مهمان داری صدام!
صدام؛
یادت است می خواستی با کمک دوستان سعودی و آمریکائی خود 3 روزه تهران را فتح کنی؟!
40 سال گذشت.
خرمشهر ما، محمّرۀ عزیز تو نشد.
کسی آبادان را عبّادان نمی خواند.
هیچ عربی سوسنگرد را خفّاجیه نمی داند.
اهالی بستان نمی دانند البساتین یعنی چی.
مردم خوزستان، همچنان به ایرانی بودن خود مفتخرند.
و عربستان تو، شد گورستان بعثیان و فدائیان جنایتکار و متجاوزت!
آنان که تشویقت کردند به ایران حمله کنی، سناریویی را که نزد خودشان بود عملی کردند، نه قصه ای را که به تو دیکته کرده بودند!
ذلیلانه از سوراخ موش بیرون کشیدندت!
هرچه ملتمسانه گفتی:
"من رئیس جمهور کشور عراق هستم"
دوستان دیروزت، فقط خندیدند!
و از طناب دار آویزانت کردند.
چون تاریخ مصرفت تمام شده بود "سردار قادسیه"!
و الان جسد نجسّت، زیر خروارها خاک مدفون و پوسیده گشته.
دیگر تصویر تو با آن لبخند شیطانی و ژست دیکتاتورانه، پسران عیّاشت قُصی و عُدی، و فرماندهانت، حتی در آبریزگاه خانۀ فدائیانت به چشم نمی خورد!
خداوکیلی!
توی خواب می دیدی که روزی، ملت عراق، در کربلا و نجف اشرف، کاظمین و بغداد، "یا حسین (ع)" گویان، پیکر شهیدان قاسم سلیمانی یک فرمانده لشکر ایرانی و ابومهدی المهندس یک فرمانده لشکر عراقی که 8 سال خواب را بر تو حرام کرده بودند، تشییع کرده و تا بهشت بدرقه کنند؟!
ملت عراق، در دل بغداد پایتخت رویائی ات که بدون اجازه تو، پرنده در آسمان آن جرات پرواز نداشت، کربلا و نجف، فریاد مرگ بر آمریکا سر بدهند و جنایتکاران آمریکایی را از عراق بیرون کنند؟!
دیدی؟!
حالا برو به قعر جهنم!
مهمان داری آن هم چه مهمانی!
رفقایت از عربستان و آمریکا و اسرائیل می خواهند بیایند پیشت!
حمید داودآبادی
دوشنبه 16 دی 1398
در انتظار تشییع پیکر شهیدان سرافراز
@hdavodabadi
دیوانه تر شدم ...
گفتم ببینمت، شاید که از سرم دیوانگی رََوَد
زان دم که دیدمت، دیوانه تر شدم ...
از ره بـه در شدم، دیـوانه تر شدم ...
دیوانگی یعنی همین
که بفهمی کسی اهل شهادت است
بجای اینکه بهش نزدیک بشی
ازش دور بشی
چرا؟
چون بترسی از اینکه به کسی دل ببندی که می دانی رفتنی است!
دو نفر را خییییلی دوست داشتم ببینم
باهاش همکلام شوم
نه دوست نه. که دوستان زیادی دورشان را گرفته بودند ولی قدرشان را ...
فروردین 1372 توفیق شد تا برحسب اتفاق، سید مرتضی آوینی را در نماز جمعه تهران ببینم.
اصلا هیچ دوستی و رفاقتی با او نداشتم وگرنه می شدم مثل دوستان نزدیکی که علیهش بیانیه دادند!
چه لذتی داشت آن روز.
تعریف و توصیفش را در کتاب "نامزد خوشگل من" بخوانید.
سال گذشته شدیدا دنبال این بودم تا حاج قاسم سلیمانی را برای گرفتن پاسخ سوالی مهم ببینم.
سوال و پاسخ ناگفته مهمش بماند بعدا.
