تشکر از لطف دوستان
می دونم هیچکدام راضی نیستند اسمشون رو بیارم.
قطعا ناراحت نشن، گله خواهند کرد.
ولی چه کنم که پیرو دینی هستم که توصیه می کند کارهای خوب و خیر دیگران را بگو و معرفی کن، تا هم شکر خوبی را بجا آورده باشی هم مشوق دیگران شوی برای کار خیر.
حضرت امام رضا (ع):
مَنْ لَمْ یَشْکُرِ الْمُنْعِمَ مِنَ الْمَخْلُوقِینَ لَمْ یَشْکُرِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَل
کسی که نعمت دهنده از مخلوقات را شکرگزار نباشد، شکرگزار خداوند نیز نخواهد بود.
در ایام بیماری تا امروز، لطف و محبت خیلی از دوستان و حتی غریبه ها، شامل حالم شد که در این ایام سخت، یکی از دلخوشی های ارزشمند زندگی ام خواهد بود.
چند روز پیش که اعلام کردم به دستگاه اکسیژن ساز به صورت امانی نیاز دارم، دوستان زیادی بخصوص از شهرستانها اعلام مساعدت کردند که از همه شان کمال تشکر را دارم.
همان شب، خانم بزرگواری از " گروه جهادی مهدیون" از کرج تماس گرفت و نشانی منزلم را خواست. شب از نیمه گذشته بود که ماشین آژانس آمد دم خانه مان و دستگاه اکسیژن ساز همراه با یک کپسول اکسیژن را تحویل داد و رفت. آن دوستان دستگاه را برای دو ماه امانت دادند تا انشاءالله بهبودی که حاصل شد، به آنها برگردانم. الحمدلله خیلی به کارم آمد.
فردای همان روز، آقای متقیان از حوزه ریاست سازمان تبلیغات اسلامی تماس گرفت و گفت که حاج آقا قمی رئیس سازمان تبلیغات امر فرمودند که سریعا دستگاه برای شما خریداری شود.
و دیروز دوشنبه 17 شهریور، دستگاه اکسیژن ساز آکبند، توسط عزیزان دم خانه تحویل شد.
واقعا از همه عزیزان ممنونم و امیدوارم این گونه کارهای خیر، برای همه و در همه زمان جاری باشد و خداوند به همه آنها عزت و سربلندی عطا کند.
در این ایام سخت کرونایی، فقط لطف و محبت ما به همدیگر است که این بحران ناخواسته را به راحتی پشت سر خواهد انداخت.
انشاءالله اعمال خیر این دوستان الگو و سرمشقی برای امثال بنده شود تا از هرچه در توان داریم، حتی اندک، دریغ نکنیم که قطعا در روزهای گرفتاری، به لطف خداوند، همین عزیزان به کمکمان خواهند آمد.
این لطفها و محبتها، خیلی در روحیه بیماران تاثیر دارد و حال آنها را زودتر خوش خواهد کرد و سلامتی را سریعتر به ارمغان می آورد.
(عکس متعلق به سال گذشته است که حجت الاسلام محمد قمی و حسین قرایی زحمت کشیدند و در بیمارستان به ملاقاتم آمدند.)
حمید داودآبادی
18 شهریور 1399
عکس یادگاری با یک اعدامی!
سال 1362 که برای اولین بار به لبنان رفتم، در شهرک "تمنین التحتا" از شهرهای درّۀ بقاع، با جوانی آشنا و دوست شدم که خیلی باصفا بود.
"نايف سلمان الطقش" از آن دست جوانان لبنانی بود که معرفتش مرا جذب کرد. چند ماهی که در لبنان بودم، با او دوست و رفیق بودم و ایام می گذراندیم.
بیست سالی گذشت و طی آن مدت، چندبار به همشهریان نایف که با آنها دوست بودم، نامه دادم و در بین حال و احوال، سراغ او را گرفتم، ولی متوجه شدم زیاد خوششان نمی آید از او بپرسم!
بعدا یکی از فامیل های او را دیدم و سراغش را گرفتم که خبر بسیار عجیبی بهم داد:
"نایف الان دیگر برای خودش یک قاچاقچی بزرگ موادمخدر شده و در اوکراین هم زندگی می کند، و جرات ندارد به لبنان برگردد چون پلیس و دستگاه قضایی شدیدا دنبال او هستند و حتی حکم غیابی اعدام برایش صادر کرده اند."
چند سال پیش که به شهرشان در دره بقاع رفتم، به دم خانه قدیمی شان رفتم، تا سراغ او را می گرفتم، همه با تعجب نگاهم می کردند که با او چه کار دارم!
