ای کاش ...
آن روزها، در گرماگرم نبرد در شلمچه، با همرزمان خود، در سنگری که سرخ از خون دوستان بود، دست روی دست هم می گذاشتیم و قسم می خوریدم:
هرکدام که شهادت روزیمان نشد و در آن معرکه سخت زنده ماندیم، سی چهل سال بعد، هرجا و هرکاره که بودیم:
نابینا باشیم یا بینا
کوتاه باشیم یا بلند
فقیر باشیم یا غنی
آمِر باشیم یا امربر
سعید باشیم یا وحید
عاقل باشیم یا غافل
وکیل باشیم یا موکّل
تندرو باشیم یا کندرو
حاجی باشیم یا باجی
مومن باشیم یا موهن
مسعود باشیم یا محمود
رئیس باشیم یا مرئوس
آیت الله باشیم یا عبدالله
چپگرا باشیم یا راستگرا
اصولگرا باشیم یا اصلاح طلب
-رئیس جمهور شدیم یا رئیس قوه قضائیه یا رئیس مجلس
-وزیربهداشت شدیم یا وزیرکشور و وزیربازرگانی
-نماینده مجلس شدیم یا رئیس گمرک و رئیس بانک مرکزی
-فرمانده سپاه شدیم یا رئیس پلیس و فرمانده ارتش
-رئیس بیمارستان شدیم یا رئیس بنیادشهید و جانبازان
-رئیس کمیته امداد شدیم یا رئیس بنیادمستضعفان
...
یادمان نرود:
*حرمت خون مسلمان و غیرمسلمان یکی است
*حرام ما، با توجیه حلال نمی شود
*حلال خدا، برای همه حلال است نه فقط برای ما
*معده ما از معده دیگران بزرگتر نیست
*محرمانه ترین حساب بانکهای سوئیس هم روزقیامت، بدون رمز ورود حسابرسی می شوند
*ناموس مردم را ناموس خود بدانیم و حفظش را واجب
*بیت المال را مال البیت خویش ندانیم
*ظلم به هیچکس را نپسندیم همان طور که ظلم بر فرزند خویش را نمی پسندیم
*ظلم، کم و زیاد و کوچک و بزرگ ندارد
*فقرا قابل احترامتر هستند تا پولدارهای زالوصفت که دارایی شان حاصل دسترنج فقراست
*کوچکها قابل احترام ترند تا بزرگ نمایان مغرور و متکبر
*خدا نزدیکتر است تا دستگاه پوز روی میز
*حرمت مومن، از کعبه بالاتر است
*خداوند انسان را آفرید، نه توجیه را
*اشک یتیم، پایه های بزرگترین کاخ ها را می لرزاند
*آه مظلومی که هیچ فریادرسی جز خدا ندارد، از زلزله 10 ریشتری ویران کننده تر است
*سفره خود را با سفره پایین دست ترین مردم مقایسه کنیم نه با همسایه طبقه بالای برج خویش
*خانوداه یک کارگر در جنوبی ترین نقطه، همان نانی را سر سفره دارد که ما سر میز ناهارخوری در شمالی ترین نقطه
*دوستی و همسنگری، دلیل بر ارفاق و اعطای وام هزاران میلیاردی نمی شود
*جوان مردم همان قدر به ازدواج نیاز دارد که جوان ما
*قیامت توجیه پذیر نیست
*روز قیامت، کارت جانبازی و سابقه جبهه خریدار ندارد
*حکم ریاست و سابقه مدیریت، مجوز گذر از نکیر و منکر نمی شود
و فقط تقواست که در پیشگاه خداوند سبحان پذیرفتنی است!
حمید داودآبادی
۲۷ تیر ۱۴۰۰
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین ...
گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس
زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس
من و همصحبتی اهل ریا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما را بس
قصر فردوس به پاداش عمل می بخشند
ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان
گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
از در خویش خدا را به بهشتم مفرست
که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس
حافظ از مشرب قسمت گله ناانصافیست
طبع چون آب و غزل های روان ما را بس
حافظ شیرین سخن
سیدِ ماست!
