لشگرکشی به نام شهدا، به کام مدیران !
باز انتخابات شد و فرزندان و خانواده شهدا
مورد توجه تشنگان قدرت قرار گرفتند
آنها که دغدغه آقازادههاشان
ویزای کانادا و انگلیس است
هرکدام گروهی ایتام شهدا را
به دنبال خود میکشند
بلکه چند رای بیشتر جمع کنند!
خسته نشدید؟! بس نیست؟!
کم از خون پدران شهیدشان کاسبی کردید؟!
همه آنچه امروز دارید
از آبرو گرفته تا پُست و مقام
از خون پدران مظلوم آنان است.
خدا نگذرد از کسانی که بهقول امام راحل:
منتطرند دیگران خونشان را بدهند
و آنها، پُست و مقامشان بالاتر برود
که آنوقت حیوانند و فکر میکنند انسان هستند!
@hdavodabadi
سعید آبیار
مستشار نظامی جمهوری اسلامی ایران،
امروز در حمله هوایی رژیم تروریستی - صهیونیستی،
در سوریه شهید شد.
@hdavodabadi
ارتباط مستقیم با
حمید داودآبادی
رزمنده، جانباز، نویسنده، عکاس و پژوهشگر
در ایتا و تلگرام
@davodabadi61
"کال کال"کی بود؟!
درخاطرات اکثر همرزمان حاج احمد متوسلیان،درباره عملیات آزادسازی دزلی در آذر۱۳۵۹،خاطره مهمی وجود دارد:
"در دزلی تعدادی ازسران گروهک دموکرات را به اسارت گرفتیم.برادر ممقانی داشت دست یکی از آنهارا که مجروح شده بود،بخیه میزد که من و یکی از بچههای پیشمرگ کردمسلمان به آنها رسیدیم.تاپیشمرگ مزبور آن اسیرناشناس رادید،مرا کناری کشید وگفت:این را میشناسید؟گفتم:نه،چطورمگر؟
گفت:این کال کال است.این اسم مستعار اوست.این معاون سیاسی-نظامی قاسملو سرکرده گروهک دموکرات است.مگر تو اعلامیه دموکرات را ندیده بودی که ازقول کال کال نوشته بود:من۹پاسدار خمینی را اع.دام کردهام؟خب،این همان کال کال است دیگر!
تاخبر به برادراحمد رسید،سریع آمد وپرسید:ببینم!قضیه چیست؟ماجرا را برای او تعریف کردیم.
احمدگفت:این امکان ندارد!اگر اینطور باشد،طرف ردهاش خیلی بالاست.
بعد سروقت او رفت و پرسید:تو کال کال هستی؟
اوهم با یک تفرعنی بادی به غبغب انداخت وگفت:بله،خودم هستم!ببینید، من هیچ مشکلی ندارم.بهتر است بدانید من با آقای رئیس جمهور بنیصدر از قدیم رفاقت دارم.ایشان مراخوب میشناسد.شما اگر مرا به مریوان برسانید آزاد میشوم.
احمد بلافاصله ازآن اتاق بیرون آمد.گفت:همین فرداست که بنیصدر به دستوپا بیفتد و این را به تهران احضارکند.آنوقت،همه زحمات ما برباد میرود!
فردای همان روز دیدیم پیامی از سنندج مخابره شد،با این مضمون:از مرکز دستوراکید رسیده،تمامی کسانی را که در دزلی اسیر گرفتهاید،سریع به سنندج منتقل کنید!!
همانجا برادراحمد به بچهها گفت:
به شما نگفته بودم؟!صدور این دستور علتی ندارد،مگر خلاص کردن همین آقای کال کال و رفقای او ازمهلکه،پس متوجه شدهاند که ما این را اسیر گرفته ایم!
حاج احمد متوسلیان درباره این ماجرا میگوید:
"کال کال معاون سیاسی-نظامی قاسملو و یکی از ارکان اصلی ضدانقلاب درکردستان بود.وقتی در دزلی دستگیرش کردیم،خودش میگفت:اگر مرا به مریوان برسانید آزاد میشوم.من خواهشم ازشما این است که مرا به مریوان ببرید.
