.
✍ حکایتی بسیار زیبا و پندآموز
🌸"همیشه کاری کنیم که
بعدها افسوس نخوریم"🌸
ماهیتابه حاوی صبحانهای که سفارش
داده بودم تازه روی میز گذاشته شده بود و
داشتم اولین لقمههای صبحانه رو سر صبر
میجویدم و قورت میدادم.
پیرمرد وارد قهوهخانه شد و رو به عباس
کرد و گفت:
خونه اجارهای چی دارید؟
عباس نگاهی بهش کرد و گفت:
اینجا قهوه خانه است پدر جان، مشاور
املاکی دو تا کوچه آنورتره.
پیرمرد پرسید: اینجا چی میفروشید؟
گفت: صبحانه و ناهار و چای
پیرمرد گفت: یک چای به من بده.
عباس به قصد دک کردن پیرمرد گفت:
صاحبش نیست، برو بعدا بیا!
از رفتار و گفتار پیرمرد میشد تشخیص داد
که دچار آلزایمر است.
صداش کردم پیش خودم و گفتم
بیا بشین اینجا پدر جان.
اومد نشست کنارم و گفت: سلام.
به زور جلوی بغضم رو گرفتم و جواب سلام
دادم. گفتم: گرسنه نیستی؟ صبحانه
میخوری؟
گفت: آره میخورم.
به عباس اشاره کردم یک پرس چرخکرده
بیاره.
با پیرمرد مشغول صحبت شدم.
از چند سالته و چند تا بچه داری و شغلت
چیه بگیر تا خونهات کجاست و کدام محله
میشینید؟
میگفت: دنبال خونه اجارهای می گردم
برای رفیقم، صاحبخونه جوابش کرده.
گفتم: رفیقت الان کجاست؟
نمیدونست.
اصلا اسم رفیقش رو هم یادش نبود.!
عباس صبحانه رو با کمی خشم گذاشت
روی میز و رفت.
به پیرمرد گفتم: بخور سرد نشه.
صبحانه خودم تمام شد و رفتم پیش
عباس. گفتم: چرا ناراحت شدی؟!
گفت: تو الان این آدم رو مهمان کردی و
این الان یاد میگیره هر روز بیاد اینجا و
صبحانه طلب کنه.!
گفتم: خاک بر سرت.
این آدم الان از در مغازه تو بره بیرون
یادش میره که اینجا کجا بوده و اصلا
چی خورده یا نخورده.!
در ثانی هر وقت اومد اینجا و صبحانه
خواست بهش بده از حسابمون کم کن...
شرمنده شد و سرش رو انداخت پائین.
برگشتم سمت پیرمرد و گفتم:
حاجی چیزی لازم نداری؟
گفت: چای میخوام.
اشک چشمانم رو تار کرده بود.
یاد پدر افتادم که همیشه میرفتیم
شهسوار و چای بهاره سفارش میداد
عاشق چای بهاره بود.
به عباس گفتم:
یک چای بهاره براش بیاره.
نشستم به نگاه کردن پیرمرد.
پدرم رو در وجود اون جستجو میکردم.
پدری که دیگه ندارمش...
بهش گفتم: خونهتون رو بلدی؟
گفت: همین دور و برهاست.!
ازش اجازه گرفتم و جیبهاش رو گشتم.
خوشبختانه شماره تماسی داخل جیبش
بود. زنگ زدم و پسر جوانی جواب داد.
بهش داستان رو گفتم و گفت؛
سریع خودش رو میرسونه.
نفهمیدیم کی از خونه زده بیرون، اما از
خونه و زندگیش خیلی دور شده بود.
یاد اون شبی افتادم که تهران رو در
جستجوی پدر زیر و رو کردیم...
ساعتها گشتیم و نگاه نگرانمون همه
کوچه ها رو زیر و رو کرده بود.!
یاد اون شبی افتادم که با همه خستگی که
داشتم رفتم اسلامشهر تا پدر رو از مرکزی
که کلانتری ابوسعید تحویلش داده بود به
اونجا تحویل بگیرم.
یاد صدای لرزانش افتادم که بدون اینکه
من رو بشناسه ازم تشکر کرد و گفت:
ببخشید اذیت کردم.
یاد آخرین کله پاچهای افتادم که همون
صبح زود و بعد از تحویل گرفتنش از مرکز
مربوطه با هم خوردیم.
یاد روزهای آخر پدر افتادم که هیچکس و
هیچ چیز یادش نبود.!
نه غذا میخواست و نه آب، یاد شبهای
خوفناک بیمارستان افتادم که تا صبح به
پدر نگاه میکردم.
یاد روزی افتادم که به مادرم گفتم کمکم
باید خودمون رو برای یک مصیبت آماده
کنیم...
پیرمرد رو به پسرش سپردم و خداحافظی
کردم.
تا یکساعت تمام بغضهای این سالها
اشک شدند و از چشم من باریدند.
اشکی که بر سر مزار پدر نریختم.
من به خودم یک سوگواری تمام عیار بابت
این سالها که بغضم رو فرو خوردم،
بدهکارم...!
"#آلزایمر"
تمام ماهیت آدمی رو به تاراج میبره."
* در مواجهه با اشخاصی که دچار آلزایمر
هستند، صبور باشید و مهربان...
