🌱⃟꯭░꯭𓂃 ִֶָ
🕊•#صحیفه_سجادیه
🕊•#دعایدوم_فرازبیستویکم
🌻روزانه یک فراز، از صحیفه سجادیه تقدیم شما خوبان خواهد شد، پیشنهاد می شه که دعا رو با معانی زیباش مطالعه بفرمایید.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
6⃣
آموزه ششم : جهل، دشمن انسان
امام عسکری(ع) : الجهل خصم (نادانی و جهالت دشمن (انسان) است) (میزان الحکمه ج1 ص312) در بسیاری از اندیشه های دینی مفهوم جهل در مقابل عقل به کار می رود و نباید آن را با بی سوادی و ندانستن یکسان گرفت
ممکن است آدمی از لحاظ علمی و معلومات به مدارج بالایی برسد اما در عین حال از حیث عقل دچار نقصان و ضعف باشد
رب عالم قد قتله جهله و علمه معه لاینفعه. چه بسا عالمی که جهلش او را از پای درآورد در حالی که علمی که همراه دارد سودی به حالش نمی رساند (نهج البلاغه حکمت701)
امام رضا(ع) : دوست هر انسانی عقل او و دشمنش جهل اوست (تحف العقول ص764) عقل آن است که آدمی را عاقبت به خیر کند.
حق مداری، دوراندیشی، انصاف دادن، صبوری، خداباوری، دینداری، اخلاق نیکو، حسن معاشرت، بندگی خدا، کسب بهشت و رضوان الهی از جمله نشانه های انسان عاقل است
در مقابل، باطل گرایی، بی انصافی، دنیازدگی، کم طاقتی، دین گریزی، اخلاق زشت بندگی غیرخدا و شیطنت، کسب جهنم و غضب خدا از جمله نشانه های انسان جاهل است
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
💠 #منبرکوتاه
🔹یکی از ﺣﺎکمان ﮐﺮﻣﺎﻥ وقتی به حکومت رسید، یکی از بزرگان شهر را دستگیر ﻭ بههمراه ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﺮﺩﺳﺎﻟﺶ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ.
🔸بعد از مدتی ﻓﺮﺯﻧﺪش ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﻣﺮﺽ ﺩﯾﻔﺘﺮﯼ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪ.
🔹زندانی به وزیر حاکم ﮔﻔﺖ:
ﺑﻪ حاکم ﺑﮕﻮ ۵۰۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ میدهم و بهجای آن فقط ﭘﺴﺮ خردسالم ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺷﻮﺩ و نمیرد.
🔸حاکم وقتی پیشنهاد مرد را شنید ﮔﻔﺖ:
من که حاکم ﮐﺮﻣﺎﻥ هستم، نظم و ﺍﻧﺘﻈﺎﻡ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ۵۰۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﻧﻤﯽﻓﺮﻭشم.
🔹ﻓﺮﺯﻧﺪ آن شخص ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ جلوی چشم پدر جان داد.
🔸اتفاقا سال بعد ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺩ حاکم ﺑﻪ ﻣﺮﺽ ﺩﯾﻔﺘﺮﯼ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪ.
🔹حاکم ﺑﺮﺍﯼ شفای پسرش ۵۰۰ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻧﺬﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻓﻘﺮﺍ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ فرزندش ﺷﻔﺎ ﯾﺎﺑﺪ ﻭﻟﯽ سودی نبخشید ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ وی ﻫﻢ جلوی چشمان پدر جان داد.
🔸ﺭﻭﺯﯼ حاکم، وزیرش ﺭﺍ ﺩﯾﺪ و ﮔﻔﺖ:
ﻋﺠﺐ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ، ﻻﺍﻗﻞ ﺑﻪ ﺩﻋﺎی ﺧﺎﻧﻮﺍﺩهﻫﺎﯼ ﻓﻘﯿﺮ و گرسنهای ﮐﻪ ﺁنها ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﻥ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﻫﺎ ﺍﻃﻌﺎﻡ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﭽﻪﺍﻡ ﺧﻮﺏ میﺷﺪ ﻭ زنده ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ.
