اتل متل یه بابا
اتل متل یه بابا
دلیر و زار و بیمار
اتل متل یه مادر
یه مادر فداکار
اتل متل بچهها
که اونارو دوست دارن
آخه غیر اون دوتا
هیچ کسی رو ندارن
مامان بابا رو میخواد
بابا عاشق اونه
به غیر بعضی وقتا
بابا چه مهربونه
وقتی که از درد سر
دست میذاره رو گیجگاش
اون بابای مهربون
فحش میده به بچههاش
همون وقتی که هرچی
جلوش باشه میشکنه
همون وقتی که هرکی
پیشش باشه میزنه
غیر خدا و مادر
هیچکسی رو نداره
اون وقتی که باباجون
موجی میشه دوباره
دویدم و دویدم
سر کوچه رسیدم
بند دلم پاره شد
از اون چیزی که دیدم
بابام میون کوچه
افتاده بود رو زمین
مامان هوار میزد
شوهرمو بگیرین
مامان با شیون و داد
میزد توی صورتش
قسم میداد بابارو
به فاطمه، به جدش
تو رو خدا مرتضی
زشته میون کوچه
بچه داره میبینه
تو رو به جون بچه
بابا رو کردن دوره
بچههای محله
بابا یه هو دویدو
زد تو دیوار با کله
هی تند و تند سرش رو
بابا میزد تو دیوار
قسم میداد حاجی رو
حاجی گوشی رو بردار
نعرههای بابا جون
پیچید یه هو تو گوشم
الو الو کربلا
جواب بده به گوشم
مامان دوید و از پشت
گرفت سر بابا رو
بابا با گریه میگفت
کشتند بچههارو
بعد مامانو هولش داد
خودش خوابید رو زمین
گفت که مواظب باشین
خمپاره زد، بخوابین
الو الو کربلا
پس نخودا چی شدن؟
کمک میخوایم حاجی جون
بچهها قیچی شدن
تو سینه و سرش زد
هی سرشو تکون داد
رو به تماشاچیا
چشماشو بست و جون داد
بعضی تماشا کردن
بعضی فقط خندیدن
اونایی که از بابام
فقط امروزو دیدن
سوی بابا دویدم
بالا سرش رسیدم
از درد غربت اون
هی به خودم پیچیدم
درد غربت بابا
غنیمت نبرده
شرافت و خون دل
نشونههای مرده
آی اونایی که امروز
دارین بهش میخندین
برای خندههاتون
دردشو میپسندین
امروزشو نبینین
بابام یه قهرمونه
یهروز به هم میرسیم
بازی داره زمونه
موج بابام کلیده
قفل در بهشته
درو کنه هر کسی
هر چیزی رو که کشته
یه روز پشیمون میشین
که دیگه خیلی دیره
گریههای مادرم
یقه تونو میگیره
بالا رفتیم ماسته
پایین اومدیم دروغه
مرگ و معاد و عقبی
کی میگه که دروغه؟
مرحوم ابوالفضل سپهر
خداحافظ 4 عزیز سفرکرده!
با رضایت خانوادههای 4 گروگان غریب حاج احمد متوسلیان، تقی رستگار، سیدمحسن موسوی و کاظم اخوان، امسال هم سالگرد آن عزیزان، همچون 39 سال گذشته، به خوشی و فراموشی گذشت و رفت!
طی حدود 30 سال گذشته، بهلطف خدا توفیق شد در ایران، سوریه و لبنان، کاملا خودجوش پیگیر این پرونده شوم.
صدالبته با هزینۀ شخصی بدون یک ریال مساعدت و کمک از جانب سفارت فعال جمهوریاسلامی ایران در بیروت و ارگان های ذینفع و اشخاص پرنفع و پرسود!
نه خانه و دفتر شخصی در ژنو، نه بیت و ساختمان در بیروت و نه حقوق چندهزار دلاری ماهانه با حق ماموریت منطقۀ جنگی و خطر!
این را برای آن عزیزان مومن و مسلمان و معتقد به قیامت! میگویم که در مرکزی مطالعاتی و پژوهشی که مثلا باید حقایق دفاع مقدس و شهدا را صادقانه و بدون دروغ و تحریف ثبت کنند، دور هم نشستند و مدعی شدند:
"ما اسناد موثقی داریم که داودآبادی برای ادعاهایی که دربارۀ 4 گروگان دارد، میلیاردها تومان از جایی پول گرفته و هرآنچه میگوید، فقط برای کسب منافع شخصی است و بس!"
