eitaa logo
HDAVODABADI
1هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
186 ویدیو
17 فایل
خاطرات و تصاویر اختصاصی دفاع مقدس
مشاهده در ایتا
دانلود
خبری در راه است ؟! عکس: پست بازرسی (حاجز) برباره محل فاجعه ۱۳ تیر ۱۳۶۱ چه کسی از سرنوشت 4 عزیز دلیرمرد حاج احمد متوسلیان، سیدمحسن موسوی، تقی رستگار و کاظم اخوان خبرمان خواهد داد؟! چه کسی انجام و سرانجام این داستان را خواهد گفت؟! چه زمانی راز احمد گفته خواهد شد؟! چه کسی باید این راز را برایمان بگشاید؟! آیا این خطوط سیاه، سپید می گردند؟! می آیند یا می آورندشان؟! حمید داودآبادی
جای سیلی محکم و بیدارکنندۀ حاج احمد متوسلیان بر صورت آنان که به بهانۀ نشر آثار امام میلیارد میلیارد خرج راه غیر امام می‌کنند خالی است! @hamiddavodabadi6
جای سیلی محکم و بیدارکنندۀ حاج احمد متوسلیان بر صورت آنان که از کوخ برآمدند و در کاخ شاه و ملکه غوطه خوردند خالی است! @hamiddavodabadi6
جای سیلی محکم و بیدارکنندۀ حاج احمد متوسلیان بر صورت آنان که خود و هزار فامیلشان اقتصاد و تجارت مملکت را به یغما برده‌اند خالی است! @hamiddavodabadi6
جای سیلی محکم و بیدارکنندۀ حاج احمد متوسلیان بر صورت آنان که بر پیشانیشان نه جای ترکش که جای بوتاکس و مثلا سجده نقش بسته خالی است! @hamiddavodabadi6
همه یادگاری‌هایم از خرمشهر ۴۰ سال پیش، درحالی‌ که نوجوانی ۱۷ ساله بیشتر نبودم، خداوند توفیق داد همراه دیگر رزمندگان اسلام، از نیمه ‌شب ۹ اردیبهشت تا صبحدم اول خرداد 1361 در عملیات بیت‌المقدس حضور داشته باشم و درست دم دروازه‌های خرمشهر در شلمچه، بر اثر انفجار مین در زیر پای همرزمم، مجروح شوم. از آن روزهای قشنگ، یادگاری‌های کمی برایم مانده است که شیرین ترینشان، سه عدد ترکش ناقابل مین کنار چشم و گیج‌گاهم است. از دیگر یادگاری‌های آن روزها، زنجیر پلاک است؛ زنجیری که بین خود بچه‌ها به "زنجیر قلاده" معروف بود! از بس درشت و زبر و سخت بود. یادگاری دیگر، یک فندک نفتی است! نه اشتباه نکنید، در جبهه سیگاری نشدم! یکی از روزها که همراه شهید "رضا علی‌نواز" به اهواز رفته بودم، به توصیه رضا که می‌گفت: در سفر، همیشه باید 3 چیز همراه داشته باشی: "تیزی، سوزن، آتش" تیزی (چاقو) برای بریدن سوزن برای دوختن کبریت یا فندک برای افروختن آتش آن روز، با رضا رفته بودیم مرخصی اهواز که فندک نفتی را که - به گاز احتیاج نداشت - اگر اشتباه نکنم 50 ریال از دستفروش چهارراه نادری خریدم. در اردوگاه، روی پنبه داخل آن نفت ریختم و گذاشتم توی جیبم. بامداد اول خرداد، کنار حدود 40 مجروح، وسط میدان مین اول خرمشهر افتاده بودم. وقتی سر و صدای نیروهای کمکی را شنیدم، در آن تاریکی، بهترین وسیله‌ای که کمک حالم شد تا محل را نشانشان دهم که بیایند کمک، همین فندک بود. آن را روشن کردم، بالا گرفتم و تکان دادم تا جایمان را پیدا کنند! در کنار سوز و داغ فراق فرماندهان و همرزمان شهیدم سردار احمد کاظمی رضا علی‌نواز امیر محمدی جهانشاه کریمیان سیدمحمود میرعلی اکبری و آنها که نامشان یادم نیست بعد از آلبوم عکسهای گذشته، این‌ها شده‌اند دل‌خوشی این روزهای تنهایی من. حمید داودآبادی خرداد ۱۴۰۱
جای سیلی محکم و بیدارکنندۀ حاج احمد متوسلیان بر صورت آنان که حیوان‌صفتانه، به نفع خویش هر سال یکی از آرمان‌های انقلاب اسلامی را پاک کردند خالی است! @hamiddavodabadi6
یاد و خاطرۀ فاتحان خرمشهر گرامی باد سرداران شهید: سیدمحمدعلی جهان آرا، احمد متوسلیان، محسن وزوایی، حسین قُجه ای، محمود شهبازی، حسین خرازی، مهدی باکری، احمد کاظمی، بهروز مرادی، علی صیاد شیرازی و ... و همۀ بسیجیان دلاور دوستان شهید: رضا شکری، اسماعیل کیارستمی، مصطفی طاهری، رضا علی نواز، امیر محمدی، رحمان خلیق فرد، مرتضی عبدالعظیمی، سیدمحمود میرعلی اکبری، جهانشاه کریمیان، علی شفیعی و ... این تابلوی زیرخاکی، نمونه ای از فعالیت های فرهنگی ام در دهۀ 60 است. حدود یک هفته وقت گذاشتم تا این تابلو (۱۰۰*۵۰ سانت) را بر روی مقوا نقاشی کنم و خرداد 1363 به مناسبت سالگرد آزادی خرمشهر به دیوار مسجد لیله القدر بچسبانم. آن روزها که نه کامپیتر بود و نه فتوشاپ‌ و نه بنر و پرینت رنگی! فقط یک نسخه کشیدم که آن هم همچنان موجود مانده است. این تابلو امروز زینت بخش دفتر کارم است. حمید داودآبادی خرداد 14۰۱
