🌹🕊 بسم الله القاصم الجبارین🕊🌹
✳️ مقدمه رمان
🌹بر اساس حوادث #حقیقی
زمستان ٨٩ تا پاییز ٩۵ درسوریه. و با اشاره به گوشه ای
از رشادتهای مدافعان حرم..به ویژه
🕊 #سپهبدشهیدحاج_قاسم_سلیمانی و
🕊 #سردارشهیدحاج_حسین_همدانی در
بستر داستانی عاشقانه روایت شد.
🕊هدیه به روح مطهر همه شهدا، سیدالشهدای مدافعان حرم 🌹حاج قاسم سلیمانی🌹 و همه #مردم_مقاوم_سوریه
🕌 رمان #دمشق_شهرعشق
🕌قسمت ۱
ساعت از یک بامداد میگذشت، کمتر از دو ساعت تا تحویل سال ١٣٩٠ مانده بود و در این نیمه شب رؤیایی، خانه کوچکمان از همیشه دیدنی تر بود.
روی میز شیشه ای اتاق پذیرایی هفت سین ساده ای چیده بودم
و برای چندمین بار سَعد را صدا زدم که اگر ایرانی نبود دلم میخواست حداقل به اینهمه خوش سلیقه گی ام توجه کند.
باز هم گوشی به دست از اتاق بیرون آمد، سرش به قدری پایین و مشغول موبایلش بود که فقط موهای ژل زده مشکی اش را میدیدم و تنها عطر تند و تلخ پیراهن سپیدش حس میشد.
میدانستم به خاطر من به خودش رسیده و باز از اینهمه سرگرمی اش کلافه شدم که تا کنارم
نشست، گوشی را از دستش کشیدم.
با چشمان روشن و برّاقش نگاهم کرد و همین روشنی زیر سایه مژگان مشکی اش همیشه خلع سالحم میکرد که خط اخمم شکست و با خنده توبیخش کردم
_هر چی خبر خوندی،بسه!
به مبل تکیه زد، هر دو دستش را پشت سرش قفل کرد و با لبخندی که لبانش را ربوده بود، جواب داد
_شماها که آخر حریف نظام #ایران نشدید، شاید ما حریف نظام #سوریه شدیم!
لحن محکم عربی اش وقتی در لطافت کلمات فارسی مینشست، شنیدنی تر میشد که برای چند لحظه نیمرخ صورت زیبایش را تماشا کردم
تا به سمتم چرخید و به رویم چشمک زد.
به صفحه گوشی نگاه کردم، سایت العربیه باز بود...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
🕌 رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌قسمت ۲
به صفحه گوشی نگاه کردم،..
سایت العربیه باز بود و ردیف اخبار سوریه که دوباره گوشی را سمتش گرفتم و پرسیدم :
_با این میخوای انقلاب کنی؟
و نقشه ای دیگر به سرش افتاده بود
که با لبخندی مرموز پاسخ داد :
_میخوام با دلستر انقلاب کنم!
نفهمیدم چه میگوید و سرِ پُرشور او دوباره سودایی شده بود که خندید و بی مقدمه پرسید:
_دلستر میخوری؟
میدانستم زبان پُر رمز و رازی دارد و بعد از یک سال #زندگی_مشترک، هنوز رمزگشایی از جمالتش برایم دشوار بود که به جای جواب، شیطنت کردم :
_اون دلستری که تو بخوای باهاش انقلاب کنی، نمیخوام!
دستش را از پشت سرش پایین آورد، از جا بلند شد و همانطور که به سمت آشپزخانه میرفت، صدا رساند
_مجبوری بخوری!
اسم انقلاب ، هیاهوی #سال٨٨ را دوباره به یادم آورده بود که گوشی را روی میز انداختم با دلخوری از اینهمه مبارزه بی نتیجه، نجوا کردم :
_هرچی ما سال ٨٨ به جایی رسیدیم، شما هم میرسید!
با دو شیشه دلستر لیمو برگشت، دوباره کنارم نشست و نجوایم را به خوبی شنیده بود که شیشه ها را روی میز
نشاند و با حالتی منطقی نصیحتم کرد :
_نازنین جان! انقلاب با بچه بازی فرق داره!