این که دوستان و دیگرانش چگونه دیده اندش و چه می پندارند، به من ربطی ندارد.
طی 10 ماه گذشته قبل از شهادت حاج قاسم، بسیاری از دوستان توصیف آن دیدار را از زبانم شنیده اند.
این نیست که امروز بخواهم خود را به او بچسبانم که چسبیدن به او عزت و افتخار است.
24 اسفند 1397 برحسب اتفاق در جایی او را دیدم. قبلا اتفاقی دیده بودمش ولی تنها باری بود که با او همکلام می شدم.
نشستم کنارش. جرات نکردم در چشمانش نگاه کنم.
شدم همچون رودی کوچک که می خواهد خود را به اقیانوس کنارش پیوند دهد.
لب که باز می کرد، آنقدر آرامش در وجودش بود که به من هم منتقل می شد.
ناخواستۀ ناخواسته.
زبان که می گشود، نور از لبانش می بارید.
اصلا انگار نه انگار این که کنارش نشسته ام، مردی است که دنیا را سر انگشتش می چرخاند.
دشمنان را در سراسر دنیا به وحشت انداخته و ...
آرامش، آرامش، آرامش ...
نور، نور، نور ...
و
خدا، خدا، خدا ...
عاشقش شدم.
دیوانه
واله
شیدا
و هر چه که بتوانید تصور کنید
نمی دانم چرا!
اگر فهمیدم چرا با شهیدان مصطفی کاظم زاده، سعید طوقانی، سیدمحمد هاتف و ... این گونه شدم، می توانم بگویم چرا نسبت به حاج قاسم این شدم!
از پایان جنگ تا آن شب - باوجودی که شهید بزرگ مقاومت اسلامی لبنان "حسّان اللّقیس" که اتفاقا از دوستان نزدیک حاج قاسم بود، دیده و درک کرده و عاشقش بودم - ولی هیچکس را این گونه طی این 38 سال نه دیده و نه یافته بودم!
چشمانی که از آنها نور می بارید.
زبانی که کلمه کلمه اش به ذکر خدا وا میداردت.
زبانم بند آمده.
دارم می سوزم.
انگار همه دوستانم، به یکباره با هم جلویم صف کشیده اند و در یک لحظه به شهادت می رسند!
نه اصلا. نه با حاج قاسم عکس دونفره گرفتم، و نه دستش را بوسیدم.
چون ترسیدم که ...
آن عکس را بگذارم کنار 87 عکس دو نفره!
آنچه آن شبِ فراموش نشدنی دیدم، تا آخر عمر سیرابم کرد از عشق، معرفت و دوستی.
نه تعجب نکنید
نگویید می خواهد به زور بگوید من هم حاج قاسم را دیدم
من هم حاج قاسم را درک کردم
میلیونها انسانی که در عراق و جای جای ایران، برای حاج قاسم گریستند، او را نه دیده بودند، نه با او همکلام شده بودند، نه چیزی درباره اش می دانستند.
مگر حاج قاسم و کاروان شهیدان، امامی را که 1400 سال پیش در بیابان کربلا، مظلومانه به شهادت رسید، دیده بودند و با او رفیق و فامیل بودند که این گونه عاشقش شدند که همچون حاج قاسم، "شهادت طلبانه"، مرگ را در آغوش کشیدند و خویش را فدای اسلام کردند؟!
آن شب از عشق شبی بود که حالی کردیم!
حمید داودآبادی
دوشنبه 16 دی
پس از تشییع حاج قاسم
@hdavodabadi
من باختم
خیلی باختم
بد هم باختم
کم هم نباختم
آنچه را که نباید، باختم
آنچه را که فکر نمی کردم، باختم
آن را باختم، که جبرانش سخت است
آن را باختم، که برگشتش محال است
من گاز شیمیایی خورده، باختم
من قهرمان جهاد اصغر، باختم
من جانباز نوش جان کرده تیر و ترکش، باختم
من با کلّی سابقه حضور در دفاع مقدس، باختم
من ...
