eitaa logo
حضرت زهراس وشهیدهادی
5.5هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
3.7هزار ویدیو
11 فایل
یا علی یا علی یاعلی یا علی یا علی مادر همه شهیدان شده ای؟؟؟ می شود مادر ما هم بشوی؟؟! به کانال حضرت زهرا سلام الله و شهدا خوش اومدید🍃💜♥️ #اینجامهمان_حضرت_زهراس_هستین
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصویری زیبا از بغض و اشک مامور راهور هنگام سلام نظامی به پیکر شهید سیدرضی موسوی ✍ ما همه مدافع حرم هستیم ،همان حرمی که حاج قاسم گفت ،حرم ایران❤️ https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
4_5818685868575034588.mp3
6.65M
| • فقط در یک حالت است،که ما اگر بغیر از شهادت از دنیا نرویم ضرر نکرده‌ایم، و نگرانی تولد به برزخ را نداریم. https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«داستان کفاش امام زمان» استاد 🔸 وجه مشترک تمام کسانی که به محضر حضرت مشرف شدن مدارا با مردم بود... 👞 ماجرای کفاشی که کفش امام زمان رو واکس نزد... https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ و من همه احساسم را با پرسشی پنهان کردم _زحمتتون نمیشه؟ برای اولین بار حس کردم با چشمانش به رویم خندید.. و او هم میخواست این خنده را پنهان کند که نگاهش مقابل پایم زانو زد و لحنش غرق محبت شد _رحمته خواهرم! در قلبمان غوغایی شده و دیگر میترسیدیم حرفی بزنیم مبادا آهنگ احساسمان شنیده شود... که تا آمدن ابوالفضل🕊 هر دو در سکوتی ساده سر به زیر انداختیم. ابوالفضل که آمد،.. از اتاق بیرونش کشیدم و التماسش کردم _چرا میخوای من برگردم اونجا؟ دلشوره اش را به شیرینی لبخندی😊 سپرد و دیگر حال شیطنت هم برایش نمانده بود.. که با آرامشی ساختگی پاسخ داد _اونجا فعلاً برات امنتره! و خواستم دوباره اصرار کنم که هر دو دستم را گرفت و حرف آخرش را زد _چیزی نپرس عزیزم، به وقتش همه چی رو برات میگم.😊 و دیگر اجازه نداد حرفی بزنم، لباس مصطفی را تنش کرد و از بیمارستان خارج شدیم... تا رسیدن به داریا... سه بار اتومبیلش را با همکارانش عوض کرد،... کل غوطه غربی دمشق را دور زد و مسیر ١٠ دقیقه ای دمشق تا داریا را یک ساعت طول داد.. کسی دنبالمان نیاید و در اجازه داد از ماشین پیاده شوم...😟😥 حال مادرش🌷 از دیدن وضعیت مصطفی به هم خورد..😥 و ساعتی کشید تا به کمک خوش زبانی های ابوالفضل🕊 که به لهجه خودشان صحبت میکرد، آرامَش کنیم... صورت مصطفی به سفیدی ماه میزد،.. از شدت ضعف و درد، پیشانی اش خیس عرق شده بود و نمیتوانست سر پا بایستد... که تکیه به دیوار چشمانش را بست. کنار اتاقش.. ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ کنار اتاقش برایش بستری آماده کردیم،.. داروهایش را ابوالفضل از داروخانه بیمارستان خریده... و هنوز کاری مانده بود و نمیخواست من دخالت کنم که رو به مادرش خبر داد _من خودم برای تعویض پانسمانش میام مادر! و بلافاصله آماده رفتن شد... همراهش از اتاق خارج شدم، پشت در حیاط دوباره دستم را گرفت که انگار دلش نمی آمد دیگر رهایم کند...