اونها قطعا شما و رفتارتون رو فراموش
میکنند اما شما این اشخاص رو هرگز
فراموش نخواهید کرد! *
┈••✾•🍃💔🍃•✾••┈
🍃
💔
🍃💔
💔🍃💔
💔🍃💔🍃💔🍃💔
💢 حالت های اقتدا در رکوع
💠 اگر هنگامی که امام در رکوع است، مأموم اقتدا کند، ممکن است یکی از حالت های زیر پیش آید:
1️⃣ . اگر وقتی به حدّ رکوع می رسد هنوز امام در رکوع باشد، نماز به جماعت صحیح است و یک رکعت حساب می شود؛ هر چند ذکر امام تمام شده باشد.
2️⃣. اگر وقتی به حدّ رکوع می رسد، امام در حال برخاستن از رکوع یا ایستاده باشد، نماز به صورت فُرادا صحیح است و رکعت اول نماز او حساب میشود و باید نماز را ادامه دهد.
3️⃣. اگر به مقدار رکوع خم شود و شک کند که به رکوع امام رسیده یا نه، نمازش به صورت فرادا صحیح است و رکعت اول نماز او حساب می شود و باید نماز را ادامه دهد.
4️⃣. اگر پیش از آنکه به اندازه رکوع خم شود، امام سر از رکوع بردارد، در این صورت می تواند نیت فرادا کند.
🔺 رساله نماز و روزه آیت الله خامنه ای/ مسأله ۷۴۵
📎 #احکام
📎 #احکام_نماز
📎 #احکام_جماعت
♻️⭕️♻️⭕️♻️⭕️♻️
5.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌اثر تلاوت مقدار کمی از قرآن در بعد از نماز
#حدیث
┏⊰✾🌸✾⊱━━━─━━
🔅#پندانه
✍️ صدای خدا را پاسخ بده
🔹ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺎ ماشین ﺷﺨﺼﯽﺍﺵ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ.
🔸ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺫﺍﻥ ﻇﻬﺮ ﺗﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩﻫﺎﯼ بیرون ﺷﻬﺮ، ﺭﻭﯼ ﺗﭙﻪﺍﯼ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﭼﺮﺍ.
🔹ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ.
🔸ﺍﺯ ﺍﻭ پرسید:
ﭼﻪ چیز ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪﻩ ﺗﺎ ﻧﻤﺎﺯﺕ ﺭﺍ ﺑﻪﻣﻮﻗﻊ ﺍﺩﺍ ﮐﻨﯽ؟
🔹ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻧﻢ ﻧﯽ میزنم، انگار که ﺁنها را صدا میزنم و آنها ﮔﺮﺩ ﻣﻦ ﺟﻤﻊ میشوند.
🔸ﺣﺎﻝ چطور ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍ ﻣﻦ را صدا میزند ﺑﻪ ﺳﻤﺘﺶ ﻧﺮﻭم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥این خاطره خنده دار از حاج شیخ حسین انصاریان رو از دست ندید :)))
حالا این حکایت ما و این مسیحی ها و یهودی هاس ، واقعا اینو نمی دونن که سر مسلمون کلاه نمی ره؟
اینقدر دنبال آسمون و ریسمون نباشین ، آخرش همه چی برای ماست.👍
همش واس ماست.😅😅
┈••✾😃😂😃✾••┈
😅
😁
😅😁
😁😅😁
😅😁😅😁😅😁
.
🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱
سلام و عرض تبریک.
جلسات این هفته از دوشنبه دوم بهمن
ماه ساعت۲۱ با حضور ارزشمند شما در
کارگاه روانشناسی استاد محمدپور و
موضوع "کمال گرایی"شروع می شود.
<< ان شاءالله >>
🌹🥀 @hbtaftiha 🥀🌹
🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹
🌸خـدایا باتـوکل به تـو
✨پنجره ماه بهمن را بازمیکنیم
❄️1 مــ🌙ـاه خیر وبرکت
✨1 مـ🌙ــاه سلامتی وسعادت
❄️1 مـ🌙ــاه آرامش وپیشرفت
✨1 مــ🌙ـاه زندگی پرازموفقیت
🌸به همه ما عطــابفـرمــــا🙏
آقای خوبم..
كوچه های شهر ما ويران نمی ماند عزيز
كار و بار عشق بی سامان نمی ماند عزيز
يك نفر فردا زمين را نور باران می كند
مهدی ما تا ابد پنهان نمی ماند عزيز
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج
#سلام_امام_مهربانم
#صبحت_بخیر_آقا
┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈
#بهره_ای_از_کلام_وحی
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
<< فَجَعَلْنَاهَا نَكَالًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهَا وَمَا خَلْفَهَا وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ >>
این عذاب را مایۀ عبرت نسل حاضر در آن زمان و نسلهای آینده قرار دادیم و همچنین، نصیحتی برای خودمراقبان.
سوره بقره آیه ۶۶
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
صفحه اول روزنامههای یکشنبه ۱ بهمن ماه ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حدیث
💚امام صادق عليه السلام :
🌷بهترين مردان
🌷امّت من كسانى هستند كه
🌷نسبت به خانواده خود
🌷خشن نباشند،
🌷اهانت نكنند، دلسوزشان باشند
🌷و به آنان ظلم ننمايند.
📘مكارم الاخلاق ، ص ۲۱۶