🔹وزیر ﮔﻔﺖ:
ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺭﺍ ﻧﺰﻧﯿﺪ ﻗﺮﺑﺎﻥ، حاکم ﮐﻞ ﻋﺎﻟﻢ، ﺍﻧﺘﻈﺎﻡ و نظم ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ۵۰۰ گوﺳﻔﻨﺪ حاکم ﮐﺮﻣﺎﻥ ﻧﻤﯽﻓﺮﻭﺷﺪ.
▫️نشو در حساب جهان سختگیر
▫️که هر سختگیری بود سختمیر
▫️تو با خلق آسان بگیر نیکبخت
▫️که فردا نگیرد خدا بر تو سخت
استاد محمدپور، جلسه سوم شرح حکمت ۱۴۷ نهج البلاغه، ۳ آبان ۱۴۰۲ حسینیه باب الحوائج حضرت اباالفضل علیه السلام.aac
32.69M
استاد محمدپور ، جلسه سوم شرح حکمت ۱۴۷ نهج البلاغه ، ۳ آبان ۱۴۰۲ ، حسینیه باب الحوائج حضرت اباالفضل علیه السلام
43.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇵🇸✊
نماهنگ «ضربه قاضیه»
با نوای حاج مهدی رسولی
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
#سلام_صبحگاهی
سلام بر مولایی که با طلوع شمس وجودش، مجالی برای ظلم و ظلمت باقی نخواهد ماند.
سلام بر او و بر لحظهای که با دیدن روی ماهش، زمین و زمان غرق سرور خواهد شد.
السَّلاَمُ عَلَى شَمْسِ الظَّلاَمِ وَ بَدْرِ التَّمَامِ
مفاتیح الجنان، زیارت امام زمان سلام الله علیه به نقل از سید بن طاووس
🌸↫• #السلامعلیڪیابقیھاللہ
🪴↫• #اللھمعجللولیڪالفـࢪج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا صاحب الزمان دلم ((آرامش)) وارونه میخواهد...
یعنی دلم ((شما را )) می خواهد...
العجل یا صاحب الزمان(عج)
🌸↫• #السلامعلیڪیابقیھاللہ
🪴↫• #اللھمعجللولیڪالفـࢪج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صفحه اول روزنامههای شنبه ششم آبانماه
.
🌷امام عسكرى(عليه السلام):
هر كه برادرش را در خلوت پند دهد او را آراسته است وهر كس برادرش را در جمع پند دهد او را سرشكسته كرده است
📚تحف العقول،ص۴۸۹
🌱⃟꯭░꯭𓂃 ִֶָ
🕊•#صحیفه_سجادیه
🕊•#دعایدوم_فرازبیستودوم
🌻روزانه یک فراز، از صحیفه سجادیه تقدیم شما خوبان خواهد شد، پیشنهاد می شه که دعا رو با معانی زیباش مطالعه بفرمایید.
.
🔅#پندانه
✍️ دست غیبی که نجاتدهندهست
🔹کارگری که اهالی یکی از روستاهای کشور بود، به تهران رفته تا با فعالیت و دسترنج خود پولی تهیه کند و به ده خود برگشته و با زنوبچه خود برای امرارمعاش از آن پول استفاده نماید.
🔸پس از مدتی کارکردن، پول خوبی به دستش آمد و عازم ده خود شد.
🔹یک مرد تبهکاری از جریان این کارگر ساده مطلع میشود و تصمیم میگیرد که دنبال او رفته و به هر قیمتی که هست پول او را بدزدد و تصاحب کند.
🔸کارگر سوار اتومبیل شده و با خوشحالی عازم ده شد، غافل از اینکه مردی بدطینت در کمین اوست.
🔹بعد از آنکه به ده رسید و به خانه خود نزد زنوبچهاش رفت، آن دزد خائن، شبانه به پشتبام میرود و از سوراخی که پشتبام گنبدیشکل خانههای آن ده معمولاً داشته و اتاق آنها نیز دارای چنین سوراخی بود کاملا متوجه آن کارگر میشود.