وقتی دیدیم لیبرالها میخواهند آزادش کنند،برادرهای ما او را بردند همانجایی که دموکراتها دوتن از برادران ما را شهیدکرده بودند...
بعدها وزارت کشور و همه ارگانهای دولتی که کارگزار بنیصدر و دفتر هماهنگی رییس جمهور بودند، شروع کردند به اعتراض و مارا هم حقیقتش را بخواهید،دادگاهی کردند.به هرجهت نهایتاً مسأله حل شد و عوامل بنیصدر نتوانستند کاری ازپیش ببرند."
در دزلی ازبرخی اهالی پرسوجو کردم،در سایتها و منابع گروهکهای کومله و دمکرات هم جستجو کردم،ولی هیچ ردی از"کال کال"نیافتم!
کسی از نام اصلی او خبر دارد؟
ممنون میشوم بنده را مطلع کند:
@davodabadi61
زلزله در خانۀ دهنمکی!
اگر اشتباه نکنم، سال ۱۳۷۷ بود. اونروزها خیلی مسلمونتر از امروز بودیم و از روایتی که برامون میگفتند:
"هرکس سه جمعه بدون عذر، به نمازجمعه نرود، مسلمان نیست!"
شدیداً میترسیدیم. کم مونده بود از چهارشنبه بریم برای شرکت در نمازجمعه جابگیریم!
راستش ما که برای مُشت کلفت کردن و شعاردادن علیه شرق و غرب و شمال و جنوب، گوش دادن به خطبهها نمیرفتیم.
از زمان جنگ، پاتوق بچه رزمندهها، جلوی مسجد دانشگاه تهران بود که بهش میگفتند:
"چهارراه ماچ و بوسه".
بیخود فکر اونجوری نکنید!
وقتی از جبهه میاومدیم مرخصی، قرارمون در نمازجمعه، اونجا بود و دیدوبازدید و روبوسی.
اونوقتا "مسعود دهنمکی" کَرَمِ اون روزاش، خیلی بیشتر از کِرمِ این روزاش بود و بهقول امروزیها لاکچری بود!
آدم رو برق بگیره، جوّ نگیره!
اون هفته مسعود جوّگیر شد و گفت:
- بچهها، همه بعد نمازجمعه، ناهار بیایید خونۀ ما!
دمش گرم. ما هم یه مُشت گشنهگدا، از خداخواسته، بعد نماز، نشستیم ترک موتور همدیگه و رفتیم خونۀ مسعود که فکر کنم طرفای تهرانپارس بود.
طبقۀ چهارم یک آپارتمان اجاره کرده بود و گویی اونروز زن و بچهاش خونه نبودند.
همۀ ارازل و اوباشی که مسعود سردستهشون بود، ریختیم اونجا.
اگه درست یادم باشه:
صالح همتی، اصغر اللهیاری، مجید ولیزاده، خود مسعود و چندتای دیگه.
منکه جزو ارازل حساب نمیشدم. بچهمثبت بودم ولی چون با اونا میگشتم، اخلاق فاسدم خراب شده بود!
تا مسعود گفت:
- بچهها، راحت باشید،
هرکی یه تیکه از خودش رو کند، انداخت یه گوشه:
یکی دستش رو
یکی پای مصنوعیش رو
اونایی هم که زیرشلوار نداشتند، با شلوارک و ... ولو شدند وسط اتاق.
خدائیش انگار از قحطی برگشته بودیم!
تخمه، پفک، چیپس، میوه ... عین جاروبرقی میلومبوندیم.
همینطور که الکیخوش بودیم و با یادآوری خاطرات مثبت 18 جنگ، پتۀ همدیگه رو میریختیم روی آب و قهقهۀ خرکیمون توی ساختمون پیچیده بود، یهدفعه متوجه شدیم لوستر وسط اتاق داره عربی میرقصه!
مجید ولیزاده خندید و گفت:
- بچهها ... مثل اینکه داره زلزله میاد ...
همه زدیم زیرخنده که ...
چی؟ زلزله؟!
وای زلزله ...
