سفره لبنانی ابوعلی
گشنم که میشه، هم روح هم جسم
تنگم که می گیره، هم روح هم جسم
حوصلم که سر میره، اونم هم روح هم جسم
واقعا فکر می کنید چیکار می کنم؟!
آره یه موقعایی مثل شب جمعه ها، میرم مسجد، یه گوشه می شینم، دعای کمیل رو زمزمه می کنم و یاد قدیما و دوستایی که نیستند، کیف می کنم!
ولی مسجد که نمی تونه شیکم گشنه رو سیر کنه!
آهان:
گاز موتور رو می گیرم و میرم خیابون پنجم نیروی هوایی، فلکه دوم، اول خیابان ۵/۳۰، #سفره_لبنانی_ابوعلی.
جاتون خالی فلافل های لبنانی و جدیدا هم "بورگ" که بدجوری منو شیفته خودش کرده.
گذشته از غذاهای باصفای لبنانی، دیدن تلاش های خالصانه و صادقانه خود #ابو_علی (حاج #حسین_ثابتی ) و دوستانش بخصوص داداشش آقا امیر و #محمدرضا_قنادان دوست قدیمیم، که مدام برای سیل زدگان، زلزله زدگان و نیازمندان کمک های مردمی جمع می کنند، خیلی حال میده!
اینکه با وجود گرانی و سختی و فشار اقتصادی، همین مردم با هر مسلک و تیپ و اعتقادی، عاشقانه و جانانه داروندار خود را با نیازمندان تقسیم می کنند، خیلی دلگرم کننده و امیدآفرین است.
هراز چندگاه جلوی موکب پر می شود از انبوه کمک های زیبای مردمی که توسط عزیزان موکب ابوعلی به دست صاحبان واقعی اش می رسد.
خلاصه اینکه گپ وگفت با عزیزان بامعرفت و مرام موکب ابوعلی، کم از غذاهای متنوع لبنانی خوشپخت و خوشمزه بخصوص فلافل هایش ندارد.
دم ابوعلی گرم که به هر مناسبت ولادت و شهادت اهلبیت (ع) و اعیاد، جلوی مغازه اش بساط قهوه، چای عربی و مثل امشب چای لاته که اولین تجربه ام بود، برای عموم مردم برپاست.
اصلا دیدن همین صحنه ها کلی به آدم حال میده.
قول میدم اگه تجربه کنید، به هر مناسبتی راه می افتید میروید دم موکب تا یه قهوه یا چای عربی صلواتی بزنید و حالش رو ببرید.
این روزها، رفیق خوب و از همه مهمتر غذای سالم و خوشمزه، خیلی نایاب است. قدرشون رو بدونید.
من که خیلی قدر می دونم.
دمشون گرم!
به جان خودم مدیونید اگه فکر کنید برای نوشتن این پست، ریالی از کسی گرفتم و یا قصد تبلیغ دارم.
الحمدلله کسب و کار ابوعلی آنقدر رونق دارد که فعالیت های خیره اش بیشتر از کار اقتصادیش است و خدا بهش برکت جاری می دهد.
فقط چون از آدم های بامعرفت و خوشمرام خوشم میاد، دوست دارم بقیه هم باهاشون آشنا بشن.
حالا شانس باحالم این دفعه جایی بود که شکمم بیشتر از روحم فیضش رو میبره و دعام میکنه!
حمید داودآبادی
@aboali.hossein46
@sofrelobnani
@amirst1001
خنده های بیمزه و بی معنی!
دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۱
بینابین جمعی که واقعا هیچ تعلق و به آنها ندارم، ولی خب دیگه ...
هرچی بگید حقمه!
من مریض، حمید داودآبادی، رزمنده، نویسنده، محقق و پژوهشگر دفاع مقدس
در میان این همه دکاتره محترم:
دکتر سردار بهمن کارگر رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس
دکتر اسماعیلی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی
دکتر احمدوند معاون کتاب وزارت ارشاد
دکتر حاحی بابایی رئیس کمیسیون نمی دونم چی چی مجلس
کی چی گفت؟!