خیره نگاهش کردم و او
به خوبی میدانست چه میگوید که با لحنی مهربان دلیل آورد
_ما سال ٨٨ بچه بازی میکردیم! فکر میکنی تجمع تو دانشگاه و شعار دادن چقدر اثر داشت؟
و من بابت همان چند ماه، مدال دانشجوی مبارز را به خودم داده بودم
که صدایم سینه سپر کرد :
_ما با همون کارها خیلی به #نظام ضربه زدیم!
در پاسخم به تمسخر سری تکان داد و..
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
🕌 رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌قسمٺ ۳
سری تکان داد و همه مبارزاتم را در چند جمله به بازی گرفت :
_آره خب!کلی شیشه شکستیم! کلی کلاسها رو تعطیل کردیم! کلی با حراست و بسیجیها درافتادیم!
سپس با کف
دست روی پیشانی اش کوبید و با حالتی هیجان زده ادامه داد :
_از همه مهمتر! این پسر سوریه ای #عاشق یه دختر شرّ ایرانی شد!
و از خاطرات خیالانگیز آن روزها چشمانش درخشید و به رویم خندید :
_نازنین! نمیدونی وقتی میدیدم بین اونهمه پسر میری رو صندلی و شعار میدی، چه حالی میشدم! برا من که عاشق مبارزه بودم، به دست اوردن یه همچین دختری رؤیا بود!
در برابر ابراز احساساتش با آن صورت زیبا و لحن گرم عربی، دست و پای دلم را گم کردم و برای فرار از نگاهش به سمت میز خم شدم تا دلستری بردارم که مچم را گرفت. صورتم به سمتش چرخید و دلبرانه زبان ریختم :
_خب تشنمه!
و او همانطور که دستم را محکم گرفته بود، قاطعانه حکم کرد :
_منم تشنمه! ولی اول باید حرف بزنیم!
تیزی صدایش خماری عشق را از سرم بُرد، دستم را رها نمیکرد و با دست دیگر از جیب پیراهنش فندکی بیرون کشید. در برابرش چشمانم که خیره به فندک مانده بود، طوری نگاهم کرد که دلم خالی شد و او پُر از حرف بود که شمرده شروع کرد :
_نازنین! تو یه بار به خاطر آرمانت قید خونواده ات رو زدی! و این منصفانه نبود که...
بین حرفش پریدم :
_من به خاطر تو #ترکشون کردم!
مچم را بین انگشتانش محکم فشار داد و بازخواستم کرد :
_#زینب_خانم! اسمت هم به خاطر من عوض کردی و شدی نازنین؟
از طعنه تلخش دلم گرفت و او بی توجه به رنجش نگاهم دوباره کنایه زد :
_ #چادرت هم به خاطر من گذاشتی کنار؟
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
سلام بزرگوار
اینکه تلاش کردین ولی قبول
نشدید و به مصاحبه دعوت
نشوید شک نکنید حکمتی داره
باید مسیرت را تغییر بدی
چندسال پیش دختر خانمی که
برای پزشکی کنکور داده بود و
خیلی دلش می خواست که پزشکی
قبول بشه ولی نشد درس خون و
زرنگ بود
یک روز بود که نتیجه کنکور را
اعلام کرده بودن و روز دومی
که من این دختر خانم را دیدم
اومده بود برای همایش شیرخوارگان
دلش خیلی شکسته بود که پزشکی
قبول نشده بود من باهاش صحبت
کردم و گفتم ه تو تلاشت را نکردی؟
گفت چرا خیلی تلاش کردم و خوندم
گفتم پس مسیرت را تغییر دهی و
شاید خداوند برایت تقدیر دیگری
می خواهد غیر از این رشته که
آینده ات و تقدیرت در اون مسیر
قرار داشته باشه
این دختر خانم به حرفم گوش
داد و شال دیگه کنکور داد و تربیت
بدنی را زد و قبول شد و رفت دانشگاه
و زمانیکه داشت آخرین ترم دانشگاهش
تموم می شد با آقا پسری آشنا می شن
که هم رشته خودش بوده و چون اون
اقا پسر دوست داشت با دختری ازدواج
کنه که عین خودش دبیر باشه برای همین
از این دختر خانم خوشش اومد و باهاش
ازدواج کرد خب اینکه این دختر خانم
پزشکی قبول نشد یه دلیلش می تونه
همین حکمت خدا باشه که این دختر
خانم تغییر رشته بده و با یک آقا معلم
آشنا بشه
دیدی خدا چقدر زیبا این پازل آینده
را برای ماها می چینه
شما حالا نمی دونم آقاپسر هستی یا
دختر خانم
