم مطیعی برای #شهید_فخری_زاده
______________
اےدݪاگـڔعـاشقے دڔپےدݪداڔ بـاش
•┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈•
@hazraate_eshgh
•┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈•
🌺🍃رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃
قسمت #سیزدهم
#هوالعشق
#با_وکالت_شهدا
👈🏻راوی : فاطمه
لحظه ای از نگاه علی آب شدم☺️🙈
آنقدر نگاهش حس تحسین داشت که در دلم کیلو کیلو قند آب میشد...😍
به خود آمدم
و به گام هایم شتاب دادم،لرز بدی به جانم افتاده بود😢 اما تصمیم را گرفته بودم باید تکلیفم را مشخص میکردم تا کی این جدال بین من و خانواده ام باید ادامه پیدا میکرد؟؟😐
-فاطمه جان میخوای چی کار کنی؟لطفا اگر به خاطر من...
-علی بهم اعتماد کن😉
و سرش را به نشانه تایید کلافه وار تکان داد...
همراه هم به حیاط بیمارستان رسیدیم به علی گفتم
_من با پدرم میروم و تو به دنبال ما بیا.💖
سوار ماشین شدم
و عصبانیت را در صورت پدرم به راحتی دیدم،منتظر من بود که مکان را تایین کنم.😑
-کجا؟
-اهم٬مزارشهدا..🇮🇷👣
-چی؟منو به مسخره گرفتی؟😠
-نه بابا لطفا بریم،حداقل یه بار بنظرم احترام بزارید.☺️
و در سکوت به ماشین💨🚙 گاز داد و راه افتادیم،دعا دعا میکردم انتخابم درست باشد ،درست...😢
-همینجاست بابا
در را باز کردم
و حجم خاک های سرد سریعا به روی روحم نشست،لحظه ای بغض گلویم را فشرد و سرم گیج رفت😱
اما حالا وقت جا زدن نبود باید برای زندگیم میجنگیدم برای پاک بودنم ،برای..
قدم هایم را مصمم تر برداشتم،قلبم آرام بود خیلی آرام...☺️
دسته ای 💐گل خریدم
و علی ماشین را پارک کرد و به سمت من آمد ،انگار این خاک سرد برقلب اوهم نشسته،شیشه ای گلاب خرید و چند دسته گل دیگر که بعد جویا شدن دلیلش فهمیدم برای قبور دیگر میخواهد...
پدرم با اکراه قدم برمیداشت و اخم هایش درهم گره بود😠
رسیدیم ...#مزار_شهید_گمنام🕊
محل شهادت:#کربلا علی با تعجب و سوال به من نگاه میکرد و من محو این مزار بودم،باید شروع میکردم😌
🌺🍃ادامه دارد....
نویسنده: نهال سلطانی
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
🌺🍃رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃
قسمت #چهاردهم
#هوالعشق
#آن_اتفاق
👈🏻راوی : فاطمه
شروع کردم....
-یه روز با دوستم رفتیم خرید...👜بعدش که اومدیم نزدیک خونه بودیم که ماشینی جلوی پامون ترمز زد...