الله اکبر.
فقط خدای شاهد و شهدا میدانند بنده از 21 میلیارد تومان (دهۀ 60 نه امروز) که از سال 1361 تا 1379 فقط به بهانۀ پیگیری سرنوشت آن 4 عزیز، خرج شد، و در نهایت حتی یک برگ هم بهعنوان نتیجۀ 18 سال هزینه، تحویل هیچکس داده نشد، چیزی عایدم نشد.
و متاسفانه بخاطر همین اندک توان شخصی که برای پیگیری این ماجرا گذاشتم، از طرف برخی بستگان آنان، مورد تهمت، غیبت، اهانت، تهدید و فحاشی حضوری و در فضای مجازی قرار گرفتم که همه را به خدای احکم الحاکمین و خود شهدایشان واگذار میکنم.
طی حدود 30 سال گذشته، بدون ریالی هزینه از بیتالمال مسلمین، توانستم 3 کتاب مستند و موثق دربارۀ آن عزیزان سفر کرده منتشر کنم:
* کمین جولای 82
* 37 سال
* راز احمد
که خدا را بر این توفیق شاکرم.
امسال که این واقعه وارد چهلمین سال خود شد، فقط برای خودم، به انتهای ماجرا دست یافتم و وجدانم راحت شد.
برای همین دیگر به هیچ وجه دنبال ماجرایی که انتهای آن را میدانم و از بازیهای کاملا شخصی که هیچ ربطی به مصلحت انقلاب و نظام ندارد، فاصله میگیرم.
فقط از آن رزمندۀ پردرجه! که مدعی شد بنده برای این کارها میلیاردها تومان گرفتهام، خواهش میکنم اسناد و مدارک آن را اول منتشر کند و سپس به محاکم قضایی تحویل دهد، تا به جرم اختلاس در خون شهدا، محاکمه و محکوم و مجرم و مجازات شوم!
قطعا من نیز آنچه را مدعی شدید، حلال نخواهم کرد و در پیشگاه عدلالهی، که نه درجه و مقام و جایگاه و رتبه و ... جایی دارد، نه وکیل و لباس، شکایت خویش را از این غیبت و تهمت ارائه خواهم داد.
از امروز همۀ پستهای خود را که در رابطۀ آن 4 عزیز منتشر کردم، حذف میکنم و آنان را از شرّ وجود خود مصون مینمایم!
از این به بعد، کار را به آنان که منتظر هستند برای صفای دلشان و هوای نفسشان 4 عزیز هموطن، بجای شهادت و سُکنا در بهشتالهی، 40 سال در بند و زندان و شکنجۀ وحشیان باشند، واگذار میکنم.
بخاطر کم کاریها و سوءاستفادههای احتمالی این سالها:
حلالم کن حاج احمد متوسلیان
حلالم کن سیدمحسن موسوی
حلالم کن تقی رستگار
حلالم کن کاظم اخوان
و خداوند اجر مومنان را ضایع نمیکند
حمید داودآبادی
19 تیر 1400
ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ
سوگند به قلم و آنچه می نویسد ...
قرآن کریم سورۀ قلم، آیۀ 1
بشکند قلمی که ننویسد بر فرزندان خمینی کبیر چه گذشت!
شهید حاج حسین خرازی
در آن معرکۀ خون و نبرد، در میدان جنگ، این کاغذ و قلم را از کجا آوردی که بنویسی؟!
و چه می نویسی که ما را بر آن آگاه نیست؟!
تو که با خون خودت، هرآنچه را برایش رفتی، جنگیدی، زخم خوردی و شهید شدی، برای تاریخ نگاشتی.
پس در آخرین لحظات که جان شیرین خویش را به راه حق فدا ساختی، چگونه احساس تکلیف کردی که برای آیندگان بنویسی؟
روز قلم بر شما مبارک باد
مراد اهل گیلانغرب
پس از 40 سال از گذشت این حماسه:
نه در کتابهای درسی، کنار "پطروس" و "دهقان فداکار" نام و یادی از او پیدا می کنید
نه تا امروز برایش کنگره و پاسداشت گرفته و با فتوشاپ درجه روی شانه هایش چسبانده اند
نه این بنیاد و آن سازمان و مجلس انقلابی، حقوق مادام العمر برایش تعیین کرده
نه تا امروز نماینده ارزشی و انقلابی مجلس شده
و نه هوس کرده و احساس تکلیف کرده که برای دفاع از خاک وطنش، کاندید ریاست جمهوری شود!