همۀ اونایی که تا چنددقیقه پیش داشتند از لَتوپار کردن لشکر کماندویی عراق در شلمچه، خالی میبستند، انگار برق هزار وُلت بهشون وصل کردن!
مگه میشد از درِ اتاق بری بیرون؟
همۀ اونایی که تا چنددقیقه قبل، از جاموندن از کاروان شهدا روضه میخوندن، میخواستند از فیض شهادت فرار کنند و لای در گیر کرده بودند.
لعنتی ساختمان هم آسانسور نداشت که، مثل گلۀ گوسفند رمیده از ترس گرگ، پلهها رو یکی چهارتا، پشت هم گذاشتیم و عین سیل سرازیر شدیم.
در که باز شد، ریختیم وسط خیابون.
ملت که از زلزله خیلی هم نترسیده بودند، با دیدن ما، وحشت شون چندبرابر شد!
یه مشت خُل و چل، دست و پا قطع، با شلوارک و شورتک و زیرپیراهن، ریخته بودن وسط خیابون.
با نگاه متعجب مردم، همینکه به همدیگه نگاه کردیم، زدیم زیرخنده، ولی برای اینکه کم نیاریم، گفتیم:
- خب مگه چیه؟ زلزله اومده دیگه!
و باز درِ باغ شهادت بهروی ارازل و اوباش جنگ بسته شد!
این هم عکسهایی از متهمین ماجرا:
عکس اول:
صمد صفرخانی، مجید ولیزاده، داودآبادی
مجید دستش رو توی جیب من نکرده، دستش قطعه!
عکس دوم:
داودآبادی، صالح همتی، اصغر اللهیاری عکس سوم:
من و مسعود دهنمکی، دوسال پیش، سر مزار شهید مجید سوزوکی
عکس چهارم:
موسیالرضا سیدآبادی، داودآبادی، عبدالامیر عارفی، مسعود دهنمکی
آذر ۱۳۶۵ ارتفاعات قلاویزان مهران
حمید داودآبادی
جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
@hdavodabadi
لقمه شماری مسعود دهنمکی!
مسعود خان حواسش به همه چیز هست. حتی لقمه ها!
اصلا فکر نکنید که من و حاج "بهزاد پروین قدس" و مسعود دهنمکی، نشستیم سر سفره انقلاب و به بهانه گرفتن حقمان، داریم تا خرخره می لومبونیم!
نخیر، اونی که عکاس نامرد سربزنگاه از دولُپی خوردن بنده حقیر و یه کمی هم شکمو شکار کرده، نه بیت المال است و نه حق و حقوق ملت!
چون حاج بهزاد دلاورمرد لشکر عاشورا، از تبریز تشریف آورده بود تهران دفتر نشریه صبح دوکوهه دهنمکی، مخ مسعود رو زدم که ناهار مهمونمون کنه.
اونم چی؟!
چلو جوجه کباب مخصوص
چلوکباب سلطانی
پیشنهاد ویژه سرآسپز
پیتزای ناپلئونی
چلو قیمه
چلو قورمه
عدس پلو
نخیر. اصلا فکرتون رو درگیر این محالات نکنید.
مسعود، جون به عزرائیل بخواد بده، قسطی می ده!
نمیدونم چند تا تخم مرغ که اون روزا یعنی سال ۱۳۸۰ فکر کنم دونه ای صد تا تک تومنی بود، زدیم و یه کم رب و شد املت!
همین و همین!
این همه سهم ما از سفره انقلاب بود و بس!
یادش بخیر
آهان
باوجودی که در ۱۵ سالگی به سنّ تکلیف رسیدیم، فقط فهمیدیم باید برویم جبهه و تا آخر جنگ از ادای وظیفه خود جا نمانیم، ولو به نوش جان کردن تیر و ترکش و گاز شیمیایی!
پس:
هیچکداممون احساس تکلیف نکردیم و کاندید ریاست جمهوری نشدیم.
لطفا اسم ما را در برگه رای ننویسید.
حتی در آرای باطله و برای ... (بوق) دادن!
حمید داودآبادی
خرداد ۱۴۰۳
@hdavodabadi