eitaa logo
HDAVODABADI
997 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
175 ویدیو
17 فایل
خاطرات و تصاویر اختصاصی دفاع مقدس
مشاهده در ایتا
دانلود
زمینِ سوخته ! اواخر جنگ عراق علیه ایران صدام حسین که طعم شکست را چشیده بود دست به عملی وحشیانه زد: زمینِ سوخته ! هر جا لشکریان صدام شکست می‌خوردند آن زمین را با بمباران و گازشیمیایی منهدم می‌کرد تا دشمنانش به هیچ چیز دست پیدا نکنند و توان مقاومت و حیات نداشته باشند! گرانی لحظه‌ای کالاهای اساسی، قطع برق و آب کمبود گوشت، مرغ و مایحتاج ضروری بدهکاری سنگین دولت افزایش سرسام آور قیمت دلار سقوط ریال در برابر دلار وعده‌های پوشالی، برجام ذلیلانه دامن زدن به اعتراضات عمومی تمسخر و لبخند در برابر خشم ملّت و هزار و یک چیز دیگر حکایت از "سیاست زمین سوخته" دارد ! پس از شکست سنگین و تاریخی اصلاح طلبان در انتخابات مجلس شورای اسلامی شورای شهر و ریاست جمهوری مراقب فتنه گران باشیم !
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم در میان لاله و گل آشیانی داشتم گرد آن شمع طرب می‌سوختم پروانه‌وار پای آن سرو روان اشک روانی داشتم آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم چون سرشک از شوق بودم خاکبوس درگهی چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم درد بی‌عشقی ز جانم برده طاقت ورنه من داشتم آرام تا آرام جانی داشتم بلبل طبعم رهی باشد ز تنهایی خموش نغمه‌ها بودی مرا تا همزبانی داشتم رهی معیری مرداد 1361 اهواز آماده برای حضور در عملیات رمضان
شهردار شهید شد! یک‌شنبه29تیر 1365 – گردان شهادت در مقر فرماندهی نیروهای حزب بعث در ارتفاعات قلاویزان مهران مستقر شده بودیم.محلی که سنگرهای بتونی سرپوشیده و محکمی ‌داشت. داخل سنگر تدارکات گروهان جای گرفتیم.بچه‌ها هم در سنگربتونی بزرگی که کنارمان بود مستقر شدند. هرروز دونفر وظیفۀ شستن ظرف‌ها ودرست کردن چای رابه عهده داشتند که بین بچه‌ها به"شهردار"یا"خادم الحسین"معروف بودند.بعضی‌هابه شوخی آنهارا"گارسون الحسین"صدامیزدند! آنروز نام من همراه"سعید رادان جبلی"(بچۀ خیابان غیاثی–شهید آیت الله سعیدی–میدان خراسان تهران)بعنوان شهردار خوانده شد.من اعتراض کردم وپای زخمی‌ام راکه چندروز قبل درعملیات تیر خورده بود،بهانه کردم.گفتم: -ببینید،من جانبازاسلام هستم،پس نباید شهردار وایسم. سعیدکه جوانی مؤمن،آرام ومتین بود،لبخندی زد وگفت: -عیبی نداره.آقاجان توقبول کن شهردارباشی،همۀ کارها بامن.تواصلا کارنکن.نگذارنظم ونوبت شهرداری به هم بخوره. من که ازخدامی‌خواستم،قبول کردم.کور ازخدا چی می‌خواد؟یه عینک دودی! چیزی به غروب نمانده بودکه سعید باآن ادب واخلاق قشنگش،گفت: -آقاحمید،شمابرو کتری رو آب کن،بذار روی آتیش جوش بیاد،تا واسه بچه‌ها چایی درست کنیم.آخه من می‌خوام براشون کلاس قرآن بذارم. باخنده وبه حالت نازگفتم: -مگه خودت نگفتی من کاری نکنم؟پس به من ربطی نداره.من اسمم شهرداره،ولی توقبول کردی جای منم کار کنی.پس خودت بروسراغ کتری! ومثل شاهزاده‌های فاتح،روی پتوهای کنارسنگر لم دادم.سعید بی آن‌که عصبانی شود،خندید وگفت: -باشه آقاجون،خودم می‌رم.اصلامی‌خوام برم وضوبگیرم واسه کلاس قرآن،کتری روهم آب می‌کنم. چشمانش را ریزکرد،خندید،آستین‌هارا بالازد و ازسنگر خارج شد.جلوی تانکرآب که گونی‌های پر ازشن اطرافش راگرفته بودند،وضو گرفت،کتری را پرکرد.