حتما خداوند براتون جای دیگری یا
رشته ی دیگری آینده ات را قرار داده
پس اینقدر ناامید نباش و باز
برای سال دیگه بخون و رشته ات
را تغییر بدی بهتره
ان شاء الله خداوند بهترین سرنوشت
و بهترین اینده را براتون رقم بزند
♥️ ♥️
سلام دختر خوب
همه چی این عالم و عوالمهای دیگر
همه و همه با اراده ی خداوند هست
ولی خداوند انسان را آزاد آفرید تا
خودش تصمیم بگیره
اگر قرار بود خداوند بیاد دو نفر که
قسمت هم هستن همون اول اینا
را بهم برسونه اصلا زندگی معنایی
داره؟
خب اینطوری باشه که خداوند پس
می دونه بنده اش گناه کنه ناراحت
می شه و توبه می کنه پس خداوند
نذاره بنده اش گناه کنه؟
اگه همه چیز را خداوند انجام
بده پس زندگی چه معنایی داره
چه نیاز به خلق انسان بود اصلا
چه نیاز به این دنیا اومدن بود؟
پس خداوند اراده ای همه چی دستش
هست ولی خداوند انسان را آزاد افریده
تا خودش تصمیم بگیره خودش مسیر
درست یا غلط را تشخیص بده و تلاش
کنه برای درست زندگی کردن
و اینکه پسر و دختری برای ازدواج
بهم معرفی می شن و جور نمی شه
این یعنی هرکس باید تلاش کنه و
اون زوجی که مناسبش هست را
انتخاب کنه
و تا کسی خواستگاری نره که
نمی فهمه این دختر مناسبش
هست یا نیست
و در همین خواستگاری رفتن و
تقدیرات گاها خیلی ها از دستورات
خدا سرپیچی می کنن مخصوصا
با مهریه های سنگین با شیربهای
سنگین با تجملات سنگین و همینا
گاها باعث می شه یه زندگی که
قرار بود خوب سر بگیره به بدترین
شکل در می اد
چرا؟
چون در زندگی این دختر و پسر
یک زندگی خدایی دیده نمی شه
الان شما دختر خوب
حتما مهریه را سنگین گرفتین
که آقا پسر و خانواده اش قبول نکردن
حرف هم بزنیم میگین خب مهریه
حامی زن هست
کاش می گفتین مهریه را چقدر
قرار دادین تا براتون بیشتر توضیح
بدم
ازدواج چون نسلی باید پدید بیاد
خداوند دو نفر را بهم پیوند می دهد
و گاهی هم گناه و کارهای دیگه
سرنوشت ها را تغییر می دهد
اگر ازدواجی نیت افراد برای رضای
خدا باشه حتما خداوند هم در این
ازدواج کنارشون خواهد بود کمکشون
خواهد کرد
یک نکته در مورد مهریه هم بگم که
دختر خانمها لطفا مهریه ها را سنگین
نگیرید و حتما اول بذارین آقا پسر نظر
شون را در مورد مهریه و مقدارش بگه
که بعدا هم به مشکل برنخورین
مهریه زیادی نه براتون برکت خواهد
داشت نه باهاش می شه یه زندگی
خدایی را شروع کرد دلتون را به این
حرفهای غرب زده ندید که بله مهریه
حامی مالی برای زن هست
خداوند اگر نخواد همون مهریه که
میگیرین می شه بلای جونتون می شه
بیماری می شه درد و رنج
ولی مهریه سبک باشه آقا هم با شادی
کم کم تقدیم همسرش می کنه و خیلی
هم شیرین هست
بنده هم مهریه دختر و پسر نداره
مهریه هرکدوم از بچه هام از 14
سکه تجاوز نخواهد کرد آن شٱ الله
شما هم اگر واقعا مهریه را سنگین
نگرفتین و آقا پسر خودش عقب رفته
شک نکنید اینجا حکمتی هست که
بعدا متوجه می شین
حتما خدا خواسته و اینکه یکی می اد
خواستگاری و جور نمی شه اینم دلایل
داره و دلیلهای زیبایی که اینجا دیگه
گنجایش نداره که بگم
ناراحت نباش و خوشبخت خواهی شد
ان شاء الله
♥️ ♥️ ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام بر امام زمانم 🤚
اقا جان سلام
روز من با سلام بر تو آغاز می شود❤
#یاصاحبنا
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کرانه ی بی نهایت ( با صدای شهید مرتضی آوینی )
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
16.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊🥀گلزار شهدای بهشت زهرا تهران
دعاگوی همه شما عزیزان هستیم.....
