مرا بگذار و بگذر ...
آن شب 8 بهمن 1365، در سه راه مرگ شلمچه، تو در کنار احمد بوجاریان، پریدید و رفتید.
4 روز بعد، 12 بهمن اولین روز دهه فجر،
ما امّا،
شما را گذاشتیم و رفتیم.
برگشتیم به خانه.
پدر پیرت، عکس دونفره من و تو نوجوان 16 ساله اش را قاب کرده و به دیوار اتاقش زده بود.
هرچه می گفتیم:
- پدر جان، پیکر سید محمد چهار روز کنار ما بود ... ولی نشد بیاریمش عقب.
لبخند تلخی می زد و می گفت:
- خدا را چه دیدی، شاید سید محمد زنده مونده باشه ...
چندین سال پدرت چشم انتظارت ماند و همواره منتظر صدای زنگ در بود که بیایی.
و آرزو به دل رفت.
10 سال بعد سال 1375 که استخوانهایت را بازآوردند،
پدرت امّا،
نبود که زیر تابوت سبکت را بگیرد و غریبانه تشییعت کند!
من، بودم امّا.
هم در کنارت در قلاویزان مهران که با هم عکس گرفتیم.
هم در شلمچه شبی که وداع کردی و رفتی.
هم در کنار پدرت که بوی تو را از من استشمام می کرد.
هم در تشییع پدرت
و هم در معراج الشهدا بر بالینت پس از 10 سال که آمدی!
سید محمد هاتف!
عزیز دل،
خودت خوب می دانی لاف رفاقت نزدم.
دوستت داشتم.
خیلی هم.
رفیق نیمه راه هم نبودم.
بعد از تو، همچنان راهت را ادامه دادم و رفتم جبهه.
الان هم که 33 سال از جدایی مان می گذرد، همچنان به یادت هستم و برایت می سوزم.
بیا و تو رفیق نیمه راه نشو!
یادت است آن شب در ارتفاعات قلاویزان که "عقد اخُوّت" بستیم؟
قول دادی هر که زودتر رفت، آن قدر دم در بهشت منتظر بماند تا آن یکی بیاید.
آن شب آخر در شلمچه که اشک از گونه هایت جاری بود و من قطرات اشکت را می چشیدم
باز همان را با هم تکرار کردیم.
حالا 33 سال است که رفتی.
انگار همین دیشب بود که موشک کاتیوشا، تو و بوجاریان را خدایی کرد.
حالا من منتظر هستم.
نه، نمی خواهم به خوابم بیایی.
رفاقت را تمام کن.
شفاعتم کن.
نمی خواهم منتظرم باشی.
بس است 33 سال.
بهشت را نمی طلبم
که بهشت من، در کنار شما بودن بود:
مصطفی، سعید، علی، نادر، کیوان، جعفر، سید محمد و ...
وصل را می جویم.
چون خود شما که فقط به وصال راضی می شدید.
هرچه باشد، از دوستان آموخته ام رسم رفاقت را.
بیا و با دست های قلم شده استخوانی ات، دستم رابگیر و با خود ببر.
یادت است وقتی کنارت می نشستم، چقدر احساس آرامش و سبکی می کردم؟
خیلی وقت است که نیستی.
حق بده خسته باشم و بی آرامشِ تو!
آقا سید!
تو را به جان مادرت حضرت زهرا (س) که امروز روز شهادت اوست و تو!
بیا و آرامشم بخش.
آرام جانم بشو.
تنهایی ام را درمان کن.
33 سال انتظار و سوختن و ساختن بس نیست؟!
یا فاطمه الزهرا (س)
خاک پایت
حمید داودآبادی
8 بهمن 1398
@hdavodabadi
خاطرات انقلاب اسلامی
اگر می خواهید با دیده ها و چشیده های یک نوجوان از حوادث انقلاب اسلامی آشنا شوید
اگر می خواهید نقش خانواده ها و مردم کوچه و بازار را در پیروزی انقلاب اسلامی ببینید
اگر می خواهید خاطرات جالب و جذاب از حوادث یکی دو سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی را بخوانید
اگر می خواهید با حال و هوای آن سال ها آشنا شوید
روحیات، اخلاق، رفتار و روش و منش جوانان آن سال های پرشور و شعور را ببینید
حتما جلد اول مجموعه 11 جلدی
انقلاب، جنگ، صلح
با عنوان:
کودک و انقلاب
را بخوانید.
کودک و انقلاب، خاطرات نوجوانی حمید داودآبادی از حوادث سالهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 است
این کتاب در 320 صفحه با قیمت 13 هزار تومان، توسط نشر یا زهرا (س) منتشر شده و در دسترس مخاطبان می باشد.
برای خرید اینترنتی این کتاب، می توانید به سایت های زیر مراجعه کنید:
www.bookroom.ir
www.manvaketab.ir