eitaa logo
HDAVODABADI
997 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
175 ویدیو
17 فایل
خاطرات و تصاویر اختصاصی دفاع مقدس
مشاهده در ایتا
دانلود
گذر عمر عکسی با 31 سال فاصله عکس دیروزی: فروردین 1363 تهران: احد نصرتی، در مراسم برادر شهید خود "حسین نصرتی" که اسفند 1362 در جزیره مجنون در عملیات خیبر به شهادت رسید. عکاس: حمید داودآبادی عکس امروزی: آبان 1394 تهران: احد نصرتی، در مراسم ختم پدر خود مرحوم حاج محمد نصرتی. عکاس: حمید داودآبادی
سربازها مثل هم می جنگند! از جنگ، اسناد و مدارک مهمی به یادگار نگه داشته ام، که اگر مجالی بود به مرور آنها را منتشر خواهم کرد. اولین نمونه آن، برای خودم بسیار جالب و جذاب بود و هست: برگه نگهبانی برگه اول: متعلق به خود من است کهدر سه راه مرگ شلمچه، برگه ای از دفتر مشقی که یکی از بچه های تبلیغات با خود داشت، کندم و آن را نوشتم. یک طرف برگه، اسامی دیده بان های روز چهارشنبه 8 بهمن 1365 (28 ژانویه 1987) را نوشتم. طرف دیگر، اسامی نگهبانان و پاسبخش های 4 سنگر خط، از ساعت 6 و نیم غروب تا 6 و نیم صبح 9 بهمن 1365 است. از آن اسامی، طی روزهای بعد: سیدمحمد هاتف، محمد شبان، احمد بوجاریان، مهدی چگینی، سلیمان ولیان، محسن کردستانی به شهادت رسیدند. برگه دوم: متعلق به سرباز عراقی "مهدی حسن علی" از گروهان ششم است که اسامی 5 سنگر نگهبانی در خط مقدمشان برای روز جمعه 21/8/1987 (30 مرداد 1366) را نوشته است. پشت برگه هم دیده بانهای روز را مشخص کرده نوشته است. حمید داودآبادی 33 سال پس از وداع خونین با دوستان شهید در سه راه مرگ شلمچه 7 بهمن 1398 @hdavodabadi
الهی قلبی محجوب ... زمان جنگ، موقع نماز مغرب و عشا، بخصوص اگر نمازجماعت آن هم در جایی مثل حسینیه شهید حاج همت در پادگان دوکوهه با حضور جماعت عظیم رزمندگان بود یا در گوشه سنگری در خط مقدم، همه عشقمان این بود: بین نماز مغرب و عشا، همه سرشان را روی سجده می گذاشتند و این دعا را می خواندند. گویند امیرالمؤمنین حضرت علی (ع) به سجده می‌رفتند و در فراز آخر دعای صباح می خواندند: إِلَهِی قَلْبِی مَحْجُوبٌ وَ نَفْسِی مَعْیُوبٌ وَ عَقْلِی مَغْلُوبٌ وَ هَوَائِی غَالِبٌ وَ طَاعَتِی قَلِیلٌ وَ مَعْصِیَتِی کَثِیرٌ وَ لِسَانِی مُقِرٌّ بِالذُّنُوبِ فَکَیْفَ حِیلَتِی یَا سَتَّارَ الْعُیُوبِ وَ یَا عَلامَ الْغُیُوبِ وَ یَا کَاشِفَ الْکُرُوبِ اغْفِرْ ذُنُوبِی کُلَّهَا بِحُرْمَهِ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ یَا غَفَّارُ یَا غَفَّارُ یَا غَفَّارُ بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ. ای خدای من، دلم در پرده گناه است و نفسم معیوب و عقلم مغلوب و هوسم غالب و بندگی و فرمان برداری‌ام اندک و گناه و نافرمانی‌ام و زبانم مقر به گناهان چه چاره‌ای دارم؟ ای پرده پوش عیوب ای دانای غیب ها و ای برطرف کننده گرفتاری‌ها همه گناهانم را بیامرز به مقام محمد و آل محمد ای بسیار آمرزنده، ای بسیار آمرزنده به حق رحمتت ای مهربان ترین مهربانان عکس: جانبازان محسنی و مجتبی شاکری در مقتل شهدای شلمچه عکاس: حمید داودآبادی @hdavodabadip
🔴وقتی که حاج قاسم سلیمانی مانع ساخت فیلم درباره خودش شد @resanedameshgh
امشب اگر مرگم رسد، حرفی ندارم! ۳۳ سال پیش، در چنین ایامی، از اینها جدا شدم و برگشتم که امروز، حسرت نبودنشان را بخورم! دوستانی که زمستان 1365 در عملیات کربلای 5 در شلمچه به شهادت رسیدند و من از دست دادمشان! افسوس که دیگه پیدا نمیشن یا هستند و من کورم! به ترتیب چینش عکس: 1 - علیرضا حیدرنژاد – ابراهیم احمدنژاد – امیرهوشنگ کاووسی – سیداحمد یوسف – فرامرز ملایری 2 - مهدی چگینی – محسن کردستانی – احمد بوجاریان – ستار امینی – غلامرضا اکبری 3 - علی زنگنه – محمود عبدالحمیدی – مهدی فغانی – ابراهیم قهرمانی – علی ابوالحسنی 4 - حیدر دستگیر – محمد صابری – علیرضا شاطری – داوود اعتمادپور – مهیار خدابنده لو 5 - سیدمحسن موسوی – حسن اردستانی – سیدمحمد دستواره – مهدی حقیقی – سلیمان ولیان 6 - حسن شفیعی – مجید خواجه افضلی – محمدحسن قیداری – سیدمحمد هاتف – مسعود کارگر @hdavodabadi
مرا بگذار و بگذر ... آن شب 8 بهمن 1365، در سه راه مرگ شلمچه، تو در کنار احمد بوجاریان، پریدید و رفتید. 4 روز بعد، 12 بهمن اولین روز دهه فجر، ما امّا، شما را گذاشتیم و رفتیم. برگشتیم به خانه. پدر پیرت، عکس دونفره من و تو نوجوان 16 ساله اش را قاب کرده و به دیوار اتاقش زده بود. هرچه می گفتیم: - پدر جان، پیکر سید محمد چهار روز کنار ما بود ... ولی نشد بیاریمش عقب. لبخند تلخی می زد و می گفت: - خدا را چه دیدی، شاید سید محمد زنده مونده باشه ... چندین سال پدرت چشم انتظارت ماند و همواره منتظر صدای زنگ در بود که بیایی. و آرزو به دل رفت. 10 سال بعد سال 1375 که استخوانهایت را بازآوردند، پدرت امّا، نبود که زیر تابوت سبکت را بگیرد و غریبانه تشییعت کند! من، بودم امّا. هم در کنارت در قلاویزان مهران که با هم عکس گرفتیم. هم در شلمچه شبی که وداع کردی و رفتی. هم در کنار پدرت که بوی تو را از من استشمام می کرد. هم در تشییع پدرت و هم در معراج الشهدا بر بالینت پس از 10 سال که آمدی! سید محمد هاتف! عزیز دل، خودت خوب می دانی لاف رفاقت نزدم. دوستت داشتم. خیلی هم. رفیق نیمه راه هم نبودم. بعد از تو، همچنان راهت را ادامه دادم و رفتم جبهه. الان هم که 33 سال از جدایی مان می گذرد، همچنان به یادت هستم و برایت می سوزم. بیا و تو رفیق نیمه راه نشو! یادت است آن شب در ارتفاعات قلاویزان که "عقد اخُوّت" بستیم؟ قول دادی هر که زودتر رفت، آن قدر دم در بهشت منتظر بماند تا آن یکی بیاید. آن شب آخر در شلمچه که اشک از گونه هایت جاری بود و من قطرات اشکت را می چشیدم باز همان را با هم تکرار کردیم. حالا 33 سال است که رفتی. انگار همین دیشب بود که موشک کاتیوشا، تو و بوجاریان را خدایی کرد. حالا من منتظر هستم. نه، نمی خواهم به خوابم بیایی. رفاقت را تمام کن. شفاعتم کن. نمی خواهم منتظرم باشی. بس است 33 سال. بهشت را نمی طلبم که بهشت من، در کنار شما بودن بود: مصطفی، سعید، علی، نادر، کیوان، جعفر، سید محمد و ... وصل را می جویم. چون خود شما که فقط به وصال راضی می شدید. هرچه باشد، از دوستان آموخته ام رسم رفاقت را. بیا و با دست های قلم شده استخوانی ات، دستم رابگیر و با خود ببر. یادت است وقتی کنارت می نشستم، چقدر احساس آرامش و سبکی می کردم؟ خیلی وقت است که نیستی. حق بده خسته باشم و بی آرامشِ تو! آقا سید! تو را به جان مادرت حضرت زهرا (س) که امروز روز شهادت اوست و تو! بیا و آرامشم بخش. آرام جانم بشو. تنهایی ام را درمان کن. 33 سال انتظار و سوختن و ساختن بس نیست؟! یا فاطمه الزهرا (س) خاک پایت حمید داودآبادی 8 بهمن 1398 @hdavodabadi