چقدر معصوم و محجوب بودی علی جان
علی کریم زاده مسئول تعاون سپاه اندیمشک بود و برای یافتن ردی از شهدای مفقودالاثر و اطلاع رسانی به خانواده های آن عزیزان شدیدا تلاش می کرد.
و سرانجام خودش ۴ دی ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۴ مفقودالاثر شد و ۱۲ سال بعد پیکرش به آغوش خانواده بازگشت.
خیلی علی را دوست داشتم.
چند باری به خانه شان در اندیمشک رفته بودم و میهمان لطف و محبت خانواده باصفایشان بودم.
آخرین بار چند ماهی قبل از شهادتش بود که رفتم خانه شان. در اناق کوچکش، از پشت کمد عکس خود را که بزرگ کرده و آماده نصب روی حجله اش کرده بود نشانم داد.
ناخواسته تنم به لرزه افتاد
نگاهی به عکس بزرگ در قاب انداختم و نگاهی به چهره معصوم علی.
در آغوش گرفتم و بوسیدمش.
اصلا باورم نمی شد چندی بعد همین عکس را روی حجله شهادتش بگذارند و دخترش داغ یتیمی ببیند.
همچون دختر دوست عزیزش شهید حمید طوبی!
در کنار شهید
علی کریم زاده
بچه باصفا و دوست عزیزم اهل اندیمشک
بهار ۱۳۶۴ ایستگاه راه آهن اندیمشک
شهید علی کریم زاده در گلزار شهدای اندیمشک خفته است.
عکس دوم:
در میان شهیدان علی کریمزاده و مجید عتیقی نژاد و مرحوم حاج اکبر طوقانی پدر شهیدان سعید و محمد طوقانی
عکس سوم:
شهید سعید طوقانی - شهید علی کریم زاده - شهید عباس دائم الحضور
دوستتان دارم و همچنان چشم امیدم به لطف و کرم شما و شفاعتتان است
دوست قدیمی و از یاد رفته تان که چند صباحی با هم رزمیدیم و خندیدیم و کیف کردیم و خدا را یافتیم
حمید داودآبادی
@hdavodabadi
یادم تو را فراموش
یادم هست، یادت هست؟!
دی ماه ۱۳۶۳
تهران، کمیته انقلاب اسلامی
در کنار سردار شهید جواد حاج خداکرم
دومین شهید خانواده
متولد: ۱۳۳۴ شهادت: ۲۵ آبان ۱۳۷۶ زابل، نوار مرزی تاسوکی به دست اشرار مسلح
مزار: بهشت زهرا (س) قطعۀ 24 ردیف ۳۹
@hdavodabadi
این هم عکس حجلهای من!
این هم عکس حجلهای من! برای اونایی که گیر دادن با هر کی عکس گرفتم شهید شده!
۴۰ سال پیش، اولین روزهای دی ماه ۱۳۶۳، در کنار زمین صبحگاه پادگان دوکوهه، گردان میثم:
اون روز، سعید طوقانی دوربین رو از دستم گرفت، این عکس رو از من انداخت و گفت:
"حالا وایسا ... منم این عکس حجلهای رو ازت میندازم و می زنم روی حجلهات!"
و من فقط خندیدم و گفتم:
"آقا سعید، خیلیا از این فکرا برای من داشتن، ولی خودم عکسی رو که ازشون گرفتم، زدم روی حجلهشون!"
سعید طوقانی دو ماه بعد همراه عباس دائمالحضور اسفند ۱۳۶۳ در عملیات بدر در شرق دجله به شهادت رسیدند و ۱۳ سال بعد تیر ماه ۱۳۷۶ پیکر مطهرشان به خانه بازگشت.
حمید داودآبادی
@hdavodabadi
شفا میخواهی یا شفاعت ؟!
کلمه ای ارزشمند که از یک شهید آموختم
شهید مدافع حرم "عباس کَردانی" اهل خوزستان،
توفیقم داد کتابی از خاطرات و گفتههایش بنویسم
به نام "عباس برادرم"
نوشتن این کتاب برای انتشار، برای من حقیر سرشار بود از درس اخلاق و معرفت و خداشناسی!
یکی از نکات مهمی که بعد از عمری دعا و ادعا، از آن شهید عزیز آموختم، این بود که:
عباس، مادرش را خیلی دوست داشت. وقتی مادرش در بستر بیماری بود، خیلی برای شفایش دعا کرد. برخلاف انتظار عباس، مادرش فوت کرد و به دیدار پروردگار رفت.
عباس به زیارت امام رئوف و مهربانی حضرت رضا (ع) رفت و با زبان گلایه گفت:
"هزاران مومن از همشهریانم، برای شفای مادرم دعا کردند، ولی او را بردید، چرا؟!
در عالم خواب و بیداری، امام رضا (ع) را دید که از او پرسید:
- تو، شفای مادرت را از ما میخواهی، یا شفاعتش را ؟!
عباس وقتی با خود اندیشد، گفت:
- خب معلومه، شفاعتش را.
و امام به او می فرماید: پس برو و گلایه نکن!
از وقتی این جمله را در خاطرات شهید عباس کردانی خواندم، آنقدر دلم آرام گرفت که تا خبر بیماری کسی را بخصوص بستگان نزدیک و عزیزانم را میشنوم، دست به دعا برمیدادم و التماس میکنم:
برای شفا و شفاعت آن عزیز دعا کنید.
برای شفاعتم دعا کنید، لطفا!
حمید داودآبادی
@hdavodabadi