سیداحمد جوانی بود کم سن وسال،باچهرهای جذاب و اخلاقی خوب ودلنشین.اولین بارش بودجبهه میآمد.روحیهای سرزنده داشت.خیلی خونسرد وبیخیال بود.همین خونسردیش مراکلافه میکرد.
هرچه اذیت وتهدید میکردم که باید ازاین سنگر بروی،قبول نمیکرد.
سرش که به زمین میرسید،صدای خُروپُفش به هوا میرفت؛به همین خاطر معروف شده بودبه«خیار پوست».
هرچه اصرارکردم،غضب کردم و دادوفریاد راه انداختم که به سنگر دیگری برود،باآن سادگی وصفایش،میخندید ومیگفت:
-آقاجون،تواگه منو بکُشی هم ازاین سنگربهتر پیدانمیکنم.
یکبار سرغذا عینکش رابرداشتم،درکاسۀ ماست فروکردم وبه چشمش زدم،ولی اوباخنده گفت:
-چقدر دنیاقشنگ شده.سفیدِسفید.تو اگه منو تیکهتیکه بکنی،ازاین سنگرنمیرم.دوست دارم پهلوی شماباشم.
یکبار مقداری پنیر روی شیشههای عینکش مالیدم،آن را به چشم خودزدم،چوبی به عنوان عصابدست گرفتم ومثل گداها راه افتادم وسط کانال.سید ازخنده رودهبر شده بود.
من دیگرجلویش کم آوردم.ازبس خوب بود و پاک،نمیخواستم درسنگرماباشد!
تحمل اینکه چندروزبعد،این هم خواهد رفت،حالم رامیگرفت.برای همین ترجیح دادم اصلا باامثال او رفیق نشوم که داغشان راهم نبینم،ولی سید موفق شد ومرا درطرح اخراج ازسنگر،شکست داد.
عصرشنبه11بهمن1365درشلمچه،داخل سنگر درازکشیده بودیم.بین خواب وبیداری ناگهان دیدیم قوطی ماستی در دستی سیاه وگلی،جلوی درسنگر ظاهرشد.لحظهای همانطور گذشت تااینکه صاحب دست نمایان شد.سیداحمد بود یابقول بچههای سنگرخودمان«سیدِماست».
خیلی جای تعجب بود.توی مهران که بودیم،بیحالی اوبه حدی بود که این اسم رارویش گذاشتیم،اما درشلمچه تقلای زیادی داشت.باخنده وادایی که قبلاًهم درمیآورد،گفت:
-ماست میخوری؟ماست.ماست.سیدِماست!
دقایقی رادرسنگرمان بود.شیشۀ عینکش ازگل ولای سیاه شده بود.چهرهاش هم دست کمی ازعینکش نداشت.صورتش که بهسختی کرک و مو برروی آن به چشم میخورد،ازگل وخاک زبر شده بود.
دقایقی باهم گفتیم وخندیدیم.وقتی ازشهادت بچههایی گفتم که شبها و روزهای باصفایی را باهم درمهران گذرانده بودیم،چشمانش ازاشک پرشد وخنده برلبانش ماسید.
سرانجام وقت رفتنش رسید.باخندهای دستش را درازکرد تاخداحافظی کند.دستهای درشتی داشت و بهراحتی دستم رامیان دستش میگرفت.