😥🤝🙁 با نگاه نگرانش صورتم را در آغوش چشمانش کشید و با بیقراری تمنا کرد _زینب جان! خیلی مواظب خودت باش، من مرتب میام بهت سر میزنم! دلم میخواست دلیل این همه دلهره را برایم بگوید.. و او نه فقط نگران جانم که دلواپس احساسم بود و بی پرده حساب دلم را تسویه کرد _خیلی اینجا نمیمونی، ان‌شاءالله این دوره مأموریتم که تموم شد با خودم میبرمت تهران!😊 و ظاهراً همین توصیه را با لحنی به مصطفی هم کرده بود که روی پرده ای از سردی کشید.. . از اتاقش خارج میشد چشمانم را ببیند... و حتی پس از بهبودی و رفتن به مغازه، دیگر برایم پارچه ای تا تمام روزنه های احساسش را به روی دلم ... اگر گاهی با هم روبرو میشدیم،.. از حرارت دیدارم صورتش مثل گل سرخ میشد،..🌸 به سختی سلام میکرد و آشکارا از معرکه عشقش میگریخت... ابوالفضل هرازگاهی به داریا سر میزد.. و هر بار با وعده اتمام مأموریت و برگشتنم به تهران، تار و پود دلم را میلرزاند.. و چشمان مصطفی را در هم میشکست و هیچکدام خبر نداشتیم این قائله به این زودی ها تمام نمیشود... که گره فتنه سوریه هر روز کورتر میشد. کشتار مردم حمص و قتل عام... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ قتل عام خانوادگی روستاهای اطراف، ارتش آزاد شده بود... تا 6 ماه بعد.. که شبکه سعودی العربیه اعلام کرد.. 📢عملیات آتشفشان دمشق با هدف فتح پایتخت توسط ارتش آزاد به زودی آغاز خواهد شد...📢 در فاصله ١٠ کیلومتری دمشق، در گرمای اواخر تیرماه تنم از ترس حمله تروریست های ارتش آزاد میلرزید،...😨😥😣 چند روزی میشد از ابوالفضل🕊😥 بیخبر بودم که شب تا صبح پَرپَر زدم.. و همین بیقراری ام یخ رفتار مصطفی را آب کرده بود... که دور اتاق میچرخید و با هر کسی تماس میگرفت بلکه خبری از دمشق بگیرد... تا ساعتی بعد که خبر انفجار 😨😥ساختمان امنیت ملی سوریه کار دلم را تمام کرد. وزیر دفاع و تعدادی از مقامات سوریه کشته شدند... و هنوز شوک این خبر تمام نشده، رفقای مصطفی🌸 خبر دادند..نیروهای ارتش آزاد به زینبیه رسیده...😰😭😱 و میدانستم برادرم از 💖مدافعان حرم💖 است... که دیگر پیراهن صبوری ام پاره شد و مقابل چشمان مصطفی و مادرش مظلومانه به گریه افتادم... طاقت از دست دادن برادرم را نداشتم که با اشکهایم😭 به مصطفی التماس میکردم _تورو خدا پیداش کنید!😭 بی قراری هایم صبرش را تمام کرده و تماسهایش به جایی نمیرسید که به سمت در رفت و من دنبالش دویدم _کجا میرید؟ دستش به طرف دستگیره رفت و بالحنی گرفته حال خرابش را نشانم داد _اینجا موندنم فایده نداره. مادرش مات رفتنش مانده.. و من دو بار قامت غرق خونش را دیده بودم و دیگر نمیخواستم پیکر پَرپَرش را ببینم که قلبم به تپش افتاد... 🌷دل مادرش🌷 از آن بود که مانع رفتنش شود،..😢اشکش را با چند بار پلک زدن مهار کرد.. و دل کوچک من... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ دل کوچک من بال بال میزد.. _اگه رسیدن اینجا ما چیکار کنیم؟