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
مقام محمود 33.mp3
11.97M
#مقام_محمود ۳۳
※ و أسئلهُ أن یُبَلّغنی المقامَ المَحمود لکم عندالله.
#استاد_شجاعی | #استاد_میرباقری | #دکتر_رفیعی
در حرکت به سمت مقام محمود «انفاق» یک ابزار رساننده و سرعت بخش هست.
✘ اما نه هر انفاقی ...
فقط انفاق هایی سرعت بخش هستند که با قلب جذب بشن!
یعنی چی «با قلب جذب بشن» ؟
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اهتزاز پرچم عزای پیامبر اعظم (ص) بر فراز ایوان نجف
🔺️پرچم عزای پیامبر اعظم صلیالله علیه و آله طی مراسمی با حضور خادمان حرم امیرالمومنین علیهالسلام و زائران آن حضرت بر فراز ایوان نجف برافراشته شد.
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمازی که همه انبیاء به آن طمع دارند
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
🌹🕊 بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌قسمت ۴
_چادرت هم به خاطر من گذاشتی کنار؟اون روزی که لیدر اغتشاشات دانشکده بودی که اصلاً منو ندیده بودی!
به قدری جدی شده بود که نمیفهمید چه
فشاری به مچ دستم وارد میکند و با همان جدیت به جانم افتاده بود
_تو از اول با خونواده ات فرق داشتی و به خاطر همین تفاوت در نهایت ترکشون میکردی! چه من تو زندگی ات بودم چه نبودم!
و من آخرین بار خانواده ام را در محضر و سر سفره عقد با «سعد» دیده بودم..
و اصرارم به ازدواج با این پسر سر به هوای سوری، از دیدارشان محرومم کرده بود
که شبنم اشک روی چشمانم نشست.
از سکوتم فهمیده بود در مناظره شکستم داده که با فندک جرقه ای زد و تنها یک جمله گفت
_مبارزه یعنی این!
دیگر رنگ محبت از صورتش رفته و سفیدی چشمانش به سرخی میزد که ترسیدم.
مچم را رها کرد،..
شیشه دلستر را به سمتم هل داد و با سردی تعارف زد
_بخور.!
گلویم از فشار بغض به تنگ آمده و مردمک چشمم زیر شیشه اشک میلرزید و او فهمیده بود دیگر تمایلی به این
شب نشینی عاشقانه ندارم که خودش دست به کار شد.
در شیشه را با آرامش باز کرد و همین که مقابل صورتم گرفت، بوی #بنزین حالم را به هم زد.
صورتم همه در هم رفت و دوباره خنده مستانه سعد بلند شد...
که وحشتزده اعتراض کردم
_میخوای چیکار کنی؟
دو شیشه بنزین
و فندک و مردی که با همه زیبایی و عاشقی اش دلم را میترساند.
خنده از روی صورتش جمع شد، شیشه را پایین آورد..
و من باورم نمیشد در شیشه های دلستر، بنزین پُر کرده باشد که با عصبانیت صدا بلند کردم
_برا چی اینا رو اوردی تو خونه؟!!