-خانوم کوچولو برسونیمت😏
-عصبی از لحن چندش و چشمای کثیفش یه اخم حسابی کردم و دست دوستمو کشیدم بردم😡دنده عقب گرفت و دوباره ترمز زد.....اینبار درماشین رو باز کرد و خودشم پیاده شد😢
دیگه حرصم دراومده بود که دستشو جلو در ماشین دیدم....در ماشینو با تمام قدرتم روی دستش کوبوندم😠👊صورتش به سرخی میزد .میخواستم برم که کیفمو👜 کشید یک لحظه تمام تعادلمو از دست دادم و روی کاپوت جلوی ماشین افتادم...خنده ی شیطانی😏 دوتاشون بلند شد😱
دوستم که منو وادار میکرد بریم. گریش شروع شده بود😭اون اطراف کسی نبود. ماشینا رد میشدن و توجهی نمیکردن. اونا شروع کردن مثل دستگاه اسکنر منو برانداز کردن حالم از نگاه های کثیفشون بهم میخورد😣.خونم بجوش اومد دیگه نفهمیدم .هر فنی که از مربی دفاع شخصیم یاد گرفته بودم پیاده کردم و یکیشون به خاطر ضعیف بودنش به خودش میپیچید😫 و فحش میداد .اون یکی هم با یه حرکت چاقوشو درآورد و جلوم گرفت وگفت
-ببین...اگه الان سوار نشی با اون خاله سوسکه .مجبورم سرتونو واس ننه باباتون بفرستم. حالا نظرتون چیه؟تنه لشتو سوار میشی یا بزور بفرستم اون تو؟😠😏
تمام وجودم پر ترس😰شده بود، دستام میلرزید،دوستمم که دیگه از ضعف روبه موت بود😱.موهام کلا بیرون بود،تازه دیدش با یه حرکت منو به ماشین چسبوند اون یکی دوستمو گرفت و اون به من نزدیک تر میشد 🚶♂
فقط جیغ میزدم😰😥 و دست و پامو تکون میدادم،بوی الکل میداد داشتم بالا میاوردم،شب بود اما نورافکنا روشن بود...
-تمومش کن فاطمه😡
این علی بود که چشم هایش به سرخی میزد و از عصبانیت گردنش متورم شده بود ....
نگرانش شدم ،اما باید میگفتم او حق داشت بداند،پدرم هم فقط متعجب به من نگاه میکرد و سنگین نفس میکشید...😤
-نه حقتونه بدونید ،مخصوصا شما بابا،بابا هه..لحظه ای که میخواست منو هل بده تو ماشین ،فقط بلند گفتم خدا😭 وصدای جیغ دوستم اومد....
و من رها شدم و سرم محکم به تیغه ماشین خورد و بیهوش شدم😨
اما بیهوشیم دقیقه ای طول کشید چشم های نیمه بازم دید که یه مرد میونسال رو دیدم که داشت اونا رو کتک میزد
نمیدونم چیشد که فقط صدای جیغ لاستیکارو شنیدم،دوستم به سمتم اومد و منو تکون میداد...
وقتی به خودم اومدم اون مرد نبود،فقط یه پلاک دیدم که نوشته بود#گمنام😥😭 نمیدونم ازکجا و چجوری اومده بود اما بهش چنگ زدم✨😭
وقتی بلند شدم من و دوستم فقط گریه میکردیم تمام بدنمون یخ شده بود،من که مسلط ترشدم به رها زنگ زدم که بیاد دنبالمون،با رها رفتیم بیمارستانو شبو خونه اون بودیم🏘
مثلا پدر و مادر داشتم یه زنگم بهم نزدن که کجایی......!!!😞💔
اونموقع ،بابا شما ترنتو بوذید و مامانم که مشغول شو لباسش بود....
تا رسیدم خونه رفتم اتاقمو گریه کردم و گریه کردم😭
تأسف خوردم واسه خودم،....وضعیتم.... شکایت کردم از خانوادم که چرا خانواده نبودیم؟😕
چرا کسی روم غیرت نداشت !!!😩
چرا کسی بهم گیر نمیداد قبل ۸خونه باش...
چرا کسی نمیگفت روسریتو بیار جلوتر .رژتو کمرنگ کن...
چرااااا؟؟اون پلاکو دور گردنم انداختم نمیدونم اون مرد کی بودو این از کجا اومده بود،فقط اینو میدونم اگر نبود من با اون وضعیت و پسره مست الان....😭
علی سریع دور شد...
و به 🌳سمت درختی رفت دستش را به درخت میکوبید و شانه هایش میلرزید ،بابا هم روی زانوانش نشسته بود و دستانش را ستون بدنش قرار داده بود میلرزید...