باختن این نیست که اموالت را ببرند
باختن این نیست که دار و ندارت را ببازی
باختن این نیست که در قمار زندگی، جانت را بگیرند
باختن این نیست که ...
باختن این است که چشم باز کنی ببینی ...
رفتم که خار از پا کشم، محمل ز چشمم دور شد
یک لحظه من غافل شدم، یک عمر راهم دور شد
باختن این است که نماز اول وقتت ترک نشود، قبله را کج گرفته باشی!
باختن این است که عمری نماز شب بخوانی، نماز صبحت قضا شود!
باختن این است که عمری زیارت عاشورا بخوانی، کربلا راهت ندهند!
باختن این است که عمری منتظر باشی، موقع آمدن آقا سرت در گوشی باشد!
باختن این است که عمری جان بکنی مال و منال جمع کنی، آخر بفهمی ذره ای حلال نداری!
باختن این است که سالها تند و تخته گاز بروی، بفهمی مقصد را کاملا اشتباه گرفتی!
من جانباز دیروز
من رزمنده پریروز
من قهرمان جهاد اصغر
من ...
در همان گذشته گیر کردم
اینقدر که بروز کردن واتساپ و اینستاگرام و تلگرام برایم اهمیت داشت، از بروز کردن دینم غافل شدم!
هر ماه مُهر نمازم تمیزتر می شد، ولی نمازم، نه!
نه قرائتش، نه نیتش نه ...
همان است که نمازم "انَّ الصَّلاةَ تَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ" نیست.
من از مدافعان حرم واماندم!
منِ پرادعا، از چند جوان جا ماندم.
من رزمنده بسیجی دیروز، از امروزیها واماندم!
من که مدافع اسلام و انقلاب و مملکت را با خود یدک می کشم، از چند نوجوان عقب ماندم.
خوشا به حال مدافعان حرم، که دین و ایمان و انگیزه شان را همچنان بروز می کنند؛ بیشتر از اینکه من دنیایم را بروز می کنم!
خدایا توبه
خدایا به حق خون پاکانت توبه
خدایا به حق شهدای مدافع حرم توبه
خدایا به حق خون مظلوم حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی توبه
خدایا،
من روم نمی شود، می توانی از شهدا برایم حلالیت بگیری؟!
شفاعتشان را هم بگیر.
لطفا!
ممنونت می شوم.
حمید داودآبادی
17 دی 1398
روز از خاک به خدا پیوستن حاج قاسم
@hdavodabadi
هدایت شده از 🔘رِسانـه دَمِشـق🔘
🔴جزییات جدیدی از سفر قاسم سلیمانی به عراق منتشر شد.
🔵پایگاه خبری «میدل ایست آی»، از برخی جزئیات مربوط به آخرین تحرکات سردار قاسم سلیمانی، فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران ایران پیش از ترور امریکاییها پرده برداشت.
🔵این پایگاه خبری به نقل از یکی از رهبران حزبالله لبنان نوشت: سردار سلیمانی از زمان ورود به دمشق در دوم ژانویه جاری تا زمان ترورش در بامداد روز جمعه تحت کنترل شدید قرار داشت، وی در روز پنجشنبه در حالی که هیچ قرار ملاقات رسمی در پایتخت سوریه نداشت، وارد فرودگاه دمشق شد و پس از پیاده شدن از هوایپما به وسیله خودرویی به سمت جنوب بیروت حرکت کرد؛ جایی که سید حسن نصرالله، دبیرکل حزب الله لبنان در انتظار وی بود.
🔵میدل ایست آی در ادامه افزود: هدف سلیمانی از دیدار با نصرالله، ایجاد هماهنگی میان گروههای نظامی همپیمان ایران در منطقه و آمادهسازی آنان برای هر گونه تقابل احتمالی با ایالات متحده #امریکا بوده است، این دیدار چندین ساعت به طول انجامید، پس از آن، سلیمانی تحت تدابیر امنیتی دوباره به فرودگاه دمشق بازگشت و با هواپیمای شرکت «أجنحة الشام» در میان مسافران عادی به سمت بغداد حرکت کرد.