آن راروی آتشی که ساعتی قبل درست کرده بود گذاشت وبه طرف سنگرآمد. دویا سه مترمانده بودکه داخل سنگربتونی شود.ناگهان سوت خمپارۀ120و درپی آن انفجاری شدید،نالۀ اورا درخود خفه کرد. غرش وحشت‌انگیزخمپاره،همه رامیخکوب کرد.هیچ‌کس جز سعید بیرون نبود ومعلوم نبود چه برسرش آمده.خمپاره درنزدیکی‌اش منفجرشده بود.نالۀ سوزناکی می‌زد.ازبدن متلاشی او،پاهایش بیش ازهمه داغان بودند. مضمون ناله‌هایش درآخرین نفس،یک کلام بیشترنبود: -حسین جان...حسین جان ... من که شوکه شده بودم،کپ کردم.بچه‌ها دویدند بالای سرش.من ولی وحشت‌زده ومبهوت،حتی جرأت نکردم بروم بالای سرش.می‌ترسیدم باآن چشمان ریزشدۀ لحظات آخرش،سینه‌ام رابدرد.باخودم گفتم:اگه من رفته بودم،اون الان داشت برای بچه‌ها قرآن می‌خوند.اگه من رفته بودم ... و شهردار شهید شد! حمید داودآبادی 12 مهر 1399
سلام علیکم برای چندمین بار صفحه بنده در اینستاگرام مسدود شد از این پس مطالب بنده در این صفحه منتشر می گردد instagram.com/hamiddavodabadi۳ telegram: @hdavodabadi Eita: @hdavodabadi
‌ الهی قلبی محجوب ... زمان جنگ، موقع نماز مغرب و عشا، بخصوص اگر نمازجماعت آن هم در جایی مثل حسینیه شهید حاج همت در پادگان دوکوهه با حضور جماعت عظیم رزمندگان بود یا در گوشه سنگری در خط مقدم، همه عشقمان این بود: بین نماز مغرب و عشا، همه سرشان را روی سجده می گذاشتند و این دعا را می خواندند. گویند امیرالمؤمنین حضرت علی (ع) به سجده می‌رفتند و در فراز آخر دعای صباح می خواندند: إِلَهِی قَلْبِی مَحْجُوبٌ وَ نَفْسِی مَعْیُوبٌ وَ عَقْلِی مَغْلُوبٌ وَ هَوَائِی غَالِبٌ وَ طَاعَتِی قَلِیلٌ وَ مَعْصِیَتِی کَثِیرٌ وَ لِسَانِی مُقِرٌّ بِالذُّنُوبِ فَکَیْفَ حِیلَتِی یَا سَتَّارَ الْعُیُوبِ وَ یَا عَلامَ الْغُیُوبِ وَ یَا کَاشِفَ الْکُرُوبِ اغْفِرْ ذُنُوبِی کُلَّهَا بِحُرْمَهِ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ یَا غَفَّارُ یَا غَفَّارُ یَا غَفَّارُ بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ. ای خدای من، دلم در پرده گناه است و نفسم معیوب و عقلم مغلوب و هوسم غالب و بندگی و فرمان برداری‌ام اندک و گناه و نافرمانی‌ام و زبانم مقر به گناهان چه چاره‌ای دارم؟ ای پرده پوش عیوب ای دانای غیب ها و ای برطرف کننده گرفتاری‌ها همه گناهانم را بیامرز به مقام محمد و آل محمد ای بسیار آمرزنده، ای بسیار آمرزنده به حق رحمتت ای مهربان ترین مهربانان عکس: جانبازان محسنی و مجتبی شاکری در مقتل شهدای شلمچه عکاس: حمید داودآبادی
🎉یک خبر خوب . ⭐️طرح تابستانه كتاب اشروع شده و ما مثل همیشه با کتابهای خوب منتظرتون هستیم تخفیف ویژه 25 تا 35 درصد راستی هم میتونید خرید کنید هم به صورت . ↩️غیر حضوری: ارسال نام کتاب به سامانه 3000141441 یا خرید از طریق سایت‌های زیر: manvaketab.ir nashreshahidkazemi.ir . ↩️حضوری: 📍 کتاب فروشی های معتبر سرایر کشور 📍دفتر مرکزی: قم،خیابان معلم،مجتمع ناشران،طبقه اول،واحد 131 . 🔹زمان: 9 مرداد آغاز و تا 15 مرداد ماه 1400 ادامه داره . 📚«کتاب بخوانیم، ایمن بمانیم»📚 . 🌷منتظرتون هستیم... ❄️🌹❄️🌹❄️🌹❄️🌹❄️🌹 @nashreshahidkazemi @man_va_ketab 🍃 ما را دنبال کنید... 📌 🖇 شبکه بزرگ تولید و توزیع کتاب خوب در کشور 🆔 https://eitaa.com/nashreshahidkazem
شادی روح دایی عزیزم رضا حدادنیا که پس از مدتها تحمل بیماری سخت امروز چهارشنبه 13 مرداد 1400 هنگام اذان صبح، به رحمت خدا رفت بخوانید فاتحه مع الصلوات