😥😢 از صدایم میبارید و خبر زینبیه را بریده بود که از من هم دل برید _من ، اما یه عمر همسایه سیده زینب💚 بودم، اینجا بشینم تا حرم بیفته دست اون کافرا!😠 در را گشود.. و دلش پیش اشکهایم جا مانده بود که دوباره به سمتم چرخید و نشد حرف دلش را بزند... نگاهش از کنار صورتم تا چشمان صبور مادرش رفت.. 😥 و با همان نگاه نگران سفارش این دختر شیعه را کرد _مامان هر اتفاقی افتاد نذارید کسی بفهمه یا !😥 و میترسید این اشکها پای رفتنش را بلرزاند..که دیگر نگاهم نکرد و از خانه خارج شد... او رفت..🌸 و دل مادرش متلاشی شده بود که پشت سرش به گریه افتاد.. 😭 و من میترسیدم دیگر نه ابوالفضل🕊 نه او🌸 را ببینم.. که از همین فاصله دخیل ضریح حضرت زینب (س) شدم... 😭🤲 تلوزیون سوریه فقط از نبرد حمص و حلب میگفت، ولی از دمشق و زینبیه حرفی نمیزد.. و از همین سکوت مطلق حس میکردم پایتخت سوریه از آتش ارتش آزاد گُر گرفته.. که از ترس سقوط داریا تب کردم... اگر پای تروریستها به داریا میرسید،..😱 من با این زن سالخورده در این چه میکردم.. و انگار قسمت نبود این ترس تمام شود.. که صدای تیراندازی هم به تنهاییمان اضافه شد..باورمان نمیشد به این سرعت به داریا رسیده باشند... و مادرش🌺 میدانست.. این خانه با تمام خانه های شهر تفاوت دارد که در و پنجرهها را از داخل قفل کرد... 🔐 در این خانه پنهان شده و پسرش بودم.. که مرتب دور سرم آیت الکرسی✨ میخواند و یک نفس... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ و یک نفس نجوا میکرد.. _✨فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِین.✨ و من هنوز نمیدانستم از ترس چه ابوالفضل حاضر نشد تنها راهی ایرانم کند.. که دوباره در این خانه پنهانم کرد... حالا نه ابوالفضل🕊 بود و نه مصطفی🌸 که از ترس اسارت به دست تروریست های ارتش آزاد جانم به لبم رسیده.. و با اشکم به دامن همه ائمه(ع) چنگ میزدم تا معجزهای شود..😭🤲 که درِ خانه به رویمان گشوده شد... مصطفی برگشته بود، با صورتی که دیگر آرامشی برایش نمانده و چشمانی که از غصه به خون نشسته بود...😣😞 خیره به من و مادرش از دری که به روی خودمان قفل کرده بودیم،.. حس کرد تا چه اندازه وحشت کردیم.. که نگاهش در هم شکست.. و من نفهمیدم خبری ندارد که با پرسش بی پاسخم آتشش زدم _پیداش کردید؟😥 همچنان صدای تیراندازی شنیده میشد.. و او جوابی برای اینهمه چشم انتظاری ام نداشت.. که با شرمندگی😞 همین تیرها را بهانه کرد _خروجی شهر درگیری شده بود، برا همین برگشتم.😞 این بیخبری دیگر داشت جانم را میگرفت.. و امانت ابوالفضل پای رفتنش را سُست کرده بود که هم مثل به زیر افتاد _اگه براتون اتفاقی میافتاد نمیتونستم جواب برادرتون رو بدم!😞😓 مادرش با دلواپسی پرسید _وارد داریا شدن؟😨 پایش پیش نمیرفت جلوتر بیاید.. و دلش پیش 💚✨ مانده بود که همانجا روی زمین نشست.. و یک کلمه پاسخ داد _نه هنوز!😞 و حکایت به همینجا ختم نمیشد.. که با ناامیدی به قفل در نگاه کرد و صدایش را به سختی شنیدم _خونه شیعه های اطراف دمشق رو میزنن تا شن فرار کنن! سپس سرش به سمتم چرخید... ادامه دارد....