🔸در این میان میبیند که وی پول را زیر گلیم میگذارد.
🔹با خود میگوید وقتی که آنها خوابیدند، بچه شیرخوار آنها را به حیاط برده و بیدار میکنم و به گریهاش میاندازم. از صدای گریه او، پدرومادرش بیرون میآیند.
🔸در همان موقع با شتاب خود را به پول میرسانم و حتما به نتیجه میرسم.
🔹پدرومادر میخوابند. نیمههای شب، دزد آرامآرام وارد اتاق شده و بچه شیرخوار را به انتهای حیاطی که وسیع بود آورده و به گریه میاندازد. همانجا بچه را میگذارد و خودش را پنهان مینماید.
🔸از گریه بچه، پدرومادرش بیدار میشوند و از این پیشامد عجیب، وحشتزده و ناراحت با شتاب بهسوی بچه میدوند.
🔹در همین وقت، دزد خود را به پول میرساند. همین که دستش به پول میرسد، زلزله مهیب و سرسامآوری رخ میدهد.
🔸همان اتاق به روی سر آن دزد خراب میشود و او در میان خروارها خاک و آوار، در حالی که پول را بهدست گرفته، میمیرد.
🔹اهل خانه نجات پیدا میکنند، ولی از این جریان اطلاع ندارند و با خود میگویند دست غیبی ما را نجات داد.
🔸پس از چند روزی که خاکها را به اینطرف و آنطرف ریختند تا اثاثیه خانه و پول را به دست بیاورند، ناگاه چشمشان به جسد آن دزد که پولها را به دست گرفته میافتد و از راز مطلب آگاه میشوند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥داستانی تکان دهنده از آثار لقمه انسان
🎙شهید کافی
حسینیه باب الحوائج حضرت اباالفضل علیه السلام( تفتی های مقیم مرکز )
. فصل اول : خداحافظ بهار! قسمت ششم مادرم به واسطه ی پاکی و صداقتش خیلی مورد اعتماد کسانی بود که بر
.
فصل اول : خداحافظ بهار!
قسمت هفتم
یکی از دل خوشی های هر روز من این بود که صبح منتظر بیدار شدن آسیه
خانم از خواب باشم. وقتی از اتاق بیرون می آمد و گوشواره های طلا در گوشش
تکان می خورد، قند در دلم آب می شد. عاشق این بودم که برق و انعکاس نور
طلاییشان با چشمم بازی کند. حسرتِ داشتن یک جفت گوشواره به دلم
مانده بود. یک روز آسیه خانم گفت: «زهرا جان! چرا همه ی پولت رو میدی
به بابات؟! حداقل ده تومن برای خودت پس انداز کن. مگه دوست نداری
گوشواره داشته باشی؟! پولت رو جمع کن برات گوشواره بخرم. »
پیشنهاد آسیه خانم چند روز ذهنم را درگیر کرده بود. نمیدانستم چطور
به بابا بگویم دلم گوشواره می خواهد. مثل همیشه سر ماه، بابا به موقع آمد
تا حقوقم را بگیرد. برای شب کلی میهمان داشتیم و حسابی سر من شلوغ بود.
موقع رفتن بابا گفتم: «بابا جان! میشه اجازه بدی ده تومن از پولم رو پس انداز
کنم؟! میخوام برای خودم گوشواره بخرم. » چشم غره ای به من رفت که کم
مانده بود قبض روح شوم. فوری از جلوی چشمش دور شدم تا مرا نبیند. شب
از میهمانان پذیرایی کردم و فوری برگشتم داخل آشپزخانه و مثل ابر بهار اشک
ریختم. کلی بدو بیراه حواله ی خودم کردم. من که میدانستم وضعیت مالی
بدی داریم، چرا همچین حرفی به بابا زدم؟! آن شب تا صبح هق هق را هم به
گریه هایم اضافه کردم.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
🔖✨
✨
🌺 #بسم_الله_الرحمن_الرحیم 🌺
:: السَّلاَمُ عَلَى السَّيْفِ الشَّاهِرِ وَ الْقَمَرِ الزَّاهِرِ...