خودم هم وضعیت خوبی نداشتم😢
روی مزار افتاده بودم و زار میزدم😭
علی را کنارم حس کردم چادرم را بوسید و روی صورتم کشید...
-علی
-جانم..
-من خیلی کثیفم به درد قلب پاک تو نمیخورم😥😭
-نگو فاطمه نگو اینطوری،تو تمام وجود من.. منی...!!😢❤️
به یکباره وجودم لرزید و از عشق پاکش گرم شدم اینبار پدرم مرا مخاطب قرار داد
-حرفاتو زدی،کنایه هاتو زدی،همشم درسته،همش،من کوتاهی کردم،😒پدر نبودم،متاسفم دخترم،با اینکه هنوزم مخالف ازدواجتم😐 اما انتخابو به عهده خودت میزارم،حداقل تو خوشبخت شو...😒😓
و بعد از نگاهی سرشار از شرمندگی از ما دور شد😞
و به مزارها نگاه کرد،نمیدانم چرا آنقدر با دقت،انگار دنبال گمشده ای میگشت...
من ماندم و علی...
مردی که مرد بودن را تمام کرده بود،در چشمانم نگاه کرد انگار باورش نمیشد این من باشم، آب دهانش را با سختی قورت داد و نگاهش را به سمت مزار شهید گمنام انداخت🕊✨
-فاطمه خانوم؟☺️
-بله سید💛
-مداحی مخصوصو بخونم؟
-وای سید اره بخون..😢.
و شروع کرد به مداحی
حال هردویمان عجیب بود خیلی عجیب ،انگار تمام شهدا درکنار ما دم یا حضرت زهرا یا مادر گرفته بودند من انقدر گریه کردم که علی نگران شد و کم کم به مداحی پایان داد...😭😭
🌺🍃ادامه دارد....
نویسنده؛ نهال سلطانی
@hazraate_eshgh
🌸✨تۅصیہ رهبر انقلاب براےِ دفع بلا✨🌸
🍃دعاےِ هفتمْ صحیفہ سجادیـ💚ــہ🍃
💖✨یا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکارِهِ، وَ یا مَنْ یفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ یا مَنْ یلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَی رَوْحِ الْفَرَجِ.
💖✨ ذَلَّتْ لِقُدْرَتِک الصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِک الْأَسْبَابُ، وَ جَرَی بِقُدرَتِک الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَی إِرَادَتِک الْأَشْیاءُ.
💖✨ فَهِی بِمَشِیتِک دُونَ قَوْلِک مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإِرَادَتِک دُونَ نَهْیک مُنْزَجِرَةٌ.
💖✨أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمَّاتِ، لَا ینْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا ینْکشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا کشَفْتَ
💖✨وَ قَدْ نَزَلَ بی یا رَبِّ مَا قَدْ تَکأَّدَنِی ثِقْلُهُ، وَ أَلَمَّ بیمَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ.
💖✨ وَ بِقُدْرَتِک أَوْرَدْتَهُ عَلَی وَ بِسُلْطَانِک وَجَّهْتَهُ إِلَی.
💖✨فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لَا مُیسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ.
💖✨فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ افْتَحْ لِی یا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِک، وَ اکسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِک، وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیمَا شَکوْتُ، وَ أَذِقْنِی حَلَاوَةَ الصُّنْعِ فِیمَا سَأَلْتُ، وَ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْک رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِیئاً، وَ اجْعَلْ لِی مِنْ عِنْدِک مَخْرَجاً وَحِیاً.
💖✨ وَ لَا تَشْغَلْنِی بِالاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِک، وَ اسْتِعْمَالِ سُنَّتِک.
💖✨ فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بییا رَبِّ ذَرْعاً، وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَی هَمّاً، وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَی کشْفِ مَا مُنِیتُ بِهِ، وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِیهِ، فَافْعَلْ بیذَلِک وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْک، یا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِیمِ.