بعدا در اینترنت که جستجو کردم، حکم غیابی اعدام دادگاه و پلیس لبنان را درباره نایف به عنوان یکی از بزرگترین قاچاقچیان و خلافکاران فراری، پیدا کردم.
من که هنوز باورم نمیشه نایف با آن چهره معصوم، روحیات قشنگ و اخلاق خوب، امروز شده باشد این!
عکس اول:
من و نایف، راهپیمایی روز قدس سال 1362 در بعلبک
عکس دوم:
مسجد شهرک تمنين التحتا
محمد غلامی جورابی (بچه نظام آباد تهران، که شدیدا دنبالش می گردم)، من، نایف، محمد قاسم
اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً
حمید داودآبادی
18 شهریور 1399
لحظه شهادت
لحظه انفجار خمپاره و شهادت رزمندگان اسلام در دفاع مقدس
عکس از آلبوم شخصی "سید مصطفی حاج سیدجوادی"
عالم دوچهره!
عالم بود. انقلاب که شد، چند صباحی هم رئیس شد.
در مبارزه با فساد و مفسدین خیلی قاطع و تند بود. حکم می کرد:
"باید این بچه قرطی ها رو ادب کرد تا با این قیافه های زشت و کریه در خیابان ها راه نیفتند."
منظورش همین جوانان این مملکت بود.
به محافظ هایش می گفت:
"وقتی می روید با این اراذل و اوباش دعوا کنید و بزنیدشان، حواستان باشد که فقط از زنجیر استفاده کنید.
چون در قانون، زنجیر نه سلاح سرد حساب می شود نه سلاح گرم. این طوری اگر طرف برود شکایت کند، مشکلی برایتان پیش نمی آید!"
احکام و درس هایش را که می خواندم، آن قدر از گناهان خودم بخصوص حق الناس می ترسیدم که آتش جهنم وجودم را می سوزاند.
گذاشتنش کنار. یواش یواش شد مخالف اعتقادات گذشتۀ خودش.
لحنش هم عوض شد. شد رحمانی. مدافع حق مردم.
تندروی و افراط را از خصوصیات بارز شیطان می نامید!
دیگر نمی گفت بچه قرطی ها؛ حالا دیگر همان ها برایش عزیز دل و امید آینده بودند.
همچین افاضۀ کلام می فرمود که انگار نه انگار آن همه سال چه حکم ها داده، چه کارها کرده، چه اوامری به مجریان فرموده و چه حق و ناحق ها کرده است.
هر چی با خودم فکر کردم، نتوانستم برای چنین کسی عنوانی پیدا کنم:
عالم ناعامل
عالم دوگانه
عالم بی عمل
عالم دو چهره
عالم ابن الوقت
عالم اصلاح طلب
عالم فرصت طلب
عالم دور اندیش
عالم غیر اندیش
عالم مصلحت اندیش
اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً
حمید داودآبادی
شهریور 1399
ناگفته ها
این، فقط و فقط یک خاطرۀ نه چندان قدیمی است و بس.
نه قصد زدن کسی را دارم، نه دنبال تبلیغات زودهنگام ریاست جمهوری هستم!
بهمن ماه 1387 به مناسبت سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، برنامه های تمام شبکه های سیمای جمهوری اسلامی ایران شکل و محتوای خاصی داشت.
برخلاف سال های گذشته که بیشتر فیلم ها از راهپیمایی های مردمی بود، این بار همۀ تصاویر و فیلم ها از درگیری های مسلحانه بین مردم و گارد شاه در خیابان های تهران بود.
آتش زدن بانک ها و مراکز دولتی، تیراندازی، درگیری های مستقیم، هجوم تانک ها و آتش زدن آنها توسط مردم، از آن جمله بود.
آن روزها مدیر سایت ساجد (سایت جامع دفاع مقدس – بزرگ ترین پایگاه اینترنتی ویژه فرهنگ دفاع مقدس) زیر مجموعۀ بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس بودم.
فروردین 1388 همراه با سردار باقرزاده رئیس و همۀ مدیران بنیاد حفظ آثار، جلسه ای کاری در دفتر "عزت الله ضرغامی" رئیس وقت صدا و سیمای جمهوری اسلامی در دفتر ایشان برگزار شد.
برای من جالب بود که آقای ضرغامی با اشاره به اتاقی که در گوشۀ سالن جلسات بود، گفت:
- همین کلیپ "یاد امام و شهدا، دلو می بره کرب و بلا" را (که حاج سعید حدادیان می خواند و آن روزها به وفور از تلویزیون پخش می شد)، خود من همین جا ساختم. یک تدوینگر آوردم نشوندم پای دستگاه و این کلیپ را ساختم و دادم برای پخش.