دی ماه 1360 در منطقه گیلانغرب، جبهۀ آوزین، سمت راست ارتفاع چُغالوند، عملیات "مَطلَعُ الفجر" برای آزادسازی بخش هایی از خاک ایران اسلامی از اشغال متجاوزین بعثی، انجام شد.
تپه ای را که بچه های کرج آزاد کردند، به تپه کرجیها معروف شد.
مقابل آن، تپه ای بود که نیروهای عراقی 3 شبانه روز آن را محاصره کرده و حمله می کردند تا آن را مجددا اشغال کنند.
اگر آن تپه را می گرفتند، می توانستند چغالوند را دور بزنند و فتوحات عملیات و حاصل خون شهدا را پایمال کنند.
3 شبانه روز، گردان های عراقی، کاملا آن جا را محاصره کرده بودند ولی نیروهای ایرانی چنان مقاومتی از خود نشان دادند که عراقی ها را دیوانه کردند.
پس از 3 روز، بچه های اطلاعات عملیات به آنجا رفتند تا بتوانند راهی برای کمک به نیروها پیدا کنند. وقتی توانستند به بالای تپه برسند، صحنه ای دیدند که همه را شوکه کرد.
پیکر شهدا داخل سنگرها افتاده بود. فقط یک جوان 20-30 ساله میان سنگرها می دوید و می جنگید.
"مراد" از جوانان عشایر گیلانغرب، یکّه و تنها 3 شبانه روز مقابل عراقی ها ایستادگی کرده بود.
درحالی که همه نیروها شهید شده بودند، مراد به جای اینکه کم بیاورد، زانوی غم در بغل بگیرد، از نیامدن نیروی کمکی غُر و نِق بزند، جا بزند، خسته شود و ...
تیربار و آر.پی.جی شهدا داخل سنگرها به طرف دشمن کار گذاشته بود و یک تنه 3 شبانه روز بین سنگرها می دوید و با کماندوهای تا دندان مسلح عراقی جنگیده و خاک وطنش را از نگاه بدخواهان و اشغالگران حفظ کرده بود.
وقتی بچه ها از او پرسیدند که چه اتفاقی افتاده، فقط خندید و گفت:
- وقتی همه بچه ها شهید شدند، من دیدم الان است که عراقیها مرا اسیر کنند. یک آن خواستم بروم عقب پیش نیروهای خودی، ولی دیدم اگر بروم عقب دشمن این جا را اشغال می کند و منطقه را دور می زند و تپه های دیگر را هم می گیرد.
با توکل به خدا و مدد شهدا، بسم الله گفتم و در همان سنگر شهدا با اسلحه آنها جلوی دشمن را سدّ کردم.
تا امروز:
نه به مراد مدال شجاعت دادند.
نه برایش کنگره و تجلیل و ... گرفتند.
مراد، بعدها در همان شهر خودش گیلانغرب زندگی کرد و به شغل کارگری ساختمان مشغول شد تا نان حلال برای خانواده اش فراهم کند.
مراد، کارت جانبازی و سابقه جبهه و کارت عبور از خط ویژه و کارت بازرگانی و حقوق ویژه و کارت سبز و ... هم ندارد.
شاید که همشهریانش بخصوص نسل امروز، یادشان نیاید چه کسی شهرشان را از اشغال دشمن نجات داد.
و این بود و هست الگوی من در زندگی:
مُراد اهل گیلانغرب
حمید داودآبادی
اردیبهشت 1400
در روزگاری که
حتی برخی دوستان و همرزمانتان
زمین را بلعیدند
و از خاک کاخ ساختند!