دِلچَسب تریـــن زمْزمہ ایـ😍ــنجا صلۅات اَست
💚🍃✨🌱👇
@hazraate_eshgh
•♡{🌸}♡•#سلام_مولای_مهربانم•♡{🌸}♡•
✨سرانجام در پس تمامی چشم براهی ها...😢
💛در سپیده دمان یکی از این آدینه های منتظر...💔
✨تو از راه می رسی...😍
💛و عطر ملیحت مشام جهان را...
✨نوازش خواهد داد و لبخند دلربایت...💞
💛غم را از جان عالم،خواهد زدود..
✨و طنین صدایت،در گوش...👂
💛خسته دنیا خواهد پیچید...💫
🥀 و چشم براهانِ بیقرار...
💔از اندوه فراق...
💚نجات خواهند یافت...
🌸 روزِ آمدنت،روزِ خوبِ زندگی است...
روزِ زیبای مهر و صلح و امید و آرامش...😌
🕊🌹أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌹🕊
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
✧🦋✧
💠{ #یک_آیه
وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا }💠
❖{ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ خورشید
ﻭ
ﮔﺴﺘﺮﺵ ﺭﻭشنی ﺍﺵ }❖
༺✾➣♡➣✾༺
@hazraate_eshgh
🧡|•• امام رضا (ع) فرمودند:
☀️|•• ایـمان عبارت است از: ↓↓
🌱|•• شناخت قلبی
🍃|•• اقرار و اعتراف زبانی
🌿|•• و عمل با اعضا و جوارح
[تحفالعقول،ص۴۲۲]
#حدیث
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#شهیدانه🌱✨
پسرم از روی پله ها افتاد و دستش شکست.
بیشتر از من عبدالحسین هول کرد.
بچه را که داشت به شدت گریه میکرد بغل گرفت.
از خانه دوید بیرون.
چادر را سرم کردم و دنبالش رفتم .ماتم برد وقتی دیدم دارد می رود طرف خیابان.
تا من رسیدم بهش یک تاکسی گرفت.
در آن لحظه ها، #ماشینسپاه جلوی خانه پارک بود....⚡️💙
•| #شهید_عبدالحسین_برونسی |•
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نفستون رو خوشبو کنید 🌼🍃
به ذکر صلوات بر محمد و آل محمد(ص) 🌸
برای امروزتون برکتی عظیم 🌼🍃
ومعجزه هایی بی بدیل آرزومندیم 🤲🌸🍃
🌸 اَللّهُـمَّ
✨🌼 صَـلِّ
🦋✨🌸 عَلَـی
✨🦋✨🌼 مُحَمَّـدٍ
✨✨🦋✨🌸 وَ آلِ
✨✨✨🦋✨🌼 مُحَمَّـدٍ
✨✨🦋✨🌸 وَ عَجِّـلْ
✨🦋✨🌼 فَرَجَهُـمْ
🦋✨🌸 وَ اَهْلِـکْ
✨🌼 اَعْدَائَهُـمْ
🌸 اَجْمَعِیـن
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#رهبرانه .•°💐📿°•.
#حضور_قلب_در_نماز .•°↓❤️✨↓°•.