🌱سلام بر مولایی که با تیغ عدالت، زمین دردکشیده را از دست ظالمان نجات خواهد داد،
سلام بر او و بر روزی که با دیدن روی ماهش، دردهای زمین تسلی خواهد یافت.
📖مفاتیح الجنان، زیارت امام زمان سلام الله علیه به نقل از سید بن طاووس.
• #اللھمعجللولیڪالفـࢪج
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
💭قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَيُخْزِهِمْ وَيَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَيَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِين🔥
سورة التوبة، الآیة ۱۴
✨با آنان بجنگید تا خدا آنان را به دست شما عذاب کند و رسوایشان نماید و شما را بر آنان پیروزی دهد و سینه های [پر سوز و غم] مردم مؤمن را شفا بخشد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صفحه نخست روزنامههای یکشنبه هفتم آبانماه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️امام حسن عسکری علیهالسلام:
❤فرزندم! دلهای اهل طاعت و اخلاص، به سوی تو پر میکشد، همانطور که پرندهها به سوی لانههایشان پر میکشند!
📚کمال الدین، باب ۴۳، حدیث ۱۹.
🌱⃟꯭░꯭𓂃 ִֶָ
🕊•#صحیفه_سجادیه
🕊•#دعایدوم_فرازبیستوسوم
🌻روزانه یک فراز، از صحیفه سجادیه تقدیم شما خوبان خواهد شد، پیشنهاد می شه که دعا رو با معانی زیباش مطالعه بفرمایید.
#کلام_امیر
#امیر_کلام
💠امیرالمومنین عليهالسلام
به فرزندشان امام حسن عليهالسلام:
بدان
آن کسی که
خزائن آسمانها و زمین در دست اوست
به تو اجازه دعا کردن داده است
و اجابت نمودن آن را ضمانت کرده است
پس مبادا تأخیر در اجابت او
تو را نومید گرداند
زیرا که بخشش به قدر نیت بستگی دارد
📚نهجالبلاغه نامه ۳۱
🍃🌸🍃
💢 حکم انگشتر حلقه با روكش آب طلا
💠 سوال:
🔷 استفاده از انگشتر نقره که روی آن آب طلا داده شده است، برای مرد چه حکمی دارد؟ اگر نمازگزار فراموش کند انگشتر طلا در دست دارد و در حال نماز انگشتر را کنار بگذارد، تکلیف نماز چیست؟
✍🏻 پاسخ:
◀️ آیت الله خامنه ای: اگر عنصر طلا در انگشتر به قدری کم باشد که عرفا به آن انگشتر طلا گفته نشود و پوشیدن طلا صدق نکند، اشکال ندارد.
🔷 در فرض سوال نمازش صحیح است و نماز را ادامه دهد.
◀️ آیت الله مکارم شیرازی: اگر آب طلا باشد اشکالی ندارد همچنین اگر مخلوط به طلا باشد، اشکالى ندارد امّا اگر قسمت طلا به صورت روکش باشد، جایز نیست.
🔷 در صورتی که از روی فراموشی یا جهل به موضوع باشد مانعی ندارد و در مورد جهل به حکم، اگر جاهل قاصر باشد اشکالی ندارد ولی در مورد جاهل مقصر مشکل است.
آیت الله سیستانی: پوشيدن طلا اگرچه با آبکارى رنگ آن سفيد شده باشد ـ مثل آويختن زنجير طلا به سينه، و انگشتر طلا به دست كردن، و بستن ساعت مچى طلا به دست ـ براى مردان حرام است و نماز خواندن با آنها باطل است، ولی پوشيدن فلز پلاتین اشکال ندارد.