همین خاکی بودن
شما را از خاک به افلاک رساند
و خواستید و خدایی شدید
و آنان
که خود را برنده پنداشتند
در خاکدان دنیا
خاک شدند
و گم گشتند
دعا کن
ما نیز
چون تو
خاکی بمانیم
خاکی و خدایی
بسیجی کوچکت در نبرد بیت المقدس
و آزادی خرمشهر
حمید داودآبادی
1400/04/21
دستور مقام معظم رهبری
خانواده کاظم اخوان نامهای خدمت مقام معظم رهبری ارسال کرده و در آن به شرح وقایع و پیگیریهایشان پس از اسارت کاظم و همچنین بلاتکلیفی خانواده و این که پرونده کاظم و همراهانش در هیچ ارگانی به عنوان شهید یا اسیر وجود ندارد، پرداختند که حضرت آیتالله خامنهای پاسخ زیر را بر نامه ایشان مرقوم فرمودند:
"بسمه تعالی
به بنیاد شهید سفارش شود گفته شود که باوجود راه مسدود تحقیق و همکاری که لازمه طبع طرفهای مقابل فالانژها و صهیونیستهاست، این موضوع همواره دنبال شده است.
درعینحال به وزارتخارجه هم سفارش شود.
26 بهمن 1381"
@hdavodabadi
افطاری در رستوران بالاشهر!
عکس:مسعود دهنمکی،حمید داودآبادی
آذر 1365 اندیمشک،قبل ازعملیات کربلای5
بعدازظهر یکی از روزهای گرم اردیبهشت1366،"مسعود دهنمکی" آمد تا باهم به ملاقات"محسن شیرازی"در بیمارستان سجاد در میدان فاطمی برویم.
محسن ازبچههای ورامین که باهم درگردان حمزه بودیم،درعملیات کربلای8 شدیدامجروح شده بود و دستهایش توان حرکت نداشتند.
من،سیامک ومسعود،به بیمارستان رفتیم وساعتی را پهلوی محسن ماندیم که نزدیک افطار شد.
بازدوباره شیرینکاری مسعود گل کرد؛اوکه ظاهرا تازه حقوق ماهانه اش را گرفته بود(حقوق ماهانۀ بسیج برای حضور درجبهه 2400تومان بود.گیر داد افطاری برویم بیرون.
باوجودمخالفتهای دکتر و پرستارها،هرطورکه بود،برای یکی دوساعت مرخصی محسن راگرفتیم وبه پیشنهاد مسعود،سوار برتاکسی بهطرف پارک ملت در شمالی ترین نقطه تهران رفتیم.
مسعود گیرداد که باید افطاری را دربهترین رستوران بخوریم.بالاجبار مقابل پارک ملت،وارد رستورانی شدیم که برای افطار بازکرده بود.
تیپ حزباللهی ما وقیافۀ لتوپار محسن درلباس بیمارستان که روی شانههاش آویزان بود وکیسۀ سُرُمی که در دست داشت،باعث شد همۀ نگاهها بهطرف ما برگردد.من ازخجالت آب شدم،ولی مسعود گفت:
-مگه چیه؟مملکت مال ماهم هست.مگه ما دل نداریم که اینجاها غذا بخوریم؟
گارسون که آمد،با تتهپته خواست بفهماند قیمت غذاهای اینجا بالاست! که مسعود،بیخیال دست گذاشت روی منو وبرای همهمان غذا انتخاب کرد. من سرم را انداخته بودم پایین وغذایم رامیخوردم. محسن هم بدتر ازمن.
سیامک گفت:
-مسعود،چرا اون دخترها اینجوری نگاهمون میکنن؟مگه تاحالا آدم حسابی ندیدن؟
چندمیز آنسوتر،چند دختر جوان با ظاهری که ازنظر ما بسیارزشت و ناشایست میآمد!نشسته بودند که دست ازغذا کشیده و همۀ حواسشان به ما بود.
بانگاه تند سیامک،روسریشان راکمی جلو کشیدند،ولی چشم ازما برنمیداشتند.
ساعتی بعد مسعود که رفت دم میز حساب کند،خندهاش گرفت.جلوکه رفتم تاببینم چی شده،گفت:
-این آقا پول غذا رو نمیگیره.
باتعجب پرسیدم چرا؟
که صاحب رستوران گفت:
-پول میز شما رو اون خانمها حساب کردند.
نگاهی به آنجا انداختم؛جایشان خالی بود و رفته بودند.
نقل ازکتاب:"نامزد خوشگل من"
نوشته:حمید داودآبادی
نشر شهیدکاظمی
@hdavodabadi
چه کسی نام حزبالله را تعیین کرد؟!