حضور قلـب و توجه، کاری است که به تمرین احتیاج دارد. 🌸
کسانی که این کارها را کردهاند و بلدند، به ما یاد میدهند که انسان باید در حالنـماز، خود را در حضور یک مخاطبعالیشأن و عالیمقام که خالق هستی است و مالک همهی وجود انسان است، احساس کند. 💫
هر مقدار از نماز که توانست این حالت را داشته باشد، به تعبیر روایات این نماز، نمازِ مقبول است و آن خاصیت و اثر را خواهد بخشید. و دیگر آثار نماز - که نمیشود آثار نماز را در چند جمله یا در چند فقرهی کوتاه خلاصه کرد - بر این مترتب میشود. 🌈
[رهبرانقلاب-۱۳۸۵/۰۶/۲۷]
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
•┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈•
@hazraate_eshgh
•┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری ﴿❀💛❀﴾
میآیـم به سوی تُـو•••
قـدم قـدم
میبـارم•••
در آسـمانیِ حرم :)
#چهارشنبههای_امامرضایی💛
•┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈•
@hazraate_eshgh
•┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈•
✨ خـ♡ـداوندا
🌿 بـه درگاهـت حـاجتی آوردهام
✨ که قدرت دستیابی به آن را ندارم
🌿 و رشته چارهجوییام در مقابل آن
✨ گسسته و نفس من در نظرم چنین آراسته
🌿 که آن نیاز را به کسی اظهار کنم
✨ که او خود نیازهایش را به درگاه تو میآورد
🌿 و در خواستهاش از تو بینیاز نیست
✨ و این لغزشی است از لغزشهای اشتباهکاران
🌿 و درافتادنی است از درافتادنهای گناهکاران
[دعای ۱۳ صحیفهسجادیه]
#عابدانه |•🕊•|
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
دعای امام صادق (ع) در روز بیست و یکم ماه رمضان✨
"و اینکه اجازه دهی به فرجِ {🌱} کسی که با فرجِ {🌱} او برای اولیا و برگزیدگانت هم فرج {🌱} حاصل شود."
•[اقبال: ۲۰۱
جمع آوری شده در کتاب مکیال المکارم]•
#به_وقت_امام_زمان 💌
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
🌺🍃رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃
قسمت #پانزدهم
#هوالعشق
راوی : فاطمه✏️
علی تقاضا کرد که به خانه برویم🏡
مادر و پدرم که میخواهند به سوئد بروند برای قرارداد شرکت٬علی پیشنهاد داد برای تنها نبودن درخانه٬ به خانه شان بروم هم تنها نیستم و همچنین دل پدر و مادرش برای من تنگ شده ٬
تمام دلایلش منطقی بود خودم هم دلم برای آن خانواده گرم تنگ شده بود.😊
سوار ماشین شدیم
٬نزدیک های ظهر بود٬خیلی گشنه بودم و معده ام درد گرفته بود٬علی هم این را فهمید چون رنگ و رویم حسابی پریده بود.😊
به من نگاهی معنی دار با چاشنی یک لبخند نمکی انداخت و گوشه ای از خیابان متوقف شد٬با تعجب گفتم
-ام٬علی چرا اینجا وایسادی؟😕
-خانوم؟مگه گشنت نیست؟😉
-اوا تو از کجا فهمیدی؟😚🙈
-مارو دست کم گرفتیاااا ٬من متخصص تشخیص گرسنگیم😉
-عه پس این تخصص جدیدا اومده آقای دکتر
-بله خانوم دکتر٬حالا افتخارمیدید یه نهار بخوریم یا نه؟😎
-خخ بفرمایید جناب😇
پیاده شدیم و هم گام باهم قدم برداشتیم٬چقدر احساس امنیت میکردم کنار این مرد٬واقعا مرد بود.در را برای من نگه داشت تا داخل شوم ٬
یک میز انتخاب کردیم و روی آن نشستیم٬لحظه ای علی به من خیره شد و تا متوجه نگاهش شدم سرش را برگرداند و گارسون را صدا زد٬
-خب خانم شما چی میل دارید؟
-یه پرس سلطانی
-دو پرس سلطانی بدید٬همراه مخلفات با دوبطری دوغ
-بله٬حتما
گارسون رفت و ما دوباره تنها شدیم ٬سکوت سنگینی بود اما چون رستوران سنتی بود٬موسیقی سنتی که ول لایتی داشت پخش میشد٬که یکدفعه علی حرفی زد:
-میدونستی باچادر آسمونی میشی؟!😍
با آن نگاه زیبایش نگاهم میکرد٬قلبم روی هزار میتپید 💓و احساس میکردم آریتمی اش را همه میشنوند٬سرم را به زیر انداختم☺️🙈 و بدتر فشارم افتاد٬علی چند تقه به میز زد و سرم را بالا اورم
٬دیدم از خنده اشک در چشمانش حلقه زده٬خودم هم مثل او خنده ام گرفت و دستم را جلوی دهانم گرفتم و دوباره سرم را به زیر انداخته و خندیدم یعنی (خندیدیم).☺️
-فاطمه جان😍
-بله آقا سید
حالا نوبت من بود به میز بزنم انگار غرق افکارش شد٬
-کجایی آقا
-ام٬چیزه٬ها؟😅
اینبار من اشک از چشمانم می آمد خیلی نمکین جمله اش را گفت و سرش را خاراند😂😂
-هیچی٬فکر کنم شما میخواستی یه چیزی بگی ها؟
-اره اره٬میخواستم بگم پشیمون
نیستی؟😒
🌺🍃ادامه دارد...