🔵این پرواز قرار بود راس ساعت هشت و چهل و پنج دقیقه شب پنجشنبه از فرودگاه دمشق بلند شود اما بنا به علتی نامعلوم تا ساعت ده و نیم شب به تعویق افتاد.
🔵ابومهدی_المهندس، نائب رئیس الحشد الشعبی عراق در بغداد از طریق کانالهای خاص مطلع شده بود که سلیمانی در راه بغداد است و تنها اطلاعاتی از اسم شرکت هواپیمایی سوریه و زمان ورود هواپیما به بغداد در اختیار داشت، در همین رابطه، المهندس از «محمدرضا الجابری»، مدیر تشریفات حشد خواست وی را به همراه چند نفر دیگر تا درِ ورودی فرودگاه همراهی کنند و آماده استقبال از «مهمانی مهم» باشند.
🔵میدل ایست آی نوشت: فرودگاه بغداد از سال ۲۰۰۳ میلادی از زمان ورود امریکاییها به عراق تحت تدابیر شدید امنیتی قرار دارد و مسئولیت تامین امنیت آن برعهده شرکت بریتانیایی #G۴S با نظارت شماری از دستگاههای امنیتی عراق از جمله اداره اطلاعات، اداره امنیت فرودگاه و اداره مبارزه با تروریسم قرار داشت.
🔵این سایت در ادامه به نقل از منبعی امریکایی اظهار داشت: امریکاییها اطلاعاتی دریافت کردند که از ورود سلیمانی به بغداد حکایت داشت و المهندس به همراه چند نفر دیگر در فرودگاه در انتظار استقبال از سلیمانی است تا وی را به منزل خود در منطقه الخضراء منتقل کند.
🔵هواپیمای قاسم سلیمانی طبق اطلاعات داده شده توسط شرکت اجنحة الشام حوالی ساعت دوازده و نیم بامداد جمعه به وقت عراق وارد بغداد شد و به همراه المهندس با دو خودروی هیوندای گرند استارکس و تویوتای آوالون به سمت منزل وی درمنطقه الخضراء حرکت کردند اما هنوز فاصله چندانی از فرودگاه دور نشده بودند که صدای سه انفجار مهیب به گوش رسید.
🔵تحقیقات امنیتی اولیه نشان می دهد سه موشک به سمت دو خودروی مذکور شلیک شد که موشک نخست به خودروی هیوندای اصابت کرد و موشک دوم به سمت خودروی دیگر که تقریبا ۱۰۰ متر با آن فاصله داشت، شلیک شد اما به خطا رفت که در ادامه موشک سوم به هدف اصابت کرد.
🔵میدل ایست آی در پایان نوشت، سلیمانی و المهندس معمولا از تلفن همراه هوشمند استفاده نمی کردند و برای جا به جایی بیشتر از خودروهای معمولی و به همراه کمترین تعداد ممکن از محافظان و همراهان استفاده می کردند که این امر، تعقیب آنان را دشوار می ساخت اما فرودگاه دمشق و بغداد مملوء از منابع اطلاعاتی همسو با امریکاست، از این رو این بار به دام اطلاعاتی امریکا افتادند، این سایت همچنین به نقل از مقامات عراقی نوشت سلیمانی معمولا از چندین راه برای ورود به عراق استفاده می کرد؛ برخی اوقات از طریق فرودگاه بین المللی بغداد و بعضی وقتها نیز به فرودگاه نجف می رفت و پس از ادای نماز به صورت زمینی به بغداد می آمد، گاهی نیز یا از طریق گذرگاه مرزی المنذریه و یا از طریق فرودگاه سلیمانیه وارد عراق می شد.