خبری در راه است؟! فکر می کنید کمتر از یک ماه دیگر یعنی ۱۳ تیر ماه چهلمین سالروز عروج حاج احمد متوسلیان، کاظم اخوان، تقی رستگار و سید محسن‌موسوی از فرش به عرش چه اتفاق مهمی خواهد افتاد؟! آنلن که قاطعانه می گفتند خبر دارند آنها در کدام زندان در سرزمینهای اشغالی زنده هستند، خبر جدیدی خواهند داد؟! آنان که مدعی شهادت آن عزیزان در همان روز ۱۳ تیر ۱۳۶۱ در لبنان هستند، سرانجام رضایت داده و خبر قطعی را منتشر می کنند؟! آنان که مثل وزارت خارجه ۴۰ سال تمام هر سال بیانیه تکراری و ادعاهای دهن‌پرکن داشتند، همچنان بیانیه سال قبل را کپی کرده و منتشر می کنند و کسب و کارشان همچنان بر وفق مراد نفسشان خواهد بود؟! آنان که ۴۰ سال تمام به بهانه اسارت آن ۴ عزیز، کمیته پیگیری تشکیل دادند، همچنان دکان‌و دستکشان پر رونق خوهد ماند و سفرهایشان به لبنان و سوئیس و ... پررنگتر و پربارتر خواهد شد؟! آنان که شهادت را برتر از اسارت می دانند و شهادت را آرمان امثال حاج احمد متوسلیان می دانند، تابوت هایشان را بر دوش خواهند کشید؟! آنان ‌که برای دل خویش، مشتاقند آن ۴ عزیز ۴۰ سال تمام در زندانهای مخفی زیر شکنجه باشند، دلشان خنک خواهد شد؟! آنان که۴۰ سال از این بی خبری مجهول و نامعلوم و ... بهره و کیف وافر دنیایی نسیبشان گشته، کرکره مغازه - که نه، پاساژهایشان - را پایین خواهند کشید و شهدا را به حال خود رها خواهند کرد؟! آنان که در دیدار مادر بزرگوار حاج احمد گفتند که اخبار خوبی از زنده بودن او دارند، ولی همان لحظه بر قرآن اهدایی خود به آن مادر چشم انتظار نوشتند: تقدیم به مادر سردار شهید حاج احمد متوسلیان ایمان خواهند آورد که: دروغ حرام است، حتی برای مصلحت! حتی بعد از ۴۰ سال! مخصوصا برای مسئولین نظام اسلامی! شما چه فکر می کنید و منتظر شنیدن چه خبری هستید؟! امید واهی، سخنرانیهای جنجالی، گریبان دریدنهای ساختگی، دروغ مصلحتی، تکرر بیانیه ها، اخبار کلیشه ای، دل خوشیهای تکراری، حقایق ناگفته قدیمی، واقعیت ماجرا، تشییع پیکر شهیدان، یا ...؟! حتما نظر خود را بنویسید حمید داودآبادی ۲۴ خرداد ۱۴۰۱
دو دوست، یک پرواز هرچه بیشتر زمان می گذره، بیشتر احساس می کنم دستم خالیست! واسه همین هر سال این عکس رو منتشر میکنم و فقط کمی به یاد آن روزها می سوزم و می روم تا سال بعد. امروز هم می نویسم تا فقط کمی بسوزم. تا این آتش که از دی 1365 در درونم زبانه می کشد، دودمانم را بر باد ندهد! آن که دائم طلب سوختن ما می کرد کاش می آمد و از دور تماشا می کرد با هم رفیق بودن. خیلی. همیشه با هم بودند. ابراهیم بی سیم چی بود و علی‌رضا هم کنارش. خیلی با هم دوست بودند. آن قدر که بین بچه ها معروف شده بودند و انگشت نما! آن روز، آخرین روزهای خرداد ماه داغ خوزستان بود. عراق به منطقه فکه حمله کرده بود و ما برای مقابله با آن رفته بودیم. آن روز، ابراهیم و علی‌رضا کنار هم نشسته بودند و در حال و هوای خود. تا متوجه شدم، دوربین را از جیب درآوردم. تا خواستند عکس العمل نشان دهند، عکس گرفتم. خندیدم و به شوخی و جدی! گفتم: - چه رفقای باحالی ... این عکس رو ازتون گرفتم که ان شاءالله بزنم روی حجله شهادت هر دوتون! و آنها فقط خندیدند. چند ماه بعد، دی ماه 1365، در سرمای استخوان سوز شلمچه، اولین شب های قدر عملیات کربلای 5، "ابراهیم احمدی نژاد" و "علی‌رضا حیدری نژاد"، از بس که با هم رفیق بودند و دوست جدا ناشدنی، در نبرد سخت با تانک های دشمن به شهادت رسیدند و ... راست: شهید علی‌رضا حیدری نژاد متولد 1 فروردین 1346 مزار: بهشت‌زهرا (س) قطعه‌ 53 ردیف 18 شماره‌ 120 چپ: شهید ابراهیم احمدی نژاد متولد 1 بهمن 1346 مزار: بهشت‌زهرا (س) قطعه 29 ردیف 61 شماره‌ 15