بوی تند بنزین روانی ام کرده و او...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
🌹🕊 بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌قسمت ۵
بوی تند بنزین روانی ام کرده و او همانطور که با جرقه فندکش بازی میکرد، سُستی مبارزاتم را به رخم کشید..
_حالا فهمیدی چرا میگفتم
اون روزها بچه بازی میکردیم..؟
فندک را روی میز پرت کرد، با عصبانیت به مبل تکیه زد و با صدایی که از پس سالها انتظار برای چنین روزی برمیآمد، رجز خواند..
_این موج اعتراضی که همه کشورهای عربی رو گرفته، از تونس و مصر و لیبی و یمن و بحرین و سوریه، با همین بنزین و فندک شروع شد؛ با حرکت یه جوون تونسی که خودش رو آتیش زد! مبارزه یعنی این!...!
گونه های روشنش
از هیجان گل انداخته و این حرفها بیشتر دلم را می ترساند..
که مظلومانه نگاهش کردم..
و او ترسم را حس کرده بود که به سمتم خم شد،..
دوباره دستم را گرفت و با مهربانی همیشگی اش زمزمه کرد..
_من نمیخوام خودم رو آتیش بزنم! اما مبارزه شروع شده، ما نباید ساکت بمونیم! بن علی یه ماه هم نتونست جلو مردم تونس وایسه و فرار کرد! حُسنی مبارک فقط دو هفته دووم اورد و اونم
فرار کرد! از دیروز ناتو با هواپیماهاش به لیبی حمله کرده و کار قذافی هم دیگه تمومه!
و میدانستم برای سرنگونی بشّار اسد لحظه شماری میکند..
و اخبار این روزهای سوریه هوایی اش کرده بود که نگاهش رنگ رؤیا گرفت و آرزو کرد..
_الان یه ماهه سوریه به هم ریخته، حتی اگه ناتو هم نیاد کمک، نهایتاً یکی دو ماه دیگه بشّار اسد هم فرار میکنه! حالا فکر کن ناتو یا آمریکا وارد عمل بشه، اونوقت دودمان بشّار به باد میره!
از آهنگ محکم کلماتش ترسم کمتر میشد، دوباره احساس مبارزه در دلم
جان میگرفت..
و او با لبخندی فاتحانه....
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
🌹🕊 بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌قسمت ۶
او با لبخندی فاتحانه خبر داد...
_مبارزه یعنی این! اگه میخوای #مبارزه کنی الان وقتشه نازنین! باور کن این حرکت میتونه به #ایران ختم بشه، بشرطی که ما بخوایم! تو همون دختری هستی که به خاطر اعتقاداتت قیام کردی! همون دختری که ملکه قلب پسر مبارزی مثل من شد!
با هر کلمه دستانم را بین انگشتان مردانه اش فشار میداد تا از قدرتش انگیزه بگیرم..
و نمیدانستم از من چه میخواهد که صدایش به زیر افتاد و عاشقانه تمنا کرد
_من میخوام برگردم #سوریه...
یک
لحظه احساس کردم هیچ صدایی نمیشنوم و قلبم طوری تکان خورد که کلامش را شکستم
_پس من چی..؟؟
نفسش از غصه بند آمده و صدایش به سختی شنیده می شد
_قول میدم خیلی زود ببرمت پیش خودم!
کاسه دلم از ترس پُر شده بود و به هر بهانه ای چنگ میزدم که کودکانه پرسیدم
_هنوز که درسمون تموم نشده!
و نفهمید برای از دست ندادنش التماس میکنم که از جا پرید و عصبی فریاد کشید..
_مردم دارن دسته دسته کشته میشن، تو فکر درس و مدرکی؟
به هوای 🔥عشق سعد🔥 از #همه بریده بودم و او هم میخواست #تنهایم بگذارد...
که به دست و پا زدن افتادم..
_چرا منو با خودت نمیبری سوریه؟
نفس تندی کشید که حرارتش را حس کردم، با قامت بلندش به سمتم خم شد و با صدایی خفه پرسید
_نازنین! ایندفعه فقط #شعار و #تجمع و #شیشه_شکستن نیست! ایندفعه مثل این بنزین و فندکه، میتونی تحمل کنی؟
دلم میلرزید..