#انتقام_سخت
#سردار_آسمانی
#حاج_قاسم_سلیمانی
@resanedameshgh
دیدم که جانم میرود
آخیش راحت شدم
داشتم میترکیدم.
داشتم خفه می شدم
می خواستم از عمق وجود فریاد بزنم
می خواستم زار بزنم
توی تشییع پیکر، با دیدن مردمی که خیلی بیشتر از من داغدار بودند، بغضم خفه شد و اشکم خشکید.
نمی دونستم به کجا پناه ببرم.
سرمو روی شونۀ کی بذارم، های های گریه کنم که سبکم کنه
آرومم کنه
آرامشم بده
نفس بهم بده
داغم رو تقلیل بده
گذاشته بودم پنجشنبه برم بهشت زهرا (س) و سر مزار شهید "مصطفی کاظم زاده" دل داغون و سوختم رو خالی کنم، ولی میدونم اون جا بیشتر خفه میشم.
بالاخره امروز پیداش کردم.
اونی رو که از صبح جمعه دنبالش بودم ولی می ترسیدم مزاحم حال خرابش بشم، دیدم.
زنگ زدم. کلی پای تلفن قربون صدقه هم رفتیم و های های گریه کردیم.
بلند شدم رفتم پیشش.
فقط اون بود که برای من، عطر حاج قاسم رو داشت.
یه جوون نسل امروزی که همواره به رفاقتش با حاج قاسم غبطه می خوردم.
خیلی بهش حسودیم می شد که این جوری حاج قاسم خاطرش رو می خواست.
اون قدر باحال توی دل حاجی جا داشت و حاجی هم توی دل اون، که فقط باید حسرت می خوردم.
همیشه دوست داشتم اینا رو بهش بگم و امروز
گفتم.
نشستیم کنار هم
اون از اخلاق و معرفت حاجی می گفت و من های های گریه می کردم.
من از شباهت رفاقت خودم با مصطفی و اون و حاج قاسم می گفتم، اون زار زار اشک می ریخت.
سه درد آمدم به جانم هر سه یک بار
غریبی و اسیری و غم یار
غریبی و اسیری چاره داره
غم یار و غم یار و غم یار
چه رفاقتی، چه معرفتی، چه صفایی!
در این دنیای امروزی، چنین رفاقتی غنیمته.
وای وقتی از آخرین روزهای حاجی در دمشق می گفت.
از توصیه هاش و سفارش هاش،
آتیش می گرفتم.
اصلا باورم نمی شد حاجی یک مرد جنگی باشه!
بله بود
ولی خیلی بیشتر از اینکه مرد جنگی باشه، مرد خدایی بود.
حاجی کاملا متخلص به اخلاق الهی شده بود
واسه همین بود که وقتی می دیدیش، عطر خوش خدا وجودت رو می گرفت
مستت می کرد.
بهش گفتم:
تو یه پاتیل خوردی و مستی، من یه قطره از همون خُم چشیدم و مستم.
چه شیشه عطر توی جیبت داشته باشی، چه یک قطرش روی لباست نشسته باشه.
هر دوش وجودت رو عطرآگین می کنه.
وای دیوونه شدم.
اومدم دستش رو که آخرین بار یکی دوهفته پیش در دست حاج قاسم بوده ببوسم، نذاشت.
دلش رو سوزوندم.
گفتم:
همتون به من گیر می دادید "مگه مصطفی چی داشت که 37 ساله به پاش نشستی و داری براش می سوزی و هنوز که هنوزه باهاش عشق می کنی؟"
آتش بگیر تا که بدانی چه می کشم
احساس سوختن به تماشا نمی شود
حالا فهمیدی سوختن و ساختن یعنی چی؟
من 37 ساله در فراغ و عشق می سوزم، تو هنوز یک هفته نشده.
حالا خوب درک می کنی وقتی عین دیوونه ها با خودم نجوا می کنم:
من خود به چشم خویشتن دیدم، که جانم می رود
می دونم بد کردم. دلش رو سوزوندم.