🔺 استفتاء از سایت آیت الله خامنه ای، کد استفتاء: استفتاء: p2ny77z
🔺 استفتاء از سایت آیت الله مکارم، کد رهگیری : 140104150025
⭕️♻️⭕️♻️⭕️♻️
🔅#پندانه
✍️ گاهی درمان در دارو نیست
🔹پادشاهی بهعلت پُرخوری و پرخوابی دچار درد شکم شد.
🔸هر حکیمی برای معالجه آوردند، سودی بر بیماری او نبخشید و سفتی شکم روان نساخت.
🔹طبیبی ادعا کرد گیاهی در بالای کوهی است که اگر پادشاه آن را بخورد شکم او درمان شود، ولی خاصیت درمانی آن گیاه این است که باید بعد از چیدهشدن سریع خورده شود.
🔸این شرط سبب آن شد که پادشاه نتواند کسی را بفرستد تا آن گیاه را برای او از کوه بیاورد.
🔹تصمیم گرفت در تخت روان او را بالای کوه برند. ولی کسی حاضر به تضمین این امر برای پادشاه بهعلت صخرهایبودن کوهستان نشد.
🔸و پادشاه را یک راه ماند که خود به پای خود به بالای کوه رود.
🔹پادشاه سنگینوزن یک روز بهسختی کوهپیمایی کرد و روز دیگری راه باقی مانده بود برسد که درد شکم شاه خوب شد و بر بیماری او فرجی حاصل شد. پس بههمراه قراول به دربار برگشت.
🔸او که گمان میکرد طبیب در بالای کوه، کنار آن گیاه منتظر پادشاه است بهناگاه طبیب را در شهر یافت و پرسید:
چرا بالای کوه نرفته بود؟
🔹طبیب گفت:
قبله عالم! چنین گیاهی در بالای کوه وجود نداشت؛ درمان درد تو در خوردن دارو نبود. بلکه فقط در حرکت و راهرفتن بود و من چنین کردم که تو تکانی به خود دهی و راهی بروی تا درمان شوی.
🔸ساعتها اندیشه کردم تا چگونه تو را به درمان مورد نیازت نزدیک کنم و راهی جز این نیافتم.
🔹پادشاه بر ذکاوت طبیب احسنت گفت و او را به دربار خویش در طبابت جای بخشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ویدیو انگیزشی شگفت انگیز
از دکتر #علیرضا_آزمندیان
در مورد سپاسگزاری از خدا ,خود و انسانها
و ارتباطش با جذب زیبایی ها
و برکات خداوند به زندگی🌷
این جملات را تکرار کنید👇👇
✅ من قوی هستم
✅ من سالم هستم
✅ من خوش اندام هستم
✅ به همان روشی که می دانم درست است رفتار می کنم
✅ من پر از انرژی هستم
✅ من پر از شور و نشاط هستم
✅ من با استعداد هستم
✅ من ارزشمند هستم
✅ من مصمم هستم
✅ با اعتماد به نفس هستم
✅ از شخصیت خوبی برخوردارم
✅ مردم مرا دوست دارند
✅ از بودن با من لذت می برند
✅ من خوشحال هستم و از زندگی ام لذت می برم
✅ من عالی هستم
✅ من پر از کمال هستم
✅ من موفق و خوشبخت هستم
✅ آینده من بسیار روشن است
✅ فرزندان من بسیار توانا هستند
✅ من در هر مرحله ای از زندگی ام هدفمند پیش خواهم رفت
✅ من مورد رحمت خداوند قرار دارم
✅ من پیروز هستم
خدای عاشق مهربان از تو سپاسگزارم💚♥️
💥
حسینیه باب الحوائج حضرت اباالفضل علیه السلام( تفتی های مقیم مرکز )
. فصل اول : خداحافظ بهار! قسمت هفتم یکی از دل خوشی های هر روز من این بود که صبح منتظر بیدار شدن آ
.
فصل اول : خداحافظ بهار!