به چی خندیدیم؟!
به کی خندیدیم؟!
واسه چی خندیدیم؟!
منکه نفهمیدم
فقط عکاس زرنگی کرد و لحظه ای بیخود و بی معنی (البته از نگاه من) را ثبتکرد!
حداقلش اینه که میدونم بیشترشونچشم ندارن من همواره نق زن و ناراضی و غرغرو از کارهای پوچ را ببینند و سایه ام را با تیر دوشعبه می زنند!
حضرات منت گذاشتند و مافیای کتاب دفاع مقدس ... که از دوره رضاخان، اصلا از بطن مادر محترمه تا امروز، همه ساله سرچراغی بی فروغ کتاب دفاع مقدس است! شاید که مجبور شد بپذیرد، آنهم فقط در حد تقدیر (که پررو نشوم) از کتاب شهادت طلبانه نتیجه بیش از ۲۵ سال کار تحقیقاتی در ایران و لبنان! مثلا قدر دانستند!
و باز باید از همنفسی و همنشینی با آنان که احوالم را مشمئز می کنند، با خودم کلنجار روم، خود بی ارزشم را نفرین کنم و به دوستان شهیدم پناه برم!
شاید که روحم آرامش یابد و جسم ضعیف النفسم را که از مشهوریت و دیده شدن و ژست جلوی دوربین و هلی شات کیف می کند و صفا می یابد، به حال ناخوشش رها سازد!
اللهماجعل عواقب امورنا خیرا
حمید داودآبادی
حمید داودآبادی:
چرا مرگ آدمهای معروف، همیشه مشکوک است؟!
هیچ آدم معروف بخصوص سیاسی، حق ندارد "عادی" بمیرد؟!
در سال های گذشته، همواره پس از مرگ گاهاً نابهنگام افرادی که سابقۀ مبارزات سیاسی داشته اند، شایعات مختلف فراوانی پیرامون مرگ آنها منتشر شده است.
از جمله:
* غلامرضا تختی:
کشتی گیر، جهان پهلوان
علت مرگ: نامشخص
سال 1346 در 37 سالگی در هتل آتلانتیک، در تهران
* صمد بهرنگی:
معلم، داستان نویس سیاسی و فعال گروه های چپ
علت مرگ: غرق در آب
سال 1347 در 29 سالگی در رود ارس، در آذربایجان
* آیت الله سید مصطفی خمینی:
روحانی مبارز و فرزند ارشد امام خمینی
علت مرگ: سکتۀ قلبی
سال ۱۳۵۶ در 47 سالگی در عراق، نجف اشرف
* دکتر علی شریعتی:
متفکر، نویسنده، سخنران سیاسی و زندانی زمان شاه
علت مرگ: سکتۀ قلبی
سال ۱۳۵۶ در 44 سالگی در منزل شخصی در انگلستان، لندن
* حجت الاسلام والمسلمین احمد کافی
سخنرانی و منبری معروف
علت مرگ: تصادف با اتومبیل
سال 1357 در 37 سالگی، در جادۀ مشهد
* آیت الله سید محمود طالقانی:
روحانی مبارز قدیمی، زندانی زمان شاه، عضو شورای انقلاب اسلامی و امام جمعۀ تهران
علت مرگ: سکتۀ قلبی
سال ۱۳۵۸ در 69 سالگی در منزلش، در تهران
* حجت الاسلام والمسلمین حسن لاهوتی اشکوری
روحانی مبارز، زندانی زمان شاه، فرزندانش از فعالان سازمان مجاهدین خلق بودند که وحید سال 1360 اعدام شد
علت مرگ: سکتۀ قلبی
سال 1360 در 54 سالگی در زندان اوین، در تهران
* حجت الاسلام والمسلمین شهاب الدین اشراقی
از روحانیون مبارز، داماد امام خمینی (ره)
علت مرگ: سکتۀ قلبی
سال 1360 در 56 سالگی در همدان
* حجت الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی:
روحانی مبارز و فرزند امام خمینی (ره)
علت مرگ: نارسایی کلیه
سال 1373 در 49 سالگی در بیمارستان بقیه الله جماران، در تهران
* ناصر عبداللهی
خوانندۀ پاپ
علت مرگ: ضربات نامعلوم
سال 1385 در 36 سالگی، پس از 26 روز کما، در تهران
* حجت الاسلام والمسلمین علی اکبر هاشمی رفسنجانی:
روحانی مبارز، رئیس جمهور اسبق، و ...