خب حسودیم میشه به رفاقتش با حاج قاسم!
نه. راستش خواستم برای سالهای بعد آمادش کنم.
می دونم باید حالا حالاها بسوزه.
مخصوصا که حاج قاسم امانات بزرگی بر دوشش گذاشته. که حتما باید به سرانجام برسونه.
چون حاجی منتظرشه.
می گفت:
- توی این چند روزه می گشتم یکی رو پیدا کنم تا این داغ رو باهاش تقسیم کنم ...
- جالبه. منم می گشتم تا حال خراب خودم رو سر یکی آوار کنم!
خدا رو شکر که هم من آروم گرفتم، هم اون.
نه. نپرسید.
اسمش رو اصلا نمی گم.
هم اون راضی نیست، هم من نمی خوام راز رفاقت و معرفت اونا رو کنم سازم و رنگ دنیایی بهش بدم.
فقط بپذیرید حمید و مصطفی، نه در سال 1361 در سومار، که 37 سال بعد در سال 1398 در تهران و بغداد و دمشق، به عشق پیوستند.
مصطفی رفت و حمیدش ماند.
حاج قاسم رفت و رفیقش ماند.
تا سالها بسوزد، بسازد و به خدا بپیوندد.
وگرنه پیراهن سیاه، دل سوخته مجنون را درمان نیست.
طلب کنید، التماس کنید، خدا رو قسم بدید:
یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ
بگردید، دنیا رو نه، همین دور و بر خودتون رو زیر و رو کنید، رفیق راه پیدا کنید.
رفیق که داشته باشی، بهتر به خدا می رسی.
زودتر راه رو پیدا می کنی.
مسیر رو خطا نمی ری.
رفیقی پیدا کنید که از گناه دورتون کنه
به خدا نزدیکتون کنه
مثل شهید مصطفی کاظم زاده
مثل شهید قاسم سلیمانی
حمید داودآبادی
19 دی 1398
@hamidddavodabadi
حیف دانا مُردن و صد حیف نادان زیستن
حادثه سقوط هواپیمای مسافربری که ظاهرا تعداد زیادی دانشجو و دانش پژوه و نخبه ایرانی در آن بوده اند، دلم را آزرد.
البته به هیچ وجه نه در آن حد که خانواده های عزادارشان سوخته اند و داغ دیدند.
با شنیدن این خبر غمبار و سوزاننده که متاسفانه تحت الشعاع دیگر اخبار و بخصوص شایعات قرار گرفته است، مرگ آنها را با حیات خودم مقایسه کردم و این بیت به ذهنم رسید:
یک دو حرفی وقت مُردن گفت افلاطون و رفت
حیف دانا مُردن و صد حیف نادان زیستن
با احترام برای همه درگذشتگان این حادثه باید گفت: واقعا از دست دادن چنین گوهرهای ارزشمندی برای جامعه بشری بخصوص جامعه علمی کشور، ضربه جبران ناپذیری است.
این که جوانان برومند عمری درس بخوانند تا در زمان مناسب بدرد مملکت خود بخورند، ولی در یک حادثه، نیست شوند، خیلی سوزناک است.
اینها، قامت رعنای عزیزان دل خانواده ها و امیدهای کشور است که این گونه سوخته و پاره پاره، در کیسه قرار داده شده اند تا راهی گورستان شوند!
روح همه درگذشتگان مشمول رحمت الهی گردد و خداوند به خانواده های داغدارشان صبر عطا فرماید.
حمید داودآبادی
20 دی 1398
@hdavodabadi
النَّجاةُ فی الصِّدق کما انَّ الهلاکَ فِی الکِذب
نجات، در صداقت است، همان گونه که هلاک در دروغ است.
پیامبر امین (ص)
شلمچه بوی سیب و یاس داره
بغیر از خاک، اون احساس داره
نمی بینی که همرنگ غروبه
شلمچه داغ صد عباس داره
عباسعلی بیات
به یاد شب های قدر کربلای پنج