32.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بین الحرمین بارونی🥹😭 همین الان عصر... بیا با هم بریم زیارت حضرت ابوالفضل علیه السلام ... نیت زیارت کن و رو به قبله بشین... •سیدکاظم‌روح‌بخش https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
يا بَقِيَّةَ اللّٰه! در دنیا جُز شما خبری نیست، شما تنها خبرِ خوشِ این عالَمید. 🌱 محمدصالح‌علاء https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
🌺 شهید ابراهیم هادی هیچ وقت نگو: محیط خرابه منم خراب شدم! همانگونه که هرچه هوا سردتر باشد لباست را بیشتر میکنی! پس هر چه جامعه فاسدتر شد تو لباسِ تقوایت را بیشتر کن. 🔹 شهدا دلها را تصرف می‌کنند ... https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ بسم رب الشهداء و الصدیقین ✨ عمری است دخیلم به ضریحی که نداری... 💠 معرفی شهید مهمان: شهید الله یار جابری 🌱 ولادت: ۱۳۳۹/۰۱/۰۲ روستای سید مراد بیرجند 🌷شهادت: ۱۳۶۸/۰۶/۱۰ منطقه حاج عمران، عملیات کربلای ۲ 🔲 مزار مطهر شهید: شهرستان نهبندان، روستای ابراهیمی عربخانه 😎 مسئولیت نظامی: فرمانده گردان امام علی علیه السلام ، تیپ ویژه شهدا 🦋از کودکی، علاقه زیادی به قرآن خواندن داشت، همیشه در سرمای زمستان هم برای اقامه نماز به مسجد روستای ابراهیمی می رفت. 🇮🇷بعد از انقلاب و تأسیس سپاه، برای حفاظت از نقاط مرزی به تربت جام و‌‌ صالح آباد اعزام شد. 💔پس از شروع جنگ، مسئول پادگان منتظران شهادت نهبندان شد و اطلاعات نیروهای سپاه را جمع آوری و سازماندهی می کرد. 👌مدیریت، تدبیر و اخلاص شهید اله یار جابری باعث شد که توسط شهید محمود کاوه به فرماندهی گردان امام علی علیه السلام منصوب شد. 💌 خاطره ای از توسل به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها: 💥گلوله های بی امان دشمن، امانمان را بریده بود و کاری از دستمان بر نمی آمد. 🌹شهید الله یار جابری گفت: « متوسل شویم به حضرت فاطمه زهرا (س) تا باران بیاید و عملیات دشمن قطع شود. هنوز یک ربع از توسلمان نگذشته بود که باران آمد. 🌱شهید جابری از خوشحالی گریه می کرد و می گفت: « یادتان باشد از توسل به حضرت فاطمه (س) زهرا دست برندارید. هر وقت گرفتار شدید، چاره کار قسم دادن امام زمان ( عج) به جان مادرش فاطمه زهرا سلام الله علیها هست. ✍ راوی : علیرضا حقگو، کتاب خط عاشقی ۲ 🌷 https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
🌷✨ بسم رب الشهدا و الصدیقین ✨🌷 تا ابد این نکته را انشاء کنید پای این طومار را امضاء کنید هر کجا ماندید در کُلِ امور رو به سوی حضرت زهرا (س) کنید 💔🍃 سی‌ و پنجمین شب چله شهدایی فاطمی : 🌷به یاد و خاطره : ✨ همراه و همرزم شهید محمود کاوه 🌱 شهید الله یار جابریاعمال توسل امشب: 🍀✨ ذکر ثابت چله: حدیث شریف کساء: 1 مرتبه 🍀✨ دعای سلامتی و فرج امام زمان ( عج) : 1 مرتبه 🍀✨ زیارت آل یاسین: 1 مرتبه 🍀✨ سوره مبارکه کوثر: 3 مرتبه 🍀✨ذکر مستجاب صلوات: 100 مرتبه ✅ مهلت انجام چله امشب: ساعت 24 فردا شب https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
🍀فضیلت قرائت دعای فرج: ✨قرائت کننده‌ی دعای فرج، به نصرت و یاری خداوند، توفیق پیروزی بر دشمنان را پیدا می کند. 📗کتاب المکیال المکارم https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
سلام بیدارین؟ دلم گرفته و خوابم نمی اد شما چطور؟ راحت بخوابین بخوابین
بله!؟؟؟! نه کار خاصی ندارم گفتم ببینم بیدارین یا خوابین
دیگه با شما صحبت کردم دلم باز َ‌شد 😂🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸🍃 روز خود را با سلام به مادر شهیدان (س) آغاز کنیم... ♥️ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا ♥️اَلسَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ ♥️السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ ♥️السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْن ان شاءالله با دعای خیر مادرانه حضرت زهرا(س)بتونیم به خدا برسیم... https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا یه طومار از «واجب» و «حرام» فرستاد زمین! هر کی هم تخلف کنه، صاف تهِ جهنمه! معنی اختیار و آزادی رو هم فهمیدیم ❗️ https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ آلکسی سایل، کمدین یهودی: اگر یک نفر را دیدید که در تلویزیون از اسرائیل دفاع میکند بدانید که دروغ می‌گویند چون کارشان همین است https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3