قسمت هشتم
چیزی تا پایان یک سال کارگری من نمانده بود. یک روز مشغول نظافت
خانه بودم، میز عسلی را کنار کشیدم تا زیر فرش را جارو بزنم، یک دفعه سنگ
مرمر روی میز افتاد زمین و شکست! آسیه خانم به طرفم دوید. عصبانی شد و
سرم داد کشید. تا آن روز عصبانیتش را ندیده بودم. به زور خودم را نگه داشتم تا
گریه نکنم. نفسم بالا نمی آمد، بغض کردم. زل زد به من، نیشخندی شیطانی
زد و گفت: «زهرا! چرا حواست رو جمع نمیکنی؟! می دونی پولش چقدره؟!
میتونی خسارت این میز گرون قیمت رو بدی یا نه؟! فکر خونه رفتن رو از سرت
بیرون کن! » چشمانم سیاهی رفت. نزدیک بود از حال بروم. تلفن را برداشتم و
شماره ی محل کار مادرم را گرفتم. مادرم فوری خودش را به آنجا رساند و به آسیه
خانم گفت: «خانوم! ارزش دختر من خیلی بیشتر از ایناست! بگو پول میز چقدر
میشه تا بدم. » آسیه خانم گفت: «خسارت میز صد تومن میشه. » مادرم جا
خورد! پول زیادی بود؛ بیشتر از حقوق یک ماه من! نداشت که پرداخت کند.
آسیه خانم گفت: «اگه میخوای دخترت رو ببری، باید خسارت میز رو بدی؛
وگرنه...! » چسبیدم به مادرم و گفتم: «نه! مامان نمی خواد منو ببری. می مونم،
دوست ندارم بری به خاطر من پول قرض کنی. » مادرم دستی روی سرم کشید
و گفت: «گریه نکن دخترم! پول رو جور می کنم؛ اصلا میرم به داییت میگم.
نمیذارم اینجا بمونی. »
با اینکه آسیه خانم زن خوبی بود و هیچوقت به من سخت نمی گرفت،
اما برایم عجیب بود با آن همه ثروت و دارایی، چرا به خسارت این میز قدیمی
پیله کرده. مرا به گوشه ای از خانه برد و گفت: «زهرا جان! اینجوری گریه نکن
دخترم! جیگرم پاره شد. پول ارزشی نداره، صدتا میز فدای سرت. من شکستن
میز رو بهونه کردم تا تو بیشتر پیشم بمونی! نمی خوام تو رو از دست بدم عزیزم. »
با حرفهایش خیالم را راحت کرد. از طرفی هم شرط خروج من از آن خانه
پرداخت خسارت شده بود! دلم نمی خواست مادرم با این همه گرفتاری،
خسارتی که من به آنها زدم را پرداخت کند. به مادرم گفتم میمانم! هرچه
اصرار کرد، قبول نکردم خسارت را پرداخت کند. آسیه خانم هم با مادرم
صحبت کرد تا بالاخره راضی شد برای یک سال دیگر در آن خانه بمانم.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صفحه نخست روزنامههای دوشنبه هشتم آبانماه
.
🔹 #فضائل_امیرالمومنین_علیهالسلام
🔸 #تمــامدیــنامیـــرالمۅمنیـناست
🖇 رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
🔹 خداوند پیامبران را از درختان گوناگون،
من و علی را از یک درخت آفرید، پس من تنه ی آن و علی شاخه اش، فاطمه جوانه اش و حسن و حسین میوه اش هستند.
🔹پس هرکه به شاخه ای از شاخه های آن درآویزد نجات یابد و هرکه از آن رو گرداند سرازیر آتش گردد.
▫️ اگر بنده ای هزار سال و هزار سال و هزار سال بین صفا و مروه خدا را پرستش کند و محبت ما را درک نکند خدا او را با صورت در آتش اندازد
آنگاه این آیه شریفه را تلاوت فرمودند:
قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَىٰ سوره شوری،آیه ۲۳
📚 شواهد التنزیل، جلد ۱ ، ص ۵۵۴
(از کتب اهل سنت)
•♥الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه مولانا امیرالمومنین والائمه المعصومین علیهم السلام♥•
#فقطحیدرامیرالمومنیناست