بخش 1 از 3
پس از آزادی خرمشهر در 3 خرداد 1361، صدام که با کمک و حمایت غرب و سران خائن کشورهای عرب منطقه به ایران حمله کرده بود، شدیدا احساس خطر کرد. این مسئله بدان حد بود که گارد ویژۀ ریاست جمهوری خود را مامور حفاظت از بغداد در برابر حملات ایرانیها کرد.
آمریکا و رژیم صهیونیستی که از گسترش فرهنگ اسلامی و انقلابی ملت ایران به هراس افتاده بودند، به کمک صدام شتافتند.
14 خرداد 1361، ارتش رژیم صهیونیستی به بهانۀ سرکوب چریکهای فلسطینی، با تمام قوای هوایی، دریایی، زمینی و توپخانه، در شمال فلسطین اشغالی مرز را درنوردید و به لبنان تجاوز کرد.
ارتش اشغالگر توانست مقاومت محدود چریکهای فلسطینی را سرکوب کند و با کشتار و جنایت، به سرعت از جنوب تا بیروت پایتخت لبنان را بهراحتی پشت سر بگذارد.
21 خرداد ماه درست 18 روز پس از حملۀ اسرائیل، صدها نیروی ایرانی اعم از ارتش و سپاه تحت عنوان "قوای محمد رسولالله (ص)" به فرماندهی حاج "احمد متوسلیان" در فرودگاه دمشق از هواپیما پیاده شدند.
نیروهای اعزامی ایران به سوریه که فقط در دمشق به انتظار آغاز عملیات علیه اسرائیل منتظر بودند، عملا هیچ کاری نداشتند. برخی تنشها و مسائل باعث شد تا بعد از مدتی، نیروهای تیپ 58 ذوالفقار ارتش به ایران بازگشت داده شوند.
بیش از 600 نیروی سپاهی و بسیجی که در فضای بسته و کاملا محدود پادگان زبدانی در خارج از شهر دمشق، بیکار و فقط در انتظار آغاز عملیات بودند، به مرور دچار رکود شدند. از آن میان فقط تعدادی محدود سپاهی میتوانستند برای انجام ماموریت، به لبنان تردد کنند؛ آنهم فقط برای شناسایی مواضع صهیونیستها در بقاع غربی و درۀ بقاع و نه حمله!
باوجودی که آمریکا، اسرائیل و عراق به دنبال همین قضیه بودند، ولی ورود نیروهای ایرانی به منطقۀ درگیری، معادلات را برهم زد. شیعیان لبنان که به حمایت از چریکهای فلسطینی و در اصل برای دفاع از خاک وطن خود، جسته و گریخته و کاملا نامنظم وارد جنگ شده بودند، احساس خوبی پیدا کردند.
آنان که با پیروزی انقلاب اسلامی و سرنگونی حکومت پهلوی که یار دیرین صهیونیستها بود، شادمان شدند، امیدوار شدند که با کمک برادران ایرانی خود میتوانند جلوی اشغالگران را بگیرند.
شبی آبستن حوادث، در منطقۀ خلده در ورودی جنوب بیروت، تعدادی جوان شیعه از جمله عماد مغنیه، سید عباس موسوی و ... با سلاح و تجهیزات سبک و اندک خود، جلوی تانکهای اشغالگران را که سرمستانه به سمت بیروت میتاختند، سد کردند.
"سمیر نورالدین" اولین شهید مقاومت شیعیان در برابر حملات صهیونیستها در عملیات "صلح برای الجلیل"، در این عملیات به شهادت رسید.
احمد متوسلیان به همراه فرماندهان ارشدش، سفرهایی به لبنان داشت و با رهبران شعیان، اهل سنت و گروههای فلسطینی جلسات متعددی گذاشت. این جلسات و اعلام حمایتها باعث شد تا اولین جرقههای مقاومت شیعیان در لبنان زده شود.
ادامه دارد
چه کسی نام حزبالله را تعیین کرد؟!
بخش 2 از 3
ژنرال "رفعت اسد" (برادر حافظ اسد رئیس جمهور وقت سوریه) فرماندۀ کل قوای سوریه که گرایش شدیدی به آمریکا داشت، برخلاف برادرش، شدیداً با حضور نظامی ایران در جبهههای نبرد با اشغالگران مخالف بود. همین امر باعث بروز اختلافاتی بین فرماندهان ایرانی و سوری شد.
پس از آنکه اعضای هیئت اعزامی شورای عالی دفاع و فرماندهان سپاه و ارتش، خدمت امام خمینی (ره) رسیدند و گزارش وضعیت نیروهای ایرانی در سوریه را دادند، ایشان دستور داد سریعاً همۀ آنها به ایران بازگشت داده شوند. نظر امام این بود که آمریکا، اسرائیل و صدام توطئهای مشترک ترتیب دادهاند و جبههای به وسعت ایران تا لبنان جلوی ما باز کردهاند.
با دستور امام مبنی بر "راه قدس از کربلا میگذرد"، روند بازگشت نیروهای ایرانی به کشور آغاز شد.
قرار بر آن شد حاج احمد متوسلیان به همراه تعدادی از نیروها به ایران بازگردند تا برای عملیات آتی علیه ارتش بعث عراق آماده شوند. متوسلیان در جلساتی که با رهبران لبنانی و فلسطینی داشت، "منصور کوچک محسنی" را بهعنوان فرماندۀ جدید قوای محمد رسولالله (ص) معرفی کرد.
در آخرین روزها، به درخواست و تاکید "سید محسن موسوی" کنسول ایران در لبنان، قرار شد متوسلیان به همراه او سفری به بیروت داشته باشد تا آخرین وضعیت پایتخت در اشغال را از نزدیک مشاهده کند.
13 تیر 1361 خودروی سفارت ایران حامل حاج احمد متوسلیان فرماندۀ قوای ایرانی، سید محسن موسوی کنسول ایران در بیروت، تقی رستگار بسیجی و رانندۀ خودرو و کاظم اخوان عکاس و خبرنگار خبرگزاری پارس (ایرنا) در پُست بازرسی برباره در شمال بیروت متوقف شد.
فالانژیستها (نیروهای نظامی "حزب کتائب" مسیحی - مارونی لبنان که بهخاطر وحشیگری و جنایت، به این نام مشهور شدهاند) که از دیرباز بهعنوان پیشقراول و مزدور اسرائیل علیه مسلمانان میجنگیدند، جلوی آنها را گرفته و مانع ورود به بیروت شدند. از آن تاریخ، اخبار ضد و نقیضی دربارۀ سرنوشت آنان منتشر شده است.
بعد از مفقود شدن حاج احمد، منصور کوچک محسنی، کاظم رستگار و سرانجام "احمد کنعانی" بهعنوان فرماندۀ نیروهای ایرانی در سوریه و لبنان انجام وظیفه کردند.
سپاه پاسداران ایران توانست در منطقۀ شیعه نشین درۀ بقاع از جمله شهرهای بعلبک، هرمل، شمسطار و تمنین پایگاه و مقرهایی برای استقرار نیروهای خود ایجاد کند.
روز 6 فروردین 1362 یک اتومبیل بمبگذاری شده از سوی فالانژیستها در جلوی مقر "محبی الشهاده" در بعلبک منفجر شد و چندی بعد مجددا خودرویی دیگر منفجر شد. از آنجا بود که سلسله عملیات انتحاری و انفجاری علیه شیعیان و بخصوص سپاه، توسط مزدوران اسرائیل شدت گرفت.
تا آن زمان، نیروهای رزمندۀ شیعه تحت عنوان "حرس الثوره الاسلامیه فی لبنان" (پاسداران انقلاب اسلامی در لبنان) و تحت پرچم جمهوری اسلامی ایران و آرم سپاه در شهرها حضور داشتند.
پس از نشست "نبیه بری" (جانشین امام موسی صدر و رئیس جنبش امل) در جلسات "کمیتۀ نجات ملی" با حضور صهیونیستها و فالانژیستها، تعداد زیادی از یاران و مریدان امام موسی صدر و همرزمان شهید مصطفی چمران، از جمله "سید حسن نصرالله"، "سید عباس موسوی"، "صبحی الطفیلی" و "سید حسین موسوی " (ابو هشام) از جنبش امل جدا شدند و به سپاه پیوستند.
ادامه دارد
چه کسی نام حزبالله را تعیین کرد؟!
بخش 3 پایانی
عید فطر 1362 نماز عید به امامت حجتالاسلام سید عباس موسوی با حضور چشمگیر شیعیان، در پارک "راس العین" وسط شهر بعلبک اقامه شد. پس از پایان نماز، سید حسین موسوی (ابو هشام) به جمع نصرالله و موسوی، شیخ یزبک و طفیلی و احمد کنعانی پیوست. وی به کنعانی گفت که میخواهد همۀ نیروهایش را که از جنبش امل نبیه بری جدا شده و تحت نام "سازمان امل اسلامی" فعالیت میکنند، در اختیار سپاه بگذارد.
پاییز 1362 پس از آنکه مقر تفنگداران دریایی آمریکا (مارینز) و مقر چتربازان فرانسوی (دراکار) در بیروت، طی عملیات شهادت طلبانه منفجر شد و حدود 300 نیروی نظامی آنها کشته شدند، اتفاقات سختی روی داد.
روز 27 آبان 1362 چندین فروند هواپیمای بمبافکن آمریکایی، فرانسوی و اسرائیلی، از پایگاههای مختلف و ناوهای مستقر در دریای مدیترانه، برخاستند و عازم درۀ بقاع شدند.
مقر امام مهدی (عج) محل استقرار نیروهای ایرانی در بعلبک و پادگان جنتا محل آموزش نظامی نیروهای لبنانی، مورد شدیدترین موشکباران قرار گرفتند. در این حملۀ مشترک 13 تن ایرانی و حدود 100 لبنانی به شهادت رسیده و تعداد زیادی نیز مجروح شدند.
سال 1363 با فتنهگری صهیونیستها که نتوانسته بودند به اهداف اشغالگرانه خود دست پیدا کنند، جنگ داخلی در لبنان شدت گرفت.
شیعیانی که تحت نام سپاه ایران در لبنان حضور داشتند از یک طرف، فالانژیستهای مسیحی از یک سو و گروهای اهل سنت و فلسطینی از سویی دیگر، در کوچه و خیابان و اماکن مسکونی بیروت با هم میجنگیدند. مرکز اصلی جنگ در بیروت بود که سپاه بهصورت مستقیم حضور نداشت.
در میانۀ جنگ، گروهی از رهبران شیعه از جمله سید عباس موسوی، سید حسن نصرالله، شیخ صبحی طفیلی، شیخ حسین کورانی، حاج حسین خلیل و ابو هشام، عازم تهران شدند و از محضر امام خمینی (ره) کسب تکلیف کردند. امام همۀ شیعیان را به وحدت و دوری از افتادن در دام فتنهها و تفرقه توصیه کرد.
سید عباس موسوی به امام خمینی گفت:
"ما امروز در لبنان، زیر پرچم ایران و با نام سپاه پاسداران لبنان میجنگیم. دشمنان ما از این مسئله خیلی سوءاستفاده میکنند. فکر نکنم این برای ایران هم خوب باشد. ما از شما درخواست داریم نامی برای ما تعیین کنید که تحت آن حزب و گروه خود را تشکیل دهیم."
امام خمینی نگاهی به همۀ افراد حاضر در جلسه انداخت، لبخندی زد و گفت:
"همۀ شما حزبالله هستید. بروید و تحت نام حزبالله کار خود را انجام دهید."
پس از آنکه هیئت لبنانی به بیروت بازگشت، در اولین جلسه توصیۀ امام را تصویب کرده و نام خود را "حزبالله لبنان" اعلام کردند.
یکی از نکات جالب، آن بود که در تبلیغات و پوسترهایی که منتشر میشد، برای اینکه به نام الله بیحرمتی نشود، از عنوان "حزب ا..." استفاده میکردند. این مسئله در لبنان جدید و عجیب بود. همان شد که مخالفین، بهتمسخر گفتند:
"حزب جدیدی به نام "حزب الف سه نقطه" وارد عرصۀ سیاسی لبنان شده است!"
برای اطلاع بیشتر و بهتر از ریشههای مقاومت اسلامی لبنان و عملکرد آن در برابر متجاوزین اسرائیلی و مداخلهگران غربی، کتاب "شهادت طلبان" نوشتۀ حمید داودآبادی، چاپ نشر شهید کاظمی را بخوانید.
به دلایلی خاص!
بازنشر این مقاله، بدون ذکر منبع و نام نویسنده، مجاز نمی باشد!
حمید داودآبادی
24 تیر 1400