#نویسنده_نهال_سلطانی
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
🌺🍃رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃
قسمت #شانزدهم
#هوالعشق
راوی : فاطمه
میدانم نمیخواست این را بگوید اما پاپیش نشدم٬
-علی اقا٬من اصلا پشیمون نیستم٬اینبار تنها تصمیم نگرفتم٫اینبار ائمه کمکم کردن٬مادرم...
و علی از حرفم لبخندی از سر رضایت زد و راضی نفسی عمیق کشید٬این حس آرامش به من هم منتقل شد.غذا آماده شد و هردویمان با ولع خوردیم و خندیدیم٬خداروشکر به خاطر انتخاب درست علی میزمان در دید نبود تامن راحت تر غذایم را بخورم٬خیلی احساس خوبی بود که برای هر قدمی که من برمیداشتم یک قدم جلوتر میرفت و راه را برایم امن میکرد٬حساب کردیم و به بیرون رفتیم٬لحظه ای نگاهم به دختری افتاد که کنار جدول نشسته بود و برگ مو میخورد٬بی اختیار جلوتر رفتم٬کنارش نشستم ٬باترس کمی فاصله گرفت و مظلومانه به من نگاه کرد٬لبخندی مهربان به صورتش پاشیدم دستانش را محکم فشار دادم ٬دستانش زبر و زمخت شده بود٬دستانی که باید الآن بازی میکرد و با آن دست ها شادی میکرد نه کار...نگاهم در نگاه علی گره خورد چشم هردویمان اشک بار شد٬اما نگذاشتم پایین بیاید که احساس ترحم کند٬علی به داخل رستوران برگشت تعجب کردم اما همانجا نشستم٬به تسبیح های زیبایش نگاه کردم٬و به اندازه اعضای خانواده علی و برای خودم تسبیح خریدم٬خیلی زیبا بودند٬به اندازه همان اندازه پول به دختر دادم
-اسمت چیه خانوم خوشگل؟
-فرشته
-واااای چه ناززز پس واسه همینه انقدر خوشگل و مهربونی
-واقعا خوشگلم؟
-معلومههه
و از صحبتم ذوقی کودکانه کرد و دستی به موهای طلایی بیرون از روسری کوچکش کشید٬لبخندی زدم و گفتم
-خببب فرشته خانومی چقدر تونستی امروز دربیاری از این تسبیحای خوشگل؟
دسته ای از پول هایش را نشانم داد که تمامش خورد بود٬لبخندی توأم با غم زدم و طوری که او نفهمد چند تراول قاطی پول هایش گذاشتم که عزت نفس و غرورش جریحه دار نشود ٬و پول هارا دوباره بی توجه داخل جیبش گذاشت٬علی آمد اما غذا به دست٬لبخندی از سر رضایت زدم و با نگاهم از او تشکر کردم٬
-دخترنازم٬اسمت چیه؟
از لفظ دخترم که استفاده کردم بدنم یخ بست از لذت اینکه دختری به مهربانی علی نصیبمان شود و پدر دخترم مرد بزرگی چون علی باشد٬
-اسمم فرشتس عمو٬خاله میگه خوشگلم راس میگه؟
نگاهی زیبا به من انداخت و گفت
-معلومههه خیلی هم خوشگلی خیلیاا
سرش را به زیر انداخت و لپ های سفیدش گلبهی شد٬من و علی خنده مان گرفت و فرشته هم ریز خندید٬باعلی کمک کردیم سوار ماشین شود تا اورا به خانه برسانیم چون ظهر بود و هوا گرم٬طبق آدرسش به کوچه ای تنگ رسیدیم ٬پیاده شدیم و کمکش کردیم تا وسایلش را به خانه ببرد٬در را با فشار باز کرد حتی قفل هم نبود٬وارد خانه شدیم و
گفت:
🍃🌺ادامه دارد....