در آن میان، یکی از سوالاتی که مطرح شد این بود که:
"چرا بهمن ماه سال گذشته به مناسبت دهۀ فجر، همۀ فیلم هایی که از شبکه های تلویزیون پخش شد، از درگیری و بزن بزن و آتش و خون بود؟"
آقای ضرغامی لبخندی زد و گفت:
"ما اصلا آن فیلم ها را عمدا پخش کردیم تا آنهایی که پیش خودشان خیال کردند می توانند در ایران انقلاب کنند، بفهمند که انقلاب به این سادگی ها نیست.
ما با آتش و خون توانستیم انقلاب را پیش ببریم و پیروز کنیم. انقلاب خون می خواهد، تانک و جنگ دارد. الکی که نمی شود انقلاب کرد!"
نمی دانم چرا، از توجیه ایشان تعجب کردم و قانع نشدم.
مگر قرار است کسی انقلاب کند که ما بخواهیم بگوییم شرط انقلاب، جنگ و تانک و آتش است؟!
چند ماه بعد، خرداد 1388 پس از برگزاری انتخابات دهمین دورۀ ریاست جمهوری، آن فتنه داغ و آتشین که پیش آمد و خیابان های تهران در آتش سطل آشغال غرق شد، ناخواسته یاد حرف های آقای ضرغامی افتادم و تعجبم بیشتر شد.
فقط با خودم گفتم: امان از دست برخی مشاورین!
و هنوز هم نتوانستم توجیه ایشان را هضم کنم.
خدا سوءهاضمه ام را شفا دهد!
حمید داودآبادی
21 شهریور 1399
به تو حسادت می کنند، تو مکن.
تو را تکذیب می کنند، آرام باش.
تو را می ستایند، فریب مخور.
تو را نکوهش می کنند، شِکوِه مکن.
مردم از تو بد می گویند، اندوهگین مشو.
همه مردم تو را نیک می خوانند، مسرور مباش.
آنگاه از ما خواهی بود ...
حدیثی بود که همیشه در قلب من وجود داشت (از امام پنجم)
بخشی از وصیت نامۀ شهید مدافع حرم "بابک نوری هریس"
متولد: 21 مهر 1371 گیلان - رشت
شهادت: 27 آبان 1396 سوریه - البوکمال
مزار: گلزار شهدای رشت
با تشکر از دوست عزیزم پرستار بزرگوار و دلسوزی که سال گذشته چندصباحی بیمارش بودم، "زهیر یزدانی" که این پست را از صفحه او به امانت برداشتم
@zoheir.yazdani
دشمن خط رو گرفت، تو خوابی؟!
دشمن از خاکریز رد شد
خط رو گرفت
تو هنوز خوابی؟!
آهای با تو هستم ...
کجایی؟
خواب هفت پادشاه رو می بینی یا کدخدا؟!
سیندرلا رو در خواب می بینی، یا سفیدبرفی و هفت کوتوله؟!
شاید هم داری خواب پینوکیو و گربه نره روباه مکار رو می بینی؟!
قدیمی ها پشت کامیونها می نوشتند:
بوق نزن، جوجه ها خوابن!
استغفرالله
مگه از جونم سیر شدم با حضرات معظم و معزز نماینده شوخی کنم؟!
اون جا که دیگه خط نداره.
همش نقطه است!
اینارو خطاب به اون دو نفر میگم که خونسرد و آرام، توی بغل رفیقشون
خوابیدن.
اصلا انگار نه انگار جنگه
همه چی آرومه
خسته شدن
تیر خوردن
ترکش خوردن
چند شبانه روز جنگیدن
گاز شیمیایی اثر خودش رو گذاشته
برادر
هیچ فکر کردی وقتی تو خوابی، ما خودمون رو به خواب می زنیم؟
اون وقت هیچ بمب و راکتی نمی تونه ما رو بیدار کنه!
لطفا بیدار شو
که امروز، حتی استخوان های شما می تواند به روح مُرده و خواب ما، جانی تازه تزریق کند و غیرت و ایمانمان بخشد
و از خواب غفلت بیدارمان کند.
23 شهریور 1399
حمید داودآبادی
پس از خوابی 22 ساله
پس از پایان جنگ
یا من اسمه دوا و ذکره شفا
متاسفانه مطلع شدم دوست و برادر عزیزم "زهیر یزدانی" پرستار سختکوش و دلسوز بیمارستان خاتم الانبیا (ص) که یکی دو سال پیش چند صباحی بیمارش بودم و لطف و محبت فراوانش شامل حالم شد، کرونا گرفته است.