علت مرگ: غرق در استخر
سال 1395 در 82 سالگی، غرق هنگام شنا در استخر فرح پهلوی، در تهران
واقعا، آدم های مشهور و معروف، حق ندارند مریض شوند، تصادف کنند، سکته کنند، غرق شوند و به مرگ عادی بمیرند؟
حتی در 82 سالگی؟!!!
حمید داودآبادی
اسفند 1401
@hdavodabadi
این دکتر واقعا دستش شفاست!
یکی دو سال پیش، وقتی تاندوم پام آسیب دید، به توصیه دوست عزیزم #علی_روئین_تن (کارگردان باحال فیلمهای سینمایی #دلشکسته و #زمهریر که فعلا درحال ساخت فیلم شهید #ابراهیم_هادی است،) رفتم پیش این دکتر فیزیوتراپیست!
خود علی آقا هم اومد که بیشتر وقتمانگذشت به گپ و گفت و کیف.
دکتر " #ابراهیم_عباسی " از اون دست دکترهای باصفاست.
از قدیم، هر وقت توی کتابهای درسی می خوندم "طبیب حاذق" به هر دکتری می رسیدم دقت می کردم ببینم اونه یا نه؟!
انصافا این آقا دکتر، طبیب حاذق است!
البته آقا دکتر که یکی از افتخاراتش این است که در نوجوانی در عملیات فتح المبین و آزادسازی #خرمشهر نیروی بسیجی حاج #احمد_متوسلیان بوده، امکان نداره از اون دوران خاطره نگه!
آقا دکتر بیشتر از این که طبابت کنه اونم واسه من، توصیه های اخلاقی میکنه! و من هم که مثل همیشه اصلا گوش شنوا برای شنیدن این توصیه ها ندارم و فقط خنده تحویلش میدم و اونم خودش خوب میدونه با چه مریض مرض داری طرفه!
دکتر عباسی واقعا دستش شفاست. واسه من که تا امروز اینجوری بوده و هست.
دیروز که رفتم اوضاع پای راستم رو بعد از تصادف نشونش بدم، گفت:
- تا تو پیامک یا تلفن میزنی، من میگم یااباالفضل، ایندوباره چه بلایی سر خودش آورده!
و همین که دستش را به پایم کشید، همه دردش رفت و خوب شد!
من اصلا اهل اغراق و خالی بندی نیستم، آقا دکتر عباسی هم نیازی به تبلیغ من نداره و دمش گرم هرچی ازش خواهش میکنم، تا امروز ریالی حق ویزیت نگرفته و منم پرور پررو بهش میگم وقتی این جوری میکنی منم هوس می کنم هر روز مریض بشم و بیام پیش تو درمونم کنی!
و اون هم با لبخند همیشگی میگه: هر موقع دوست داشتی قدمت روی چشم!
خدا خیرش بدهد این آزادمرد با صفا را که همواره رایحه خوش بندگی خدا و صداقت جوانی اش را دارد و عطر خوش زیارت عاشورا از کلامش جاریست!
شدیدا دنبال یک فقره طبیب حاذق این جوری میگردم که دست روی قلب صابمرده ام بذاره و این دل پر درد و داغم رو آروم کنه!
اللهم ارزقنی سکینه القلوب
حمید داودآبادی
آخرهای اسفند ۱۴۰۱
حتما این فیلم را ببینید!