#نویسنده_نهال_سلطانی
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
🌸✨تۅصیہ رهبر انقلاب براےِ دفع بلا✨🌸
🍃دعاےِ هفتمْ صحیفہ سجادیـ💚ــہ🍃
💖✨یا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکارِهِ، وَ یا مَنْ یفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ یا مَنْ یلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَی رَوْحِ الْفَرَجِ.
💖✨ ذَلَّتْ لِقُدْرَتِک الصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِک الْأَسْبَابُ، وَ جَرَی بِقُدرَتِک الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَی إِرَادَتِک الْأَشْیاءُ.
💖✨ فَهِی بِمَشِیتِک دُونَ قَوْلِک مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإِرَادَتِک دُونَ نَهْیک مُنْزَجِرَةٌ.
💖✨أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمَّاتِ، لَا ینْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا ینْکشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا کشَفْتَ
💖✨وَ قَدْ نَزَلَ بی یا رَبِّ مَا قَدْ تَکأَّدَنِی ثِقْلُهُ، وَ أَلَمَّ بیمَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ.
💖✨ وَ بِقُدْرَتِک أَوْرَدْتَهُ عَلَی وَ بِسُلْطَانِک وَجَّهْتَهُ إِلَی.
💖✨فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لَا مُیسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ.
💖✨فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ افْتَحْ لِی یا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِک، وَ اکسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِک، وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیمَا شَکوْتُ، وَ أَذِقْنِی حَلَاوَةَ الصُّنْعِ فِیمَا سَأَلْتُ، وَ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْک رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِیئاً، وَ اجْعَلْ لِی مِنْ عِنْدِک مَخْرَجاً وَحِیاً.
💖✨ وَ لَا تَشْغَلْنِی بِالاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِک، وَ اسْتِعْمَالِ سُنَّتِک.
💖✨ فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بییا رَبِّ ذَرْعاً، وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَی هَمّاً، وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَی کشْفِ مَا مُنِیتُ بِهِ، وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِیهِ، فَافْعَلْ بیذَلِک وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْک، یا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِیمِ.
دِلچَسب تریـــن زمْزمہ ایـ😍ــنجا صلۅات اَست
💚🍃✨🌱👇
@hazraate_eshgh
ლ ❲ #یک_آیه
مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُّرْشِدًا ❳ ლ
🌿•° ﻭ ﻫﺮ ﻛﻪ ﺭﺍ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﻧﻤﺎﻳﺪ ، ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻭ ﻳﺎﻭﺭ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﺍﻱ ﻧﺨﻮﺍﻫﻲ ﻳﺎﻓﺖ °•🌿
┏━🌸━━•••━━━━━━━━━━┓
➥ @hazraate_eshgh
┗━━━━•••━━🎀━━━━━━━┛
•°•🌷🌿❤️•°•
گرچـه این شهر شلـوغ است ولی باور کن
آنچنان جای تُـ❤️ـو خالیست صدا میپیچد
#سلام_امام_مهربونم ❤️
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌿
#یاربفرجاماممانرابرسان 🌷
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
💚🌿💚🌿💚
🌿
💚
🌿
💚 حضرت علــ❀ـی (ع) فرمودند:
🌿 دنيـا و آخرت، خدا را فرمانبردار است
🌿 و سر رشته هر دو به دست او است.
