#شهدا_شرمنده_ایم
✅راستی ،
حسرت شما را خوردن
روزه را باطل
نمی کند؟😔
#شـهـداےرمـضـان💔
آیا می دانستید حدود پانزده هزار شهید در ماه مبارک رمضان شربت شهادت نوشیده اند؟
سلام برشهید رمضان،مولا علی علیهالسلام ❤️❤️❤️
#سلامبرشهداےعطشان
شهید ایــوب توانایۍ:
🌼شهیدی که در #رمــضان بدنیا آمد
در رمضــــــــــان وارد حـــوزه شد
در رمضــــــــــان به جبـــــهه رفت
در #عملیات_رمضــــــــــان شهـید
و مفــقود الاثر شد در ماه رمضـان
نیز پیڪر مطـهرش پیدا و تشـییع
شـــــد.
🙏پروردگارا بحق مولاعلی علیه السلام
درتقدیرات شبهای قدر#شهادت را برای ما رقم بزن.🙏
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@hazratehzahra
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
#ختم_روزانه
✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند:
در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨
📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹.
قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج)
دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷
#التماس_دعا_برای_ظهور
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@hazratehzahra
┄═❁🍃❈🌼🍃🌼❈🍃❁═┄
امام علی (علیه السلام) :
مدارا کردن،. پسندیده ترین خصلت است.
غررالحكم حديث 1313
┄┅═✧❁🕊❁✧═┅┄
@hazratehzahra
┄┅═✧❁🕊❁✧═┅┄
محزون رنج های پدر می شوم مرو
من شاهد عزای پدر می شوم مرو
مادر بمان کنار گل یاس باغ خود
آتش مزن به حاصل خود با فراق خود
#وفات_حضرت_خدیجه_س
#آجرک_الله_یاصاحب_الزمان_عج
@hazratehzahra
●➼┅═❧═┅┅───┄
Karimi_Babolharam_Net.mp3
6.19M
|⇦• این خانه بعد رفتن تو..
#روضه و توسل به اُم المومنین حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها به نَفسِ حاج محمود کریمی •✠•
∞═┄༻↷↭↶༺┄═∞
لَا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ
مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ /الحدید-۱۰
یعنی ارزش آنهایی که پيش از فتح مکـه،
اِنفاق و جَهاد كردند،با بقیه يكسان نيست!
مثلاً اولین بانوی ایمان آورنده به پیامـبر
که همهی اَموال خود را صرف اسلام کرد
#خدیجه_کبری
🆔 @hazratehzahra
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم1
#قسمت_صد و هفتاد و هشتم
ادامه ی خمس🌹
👇👇👇
💫 کار ابراهیم من را یاد حدیثی از امام صادق (ع) می انداخت که می فرمود: کسی که حق خداوند (مثل خمس) را نپردازد دو برابر آن را در راه باطل صرف خواهد کرد.
💫بعد از نماز با ابراهيم به مغازه حاج آقا رفتيم.
💫به حاجی گفت: دو تا پارچه پيراهنی مثل دفعه قبل می خوام.
💫حاجی با تعجب نگاهی كرد و گفت: پسرم، تو تازه از من پارچه گرفتی. اينها پارچه دولتيه، ما اجازه نداريم بيش از اندازه به كسی پارچه بدهيم.
💫ابراهيم چيزی نگفت.
💫ولی من قضيه را می دانستم و گفتم: حاج آقا، اين آقا ابراهيم پيراهن های قبلی را انفاق كرده!
💫بعضي از بچه های زورخانه هستند كه لباس آستين كوتاه می پوشند يا وضع ماليشان خوب نيست. ابراهيم برای همين پيراهن را به آنها می بخشد!
💫حاجی در حالی كه با تعجب به حرف های من گوش می كرد، نگاه عميقی به صورت ابراهيم انداخت و گفت: اين دفعه برای خودت پارچه را می بُرم، حق نداری به كسی ببخشی. هركسی كه خواست بفرستش اينجا.
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم1
#قسمت_صد و هفتاد و نهم
ما تو را دوست داریم🌹
👇👇👇
💫پائيز سال1361 بود. بار ديگر به همراه ابراهيم عازم مناطق عملياتی شديم.
💫اين بار نَقل همه مجالس توسل های ابراهيم به حضرت زهرا سلام الله علیها بود. هر جا می رفتيم حرف از او بود!
💫خيلی از بچه ها داستان ها و حماسه آفرينی های او را در عمليات ها تعريف می كردند. همه آنها با توسل به حضرت صديقه طاهره سلام الله علیها انجام شده بود.
💫به منطقه سومار رفتيم. به هر سنگری سر می زديم از ابراهيم می خواستند كه برای آنها مداحی كند و از حضرت زهرا (س) بخواند.
💫شـب بود. ابراهيم در جمع بچه های يكی ازگردان ها شروع به مداحی كرد.
💫صدای ابراهيم به خاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود!
💫بعد از تمام شدن مراسم، يكی دو نفر از رفقا با ابراهيم شوخی كردند و صدايش را تقليد كردند. بعد هم چيزهائی گفتند كه او خيلی ناراحت شد.
💫آن شب قبل از خواب ابراهيم عصبانی بود و گفت: من مهم نيستم، اين ها مجلس حضرت را شوخی گرفتند. برای همين ديگر مداحی نمی كنم!
💫هر چه می گفتم: حرف بچه ها را به دل نگير، آقا ابراهيم تو كار خودت را بكن، اما فايده ای نداشت.
💫آخر شب برگشتيم مقر، دوباره قسم خورد كه ديگر مداحی نمی كنم!
💫ساعت يک نيمه شب بود. خسته و كوفته خوابيدم.
💫قبل از اذان صبح احساس كردم كسی دستم را تكان می دهد. چشمانم را به سختی باز كردم. چهره نوراني ابراهيم بالاي سرم بود. من را صدا زد و گفت: پاشو، الان موقع اذانه.