"روزگاری در صحرا" (Once in the desert) داستان گروهی مین روب ارتش روسیه در عملیات آزادسازی شهر تدمر (پالمیرا) سوریه است.
هرچه ما دربارۀ نقش مهم نیروهای ایرانی و مدافعان حرم در آزادی سوریه و عراق کوتاهی کردیم و نگفتیم و نساختیم، دیگران کار خودشان را می کنند.
به هر حال فیلم "روزگاری در صحرا" ساخت سال 2022 بسیار قابل دیدن و تامل است.
دلتنگ همتون هستم بچه ها
زمستان 1363
گردان میثم – پادگان دوکوهه
یکی از روزها،همه داخل اتاق نشسته و مشغول تخمه شکستن بودیم.سعید طوقانی آرام آمد کنار من و دم گوشم گفت:
-میگم حمید،این یادگاریهایی که روی دیوار نوشتی خیلی باحال شده،دستت درد نکنه،ولی چیزه،عباس میگفت حمید خطش مثل خودش بیریخته و زمخت.میگفت حمید گند زده به درودیوار پادگان.
باعصبانیت نگاهی انداختم به عباس که درحال صحبت با حسین رجبی بود.سعید بلند شد و رفت طرف کیسه مشمّای وسط اتاق که مثلا تخمه بردارد.فکر کرد من متوجهش نیستم و نمیفهمم دارد چکار میکند.رفت کنار گوش عباس و گفت:
-میگم عباس آقا،میدونی این یارو خپله حمید،چی میگفت؟
عباس خونسرد پرسید:چی میگفت؟
که سعید گفت:
-حمید میگفت عباس دوزار بلد نیست ضرب بزنه.همون بهتر که بره توی عروسیها و تنبک بزنه.میگفت عباس فقط بلده دامبول دیمبول کنه.
عباس نگاه تندی به من انداخت.من هم با عصبانیت نگاهش کردم.سعید خودرا کشیدکنار اصغر و یواشکی خندید.اصغر گفت:
-پدرآمرزیده باز این دوتا رو انداختی به جون هم؟الانه که اتاق رو بریزند به هم.
من باصدای بلند گفتم:
-نفهمیدم عباس آقاحالا دیگه کارت به جایی رسیده که به پر و پای من میپیچی و دربارۀ هنر بنده افاضۀ سخن میفرمایی؟
عباس هم سرپا ایستاد و قیافۀ داشمشدیها را به خود گرفت و درحالی که یک کتف خود را بهطرف من کج کرده بود،گفت:
-حالا دیگه بعضیا اینقده خوشخط شدن که به ضرب ما گیر میدن؟ ملالی نیست،اگه خواستن،ارکستر داریم که واسۀ عروسیشون باباکرم بزنه.آخه بعضیا لیاقتشون همینه دیگه.
ناگهان من و عباس سرشاخ شدیم.لنگ و پاچهی همدیگر را گرفتیم و شروع کردیم به رجزخوانی.همۀ آنهایی که توی اتاق بودند،خود را کنار کشیدند تا زیر دست و پای ما له نشوند.لحظهای بعد هردو درهم شدیم و شروع کردیم به دعوا.
سعید با پای برهنه دوید داخل راهرو و داد زد:
-بچهها!بدوید که این دوتا دوباره جنگشون شد.
نیم ساعتی من و عباس مثلا همدیگر را میزدیم.خسته که شدیم،رو کردم به اصغر و گفتم:
-شما همینطور نشستهاید کنار و هرره کرره میکنید؟خب بیاییدجلو جدامون کنید دیگه.
صدای قهقههمان در راهروی گردان پیچید و به همۀ اتاقها رسید.
عباس دائم الحضور، سعید طوقانی و حسین رجبی،اسفند63 در عملیات بدر در شرق دجله به شهادت رسیدند.
نقل از کتاب:پهلوان سعید
نوشتۀ:حمید داودآبادی
چاپ:نشر نارگل