هنگام غروب،یکی ازبچه ها باچهرهای گرفته،مقابل سنگر پیدایش شدوگفت:
-حمید میدونی کی شهیدشده؟
مثل اینکه بایددوباره خودم رابرای شنیدن خبر یکی ازبچههای آشنا آماده میکردم.آنهم یک دوست،وگرنه خبرشهادت بقیه راخیلی راحت میداد.باتأسف گفتم:
-نه.ایندفعه دیگه کی؟
درحالی که سعی کرد لبخندبزند،ولی ناراحتی ازچهرهاش فریادمیزد،گفت:
-سیدِماست.سیداحمد یوسف
دهانم بازماند.نگاهی به قوطی ماست انداختم که دست نخورده گوشۀ سنگربود.باخود¬گفتم:
-سیدماست.ماست
سید18ساله،درانتهای خاکریزها،داخل سنگرنشسته بوده که خمپارهای پشت سرش منفجرمیشود...10سال بعد پیکرش راآوردند.
مزار:بهشتزهرا(س)قطعۀ29ردیف41شمارۀ9
الهی قربونت برم داداش!
سلام حسن جان
می دونم خیلی دیره، ولی همینش هم غنیمته.
امشب می خوام داغی رو که 34 سال بر دلم نشسته بازگو کنم.
تو رو خدا تو یکی نپرس چرا و به چه علت؟!
به تو هم که نباید توضیح بدم!
بذار نَفَسم کمی بالا بیاد ... آهان الان شاید بتونم بگم
حسن جان ...
دوستت دارم
همین.
آخیش ... راحت شدم.
از همون اولین بار که در والفجر 8 در گردان شهادت دیدمت، شیفته ات شدم.
شیفتۀ چی؟
اخلاق
مرام
رفتار
عبادت
خوبیت
خودت
و خودت
دیگه باید برای عاشق شدن چه بهانه ای غیر از اینا که گفتم داشت؟
آهان یکی دیگه هم مونده که نگفتم:
تو از همون موقع تا وقتی خبرت رو شنیدم، شهید بودی.
یعنی پنج شیش ماه قبل.
وقتی توی چادر دسته، بین بچه محلهات، می گفتید و می خندیدید، چقدر به رفیقات حسودیم می شد.
آرزوم این بود که منم مثل اونا، دورت بشینم و با خنده هات غش کنم.
چون تو می خندیدی و شاد بودی!
امان از روزی که خبر شهادتت رو شنیدم.
تیر ماه 1365 که در کربلای 1 در مهران جاودانه شدی
دق کردم.
مدام عکسی را که با هزار خجالت و شرم و حیا باهات انداختم، نگاه می کردم
آره شرم و حیا
اونم من
واقعا در برابر تو خجل بودم و کم آوردم.
چقدر به خودم فشار آوردم تا اون روز بهت بگم:
برادر نوروزی، بیا با هم یه عکس دونفره بگیریم.
و گرفتم
من گرفتم
تو عزیز بودی و مهمان. من عاشق بودم و آویزون الشهدا!
از همون لحظه برات فاتحه خوندم.
از همون لحظه برات گریه کردم.
شاید همین باعث شد که وقتی خبرت رو دادند، دیوونه نشدم!
به بهانه تو بود که می رفتم مسجد امام حسن (ع) و با رفیقات رفیق شدم.
اون مسجد برام حال و هوایی دیگه داشت.
وقتی نماز می خوندم و سرم رو روی سجده می ذاشتم، احساس می کردم تو همین جاها سر بر سجده گذاشتی و زمزمه کردی:
سبحان ربی الاعلی و بحمده ...
چقدر مسجد بوی تو را می داد.
وقتی عکسهات رو با بچه محلهات می بینم، بهشون حسودیم میشه.
مخصوصا به محسن فکور.
محسن یه جوری از تو جلوی من تعریف می کنه انگار من رفیق قدیمیت هستم.
نمی دونه چقدر به سابقه رفاقتش با تو حسودیم میشه.
ولی دمش گرم.
رفیق باصفا و با مرامی است.
بعد از تو، احمد بوجاریان که در کربلای 5 شهید شد و ابوالفضل مقدسی که در کربلای 8 شهید شد بهانه بیشتری شدند برای رفتن به مسجد امام حسن (ع) خیابان مهر نارمک.