و نباید اجازه میدادم این لرزش را حس کند..
که با نگاهم در چشمانش فرو رفتم و #محکم حرف زدم..
_برا من فرقی نداره! بالاخره یه جایی باید ریشه این #دیکتاتوری خشک بشه، اگه تو فکر میکنی....
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
مجموعه وساطت ازدواج آدم و حوا با
مجوز رسمی از سازمان تبلیغات اسلامی کل کشور 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2442789102Ce5839760ce
کانال اصلی ازدواج آدم وحوا
https://eitaa.com/joinchat/1090387968Ca5557c5b1d
✨بسم رب الشهداء و الصدیقین✨
✍امام خامنهای ( دامت برکاته) : زرنگ آن نیست که به دنبال مال و منفعت دنیایی است، بلکه انسان زرنگ آن کسی است که از دنیا میگذرد و با هر زحمتی خود را به جمع مجاهدان میرساند.
💠 معرفی شهید: شهید مدافع حرم، شهید مرتضی عطائی🌷
🌱 ولادت: ۱۳۵۵/۱۲/۰۴ مشهد
🕊شهادت: ۱۳۹۵/۰۶/۲۱ لاذقیه سوریه
🔲مزار مطهر شهید: بهشت رضا ( ع) مشهد مقدس
😎نام جهادی: ابو علی
👨🏻✈️مسئولیت نظامی: جانشین فرمانده تیپ عمار لشکر فاطمیون
👦🏻🧕🏻تعداد فرزندان: یک دختر به نام نفیسه و یک پسر به نام علی
👨🏻🔧شغل : تاسیسات ساختمان
📚کتاب مرتبط با شهید: ابو علی کجاست؟
🌹 شهید مرتضی عطایی در سوریه و تیپ فاطمیون بود که با شهید مصطفی صدر زاده آشنا شد و رفاقتی عجیب بین آنان ایجاد شد. که در نهایت پس از بستن عهد اخوت با یگدیگر در این مسیر به فاصله یکسال هر دو به شهادت رسیدند.
🥀جاری شدن اشک از چشمان شهید مرتضی عطایی بعد از شهادت
🧕🏻همسر شهید میگوید: « وقتی در معراج شهدا بودیم و پیکر مرتضی را از سردخانه آوردند. من و ۲ فرزندم بودیم و پیکر مرتضی.»
🌱 دخترم در همین حین گفت: « بابا مگر نمیگویند شهدا زنده اند؟! پس یک نشانی بده تا ببینیم »
🥀پس از چند لحظه ای اشک از چشمان شهید جاری شد که دلیل بر زنده بودن شهید بود و ما شگفت زده شدیم.
#شهیدمرتضیعطائی🌷
#شادیروحشهداصلوات🕊
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
#نمازاولوقت✨
🕋 از همان دوره کودکی و نوجوانی به نماز اول وقت اهمیت میداد.
🕌 بسیار در محله و مسجد فعال بود و تلاش میکرد که نمازش را در مسجد بخواند.
🕊چندین سال خادم افتخاری حرم امام رضا (علیه السلام) بود و شاید شهادتش را هم نیز از همان جا گرفت تا بتواند خود را به جمع مدافعان حرم برساند.
#شهیدمرتضیعطائی🕊
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کریم نمیتونه کرَم نکنه ...
سردار جمل بنده نواز است حسن
محبوب دل اهل نیاز است حسن
باشد کریم ابن کریم ابن محمد
فرزندعلی شمس حجازاست حسن
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
Hossein Taheri - Paye Ghamet (320).mp3
11.29M
هرشب باید مجنونت شم
لیلا کیه لیلا تویی قربونت شم
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه غَریبانه دِلَم
میلِ تو دارد
امـــروز
🖤 السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
❤️ و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🖤 و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
❤️ و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
#امام_حسین
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
جبهه رفتن سهم شما
کربلا رفتن سهم ما ؛
و ای کاش کربلایی باشیم
همچون شما ...
#راهیان_کربلا
#دفاع_مقدس
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3