زهیر یزدانی همچون همه کادر درمانی بیمارستانها، این روزها فداکارانه و ایثارگرانه به دل خطر زده و برای درمان مردم فهیم و عزیز کشورش به این بیماری نحس گرفتار شده است.
زهیر می توانست مثل خیلیها، این روزها را برای رفع خستگی به شمال و جاهای خوش آب و هوا برود و بی خیال درد جامعه شود، ولی نرفت.
آنقدر ماند و خدمت کرد که سرانجام خود گرفتار این بیماری شد.
خدا به همه بیماران شفا عنایت فرماید و به کادر درمانی عزت و سلامت بخشد.
راستی!
آقا زهیر از خوانندگان کتاب "دیدم که جانم میرود" و دوستان جدید شهید مصطفی کاظم زاده است!
خدا به این عزیز و خانواده محترمش سلامتی و موفقیت روزی فرماید.
حمید داودآبادی
۲۳ شهریور ۱۳۹۹
خاطرات ممنوعۀ هاشمی رفسنجانی!
بخش1از2
درمقطع زمانی سال1375تا1376توفیقی دست داد تابه خواست مرحوم حجة الاسلام"روح الله حسینیان"رئیس مرکز اسنادانقلاب اسلامی ومدیرمسئول فصلنامۀ "15خرداد"سردبیری آن رابرعهده بگیرم.
15خرداد مجله ای تخصصی بودویژۀ اسنادانقلاب که باتکیه بر اسنادمکتوب،صوتی وتصویری موجود درآرشیو عظیم مرکزاسناد،چهارشماره درسال منتشر میشد.
یکی ازبخشهای مهم مجله،خاطرات شخصیتهای مملکتی بود که سالهاقبل توسط حجة الاسلام"سیدحمید روحانی"رئیس سابق مرکزاسناد،باهمت بالا وزحمت بسیارزیاد،ثبت وضبط شده بودند.
یکی ازبسته های ویژه،خاطرات مرحوم حجة الاسلام والمسلمین علی اکبر هاشمی رفسنجانی بودکه سال1364درآنجا ثبت وضبط شده بود.البته باتوجه به شدت حوادث وموضعگیریهای مختلف افراد وجریانها!
آن خاطرات که به لحاظ تاریخی واستنادی ارزش بالایی داشتند(ودارند!)به همت یکی ازکارشناسان زبدۀ تاریخ وفرهنگ بررسی گردید وقابل انتشار دانسته شد.
آقای حسینیان برای هرشمارۀ مجله،بخشی ازخاطرات آقای هاشمی رفسنجانی راتحویل بنده میداد که بدون هرگونه دستکاری،ویرایش یاحذف واضافه،درمجله منتشرمیکردم که بااستقبال خوبی هم روبه رو میشد.
اولین بخش مصاحبه ها که به تولد و اوضاع خانوادگی میپرداخت،باعنوان"خاطرات حجة الاسلام والمسلمین هاشمی رفسنجانی"در شمارۀ21بهار1375،دومین بخش درشمارۀ22تابستان1375وآخرین بخش نیز درشمارۀ23پاییز1375مجله چاپ شد.
همچنین توضیحات عدم انتشار خاطرات آقای هاشمی ونامۀ محسن هاشمی،درشمارۀ24مجله،زمستان1375منتشر شد.
قرار برآن بودتا متن کامل خاطرات آقای هاشمی که سرشاربود ازناگفته های قبل و بعداز پیروزی انقلاب،بخصوص موضعگیریهای افراد وجناحهای مختلف دربرابر حوادث متفاوت،درکتابی مستقل منتشرشود.
یکی ازروزها،برحسب اتفاق،آقای حسینیان درمجلسی آقای محسن هاشمی رادید وگفت که قصدداریم کتاب خاطرات پدرجنابعالی رامنتشرکنیم.محسن هاشمی که جدیدا مسئول ثبت وانتشار آثارپدرش شده بود،ازاین خبر ناراحت شد واعلام کرد به هیچوجه چنین کاری انجام نشود.حتی نامه ای خطاب به مرکزاسناد فکس کرد وخواست ازانتشار ادامۀ خاطرات پدرش درمجلۀ15خرداد ممانعت شود.
آقای حسینیان باکمک کارشناس یادشده،دستی بر سروروی خاطرات آقای هاشمی کشیدند و خلاصه آن راکه بسیارصریح وحتی درجاهایی علیه برخی افراد،تند هم بود،تلطیف!کرده وخدمت آقامحسن فرستادند که ایشان حتی اجازۀ انتشار آن خاطرات پاستوریزه شده راهم نداد!
ادامه دارد