🌿 آسمانها و زمينها كليدهاى خويش را به او سپردند،
🌿 و درختان شاداب و سر سبز،
🌿 صبحگاهان و شامگاهان در برابر خدا سجده مىكنند،
🌿 و از شاخه هاى درختان نور سرخ رنگى شعله ور شده،
🌿 به فرمان او ميوه هاى رسيده را به انسان ها تقديم مى دارند.
[نهجالبلاغه،قسمتیازخطبه۱۳۳]
#حدیث #کلام_مولا #خداشناسی ❥
💚
🌿•┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈•
💚@hazraate_eshgh
🌿•┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈•
💚🌿💚🌿💚🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨💛 امام رضا(علیه السلام) میفرمایند:
هر کسی كه نمى تواند كارى كند ❌
تا به سبب آن، گناهانش پاک شود ✔
بر محمّد و خاندان او بسيار صلوات فرستد😍
زيرا صلوات...💚
گناهان را ريشه كن مى كند...✌🏻
🕊🌼🍃 اللّهُمَّ 🌼🍃
🕊🌸🍃 صَل ِّ 🌸🍃
🕊🌺🍃 عَلي 🌺🍃
🕊🌼🍃 مُحَمَّد 🌼🍃
🕊🌸🍃 وَآلِ 🌸🍃
🕊🌺🍃 مُحَمَّد 🌺🍃
🕊🌼🍃 وَعَجِّل 🌼🍃
🕊🌸🍃 فَرَجَهُـم 🌸🍃
__________________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
نام کانال: 🔥مستند روایات بهبهان 🔥
زمان تاسیس: (نهم آذر ماه)
فعالیت کانال:
✔️ «کلیپ هایی متعلق به شهر بهبهان»
✔️ «پوسترهایی متعلق به شهربهبهان»
✔️ «عکس نوشته هایی متعلق به شهر بهبهان.»
✔️ «و انواع فیلم های مذهبی عکس نوشته و...»
✔️ «انواع خبر های دسته اول و کاملا واقعی..... »
خوب حالا تشریف بیارید به کانال خودتون.
منتظر حضور گرمتون هستیم.⚡️
🌐لینک های عضویت کانال مستند روایت بهبهان
🔥پیامرسان واتساپ
https://chat.whatsapp.com/Elv9QF5Jnak2I3iJR9NLQR
🔥پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4128309330C82c5fcf6b9
🔥پیام رسان سروش
http://sapp.ir/mostanadrewayatbehbahan
🔥پیام رسان تلگرام
https://t.me/mostanadrewayatbehbahan
مارا با حضور گرم خود همرایی کنید. ⚡️🔥
✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مکتب_روح_الله |•°🌹✨°•|
✨|• من وقتی با این چهرهها مواجه میشم...
🌹|• و این قلبهایی که به واسطه...
←••سخنان امام (ره) در مورد شهدا
#پنج_شنبه_های_شهدایی ❤️
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
•••ッ♡↯•••
ناگھانبازدلمیادِ طُ افتادشڪست💔:)
#دلتنگیــــــ✨🥀
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
جنگــ ما...
نود درصد روے «مَݩ»
رفتݩ بـۅد و دہ درصـد
روۍ«میــݩ»..💔
←↯↻ ڪاش...
خنثۍ ڪردنِ نَفس را هم ،
یادمــان مےدادیـد ...🌱💛
#پنجشنبه_های_شهدایی✨🕊📿
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh