eitaa logo
HDAVODABADI
1هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
188 ویدیو
17 فایل
خاطرات و تصاویر اختصاصی دفاع مقدس
مشاهده در ایتا
دانلود
هدیۀ شهید مصطفی کاظم زاده تعداد بسیار محدودی بستۀ کتاب همراه با هدیۀ ویژه، آماده است که مخاطبین محترم می توانند برای تهیه آن اقدام کنند. محتوای بسته: 1 – کتاب "چادر وحدت" 19500 تومان 1 – کتاب "خاطر اعلیحضرت آسوده" 48 هزار تومان 3 – کتاب "جاسوس بازی" 30 هزار تومان 4 – کتاب "دیدم که جانم می رود" 22 هزار تومان (هدیه صلواتی) در صورت تمایل به خرید کتاب عزیزان تهرانی: مبلع 97500 تومان را به شماره کارت حمید داودآبادی 6104337956205460 واریز کنند و تصویر آن را به دایرکت بفرستند. با آنها هماهنگ میکنم که تشریف بیاورند و حضوری کتاب را تحویل بگیرند. در صورت درخواست ارسال با پیک، هزینه به عهده خودتان می باشد. عزیزان شهرستانی: مبلغ 116000 تومان (18500 تومان هزینه پست) واریز کنند و تصویر رسید را همراه با نام، نشانی دقیق، کد پستی و شماره تماس به دایرکت بفرستند تا در اولین فرصت برایشان ارسال گردد.
حمید داودآبادی: نذر کتاب هستند دوستانی که به دلیل دور بودن از مرکز و پایتخت، و چه بسا مشکلات مالی که این روزها بر قیمت کتاب هم تاثیر زیادی گذاشته است، بسیار مشتاقند ولی توان تهیه کتاب ندارند. عزیزانی که مایل هستند کاری فرهنگی و ارزشمند انجام دهند، می توانند سفارش بدهند تا از طرف آنها، برای مشتاقان و عزیزان، کتاب صلواتی اهدا شود. شما بزرگواران در صورت تمایل، می توانید کتابهای زیر را به هر تعداد سفارش دهید تا برای هرکس که دوست دارید، در تهران و شهرستانها بخصوص دورافتاده ترینها، ارسال شود. اگر هم کسی را سراغ ندارید، می توانید بگذارید خودم مخاطبین آنها را انتخاب کنم. در صورت تمایل، لطفا مبلع هر کتاب + 10 هزار تومان هزینه پست) را به شماره کارت حمید داودآبادی 6104337956205460 واریز کنید و تصویر آن را همراه با اسامی کتابها و در صورت امکان، نام و نشانی فرد مورد نظر، به دایرکت بفرستید. انشاءالله در اولین فرصت کتابها برایشان ارسال می شود. کتابهای موجود: 1 – 37 سال: ناگفته‌هایی از گروگان گیری حاج احمد متوسلیان، تقی رستگار، کاظم اخوان و سیدمحسن موسوی 10 هزار تومان 2 - آن‌که فهمید، آن‌که نفهمید: خاطراتی کاملاً متفاوت از آدم‌های جبهه و پشت جبهه 5000 تومان 3 - پهلوان سعید: زندگی‌نامه‌ و خاطرات پهلوان ورزش باستانی شهید سعید طوقانی 10000 تومان 4 - جنگ، شعر، عشق و مرگ: خاطرات ناب سرباز عراقی "نصیف الناصری" از جنگ علیه ایران 14000 تومان 5 - چادر وحدت: خاطرات سال‌های بحرانی انقلاب ‌اسلامی از 1358 تا 1360/ 19500 تومان 6 - خاطر اعلی‌حضرت آسوده: خاطرات خودگفته دکتر محمد سام کرمانی وزیر کشور و اطلاعات حکومت پهلوی 48000 تومان 7 - دیدم که جانم می‌رود: زندگی و خاطرات شهید مصطفی کاظم‌زاده (متن کامل) 22000 تومان 8 - راز احمد: سفر بی بازگشت حاج احمد متوسلیان از خرمشهر تا بیروت، به روایت حمید داودآبادی. (همراه با دی.وی.دی حاوی فیلمها، متن و تصاویر ناب از حاج احمد متوسلیان) 47 هزار تومان 9 - سه شهید: گفت‌وگوی ویژه با خانوادۀ شهیدان طیب حاج محمدرضا، سیدعلی اندرزگو و محمدعلی رجایی 10000 تومان 10 - سیّد عزیز: زندگی‌نامۀ خودگفته حجت‌الاسلام سیدحسن نصرالله دبیرکل حزب‌الله لبنان 16000 تومان 11 - شهید بعد از ظهر: زندگی و خاطرات مصور شهید مصطفی کاظم‌زاده 9500 تومان 12 - عباس برادرم: خاطرات و یادداشت‌های شهید مدافع حرم عباس کردانی 12000 تومان 13 - مثل آب خوردن: شیوه‌های خاطره ‌نویسی آسان 4000 تومان 14 - ناگفته ها: خاطراتی ناگفته از شهدا، جنگ و بعد جنگ 30 هزار تومان
خدای سازمانی مجاهد بود. دختر مجاهد. 18 سال بیش‌تر نداشت. لباس نظامی گشادی تنش کرده، اسلحه دستش داده بودند تا با عضویت در "ارتش آزادی‌بخش ملی ایران"، با حکم صدام حسین و حمایت ارتش بعث عراق، خاک ایران را مورد حمله و تجاوز قرار دهند. آمده بودند تا مثلا ملت ایران را نجات دهند و سایه‌ی حکومت پلید بعث را بر سر ایران بگسترانند! جنازه‌اش افتاده بود وسط جاده‌ی "اسلام‌تآباد غرب". زیر آفتاب داغ مرداد ماه 1367، سوخته و سیاه شده بود. وقتی وسایل داخل جیب‌هایش را درآوردند، دیدند یک دفتر کوچک با خود دارد. خاطرات روزانه‌اش را تا قبل از حمله‌ی "فروغ جاویدان" و گرفتار شدن در کمین "مرصاد"، نوشته بود. یکی از روزهای قبل از عملیات، در پادگان اشرف، در زندگی زیر سایه‌ی مریم و مسعود رجوی، نوشته بود: "متاسفانه امروز صبح نمازم قضا شد، باید بروم و از مرکزیت سازمان طلب مغفرت کنم؟!" و خدا ... هیچ نبود برای‌شان، جز مریم و مسعود. نقل از کتاب: نامزد خوشگل من نوشته: حمید داودآبادی چاپ: نشر شهید کاظمی
قسم به مسعود، قسم به مریم بهشان قبولانده بودند، در صورتی که اسیر شوید بدترین شکنجه‌ها را به‌کار می‌برند تا ازتان حرف بکشند. حتی اگر هم کشته شوید، از روی چهره و اثر انگشت، خانواده‌تان را شناسایی می‌کنند و از آنها انتقام می‌گیرند! آخرین روزهای تیر ماه 67، با بمباران شیمیایی منطقه توسط هواپیماهای عراقی و فرمان صدام، عملیات "فروغ جاویدان" از سوی منافقین در غرب کشور آغاز شد. شهرهای سرپل ذهاب و کرند غرب را به‌زیر چکمه‌های نجس خود کشیدند و مغرور و سرمست، اسلام‌تآباد غرب را هم به اشغال درآوردند. مقابله‌ی مردمی که آغاز شد، به خانه‌ها و کوچه‌ها پناه بردند. با حضور نیروهای بسیجی ایرانی، هراس تمام وجودشان را گرفت. و ... همان کاری را کردند که رهبران‌شان القاء کرده بودند: اگر اسیر شوید ... و اگر هم جنازه‌تان سالم بماند ... دخترکان 18 – 20 ساله که هیچی از جنگ و نظامی‌گری نمی‌دانستند و فکر می‌کردند با نفربرهای صدام، تخته‌گاز تا خود تهران خواهند رفت و 3 روزه ایران را فتح می‌کنند، در بن‌بست هویتی و وجودی قرار گرفتند. یکی‌یکی نارنجک را از جیب درآورده، برای این‌که هم چهره‌شان متلاشی شود و هم اثر انگشت‌شان از بین برود، نارنجک را در مشت، جلوی صورت گرفته، فریاد زدند: "قسم به مسعود، قسم به مریم، تسلیم ننگ است ..." و نارنجک جلوی صورت‌شان منفجر شد. و از شهادتین و مسلمانی هیچ به‌گوش نرسید، مگر قسم به مسعود و مریم! نقل از کتاب: نامزد خوشگل من نوشته: حمید داودآبادی چاپ: نشر شهید کاظمی
معصومیت به غارت رفته اواخر زمستان 1366، عملیات والفجر 10 در غرب کشور جریان داشت. بچه‌ها به هر زحمتی بود، دوشکای دشمن را خفه کردند و به‌دنبال فرار نیروهای خط مقدم عراق، ریختند توی سنگرها برای پاک‌سازی. بعضی‌هاشان که یک گوشه پنهان می‌شدند تا بچه‌ها می‌خواستند نارنجک بیندازند توی سنگر، می‌پریدند بیرون و با التماس و ناله: - الدخیل الخمینی ... الدخیل الخمینی ... و التماس که ما به‌درگاه خمینی تسلیم هستیم. و به‌عنوان اسیر به عقب خط متتقل می‌شدند. هوا هنوز روشن نشده بود که بچه‌ها زدند به خط مقدم عراق. ناگهان صدای جیغ، ناله و گریه‌ی دخترکی از داخل سنگرهای عراقی به‌گوش رسید. همه تعجب کردند. با احتیاط کامل به‌طرف سنگر رفتند؛ نزدیک که شدند، دیدند دختری حدودا 20 ساله، با احوالی زار و وضعیت ظاهری افتضاح، درون سنگر افتاده و گریه می‌کند. خودش می‌گفت: "بچه‌ی تهرانم. یک هفته است که با هدایت و راهنمایی سازمان خواستم از طریق کردستان به عراق بروم. می‌خواستم به ارتش آزادی‌بخش ملی مجاهدین بپیوندم تا مثلا به کشورم خدمت کنم. هفته‌ی گذشته که خواستم از این منطقه بگذرم و بروم داخل عراق، گیر نگهبان‌های بعثی افتادم. هر چه بهشان گفتم که من یک مجاهدم و باید بروم پهلوی نیروهای رجوی، آنها فقط خندیدند. هر چه التماس کردم که من و شما هدف واحدی داریم، همه‌مان می‌خواهیم حکومت ایران را سرنگون کنیم، به گوش‌شان نرفت. یک هفته‌ی تمام، من را دست ‌به‌دست و سنگر به سنگر به همدیگر پاس می‌دادند و هر کثافت‌کاری که می‌خواستند، با من انجام دادند. شما را به‌خدا کمکم کنید. من دیگر داغان شدم. من همه‌ی این کارها را به‌خاطر رهبران سازمان انجام دادم. من هدفم خدمت به خلق ایران بود ..." از آن‌چه دخترک 20 ساله‌ی مجاهد تعریف کرد، بچه‌ها گریه شان گرفت. هرچه که بود، ناموس آنها هم حساب می‌شد. بغض بچه‌ها از بعثی‌ها بیش‌تر شد؛ ولی از رهبران سازمان منافقین خیلی بیش‌تر. که چرا دختری جوان را به بهانه‌ی مبارزه، از تهران می‌کشند به میان جماعتی گردن کلفت و کثیف بعثی! مگر آنها شرافت و غیرت و ناموس سرشان نمی‌شود؟! گذاشتند در همان سنگر بماند تا با روشن شدن کامل هوا، با ماشین به عقب خط منتقلش کنند. ساعتی بعد بچه‌ها متوجه شدند سنگر خالی است و از دخترک خبری نیست. کمی آن سوتر، سیاهی‌ای داشت به‌طرف داخل خاک عراق می‌دوید. همان دختر مجاهد بود که باوجود تحمل آن همه خفت، خواری و جنایت، امید داشت خود را به نیروهای مجاهدین در عراق برساند. این‌ که او موفق شد خود را به ارتش منافقین برساند، در جایی دیگر گرفتار جماعت دیگری از بعثیان شد و باز هفته‌ای را در سنگر آنان به‌پایان رساند، یا این‌که ... صدای رگباری از آن سوتر به‌گوش رسید ... دخترک دیگر نمی‌دوید! هم از دست کثافت‌های بعثی راحت شده بود! هم از دست رهبران پلید و بی‌شرف سازمان مجاهدین. نقل از کتاب: نامزد خوشگل من نوشته: حمید داودآبادی چاپ: نشر شهید کاظمی