مسجدی که عطر خوش شما را داشت و دارد.
همه اینا رو گفتم تا بهت بگم:
حسن
دوستت دارم ... همین
آخیش، راحت شدم.
به خدا دلم برات تنگ شده
مثل روزهای اولی که خبرت رو شنیدم و عکس پیکرت رو که آروم خوابیدی دیدم.
چقدر دوست داشتنی بودی و هستی
الهی قربونت برم داداش
حمید داودآبادی
بمبگذار حرم امام رضا (ع)
بخش 1 از 3
"رمزی احمد یوسف" متهم اصلی حرم مطهر امام رضا در عاشورای سال 1373 همچنان در آمریکا بهسر میبرد.
به گزارش خبرنگار سیاسی خبرگزاری مهر، رمزی یوسف تبعۀ پاکستان و از اعضای برجستۀ گروه تروریستی سپاه صحابه وابسته به وهابیان پاکستان بوده و پیش از این با گذرنامۀ عراقی تردد میکرده است.
وی که هماکنون به اتهام انفجار ساختمان تجارت جهانی آمریکا در بازداشت بهسر میبرد، پیش از آن نیز در قبال مبالغ کلان دست به اقدامات تروریستی زده است و در بمب گذاریهای زیادی نقش داشته است.
حجتالاسلام علی یونسی وزیر اطلاعات کشورمان، پنجشنبۀ هفتۀ گذشته از مقامات آمریکا درخواست کرد عامل انفجار حرم مطهر امام رضا (ع) را به مقامات ایرانی تحویل دهد، ولی مقامات آمریکا از این کار خودداری میکنند.
پیش از این نیز دستگاههای اطلاعاتی جمهوری اسلامی ایران از آمریکا خواسته بودند رمزی احمد یوسف عامل اصلی و طراح انفجار حرم امام رضا که منجر به شهادت جمعی از کودکان و زنان بیگناه شد را به ایران تحویل بدهد که تاکنون به این درخواست پاسخی داده نشده است.
خبرگزاری مهر 4 خرداد 1382
ساعت ۱۴ و ۲۶ دقیقۀ روز دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۷۳ همزمان با روز عاشورا، در رواقها، صحنها، بستها و اطراف مرقد حرم مطهر امام هشتم شیعیان علی بن موسی الرضا (ع)، مملو از جمعیت بود و مردم مشغول عزاداری و نوحهسرایی بودند که ناگهان بمبی نسبتاً قوی که داخل ساک یکی از افراد قرار داشت، در قسمت بالای سر ضریح منفجر شد.
بر اثر شدت انفجار - که طبق نظر کارشناسان مربوطه حجم آن معادل ۱۰ پوند مادۀ منفجرۀ تی.ان.تی بود - ۲۷ نفر از زائران به شهادت رسیده و بیش از ۳۰۰ تن زخمی شدند.
در این انفجار، به بنای حرم آسیب کمی رسید و کاشی کاریها و آینه کاریهای بسیار ظریف و هنرمندانۀ ۸۰۰ سالۀ حرم، تا حدودی آسیب دید.
با توجه به سابقّۀ اقدامات تروریستی بمبگذاری، ترور و کشتار مردم بیدفاع توسط منافقین (مجاهدین خلق) در سالهای گذشته، مسئولین امنیتی انگشت اتهام را به سوی منافقین نشانه رفتند.
اما در 7 فروردین 1374 کمتر از یک سال بعد از فاجعۀ انفجار حرم، یک نشریۀ پاکستانی اعلام کرد:
"یک جوان ۲۴ سالۀ مذهبی متعصب به نام "عبد الشکور" که از دستیاران نزدیک رمزی یوسف از اعضای القاعده است، به انجام این بمبگذاری اعتراف نموده است. رمزی یوسف به اتهامات گوناگون از جمله بمبگذاری در مرکز تجارت جهانی در سال 1372 هماکنون در آمریکا دورۀ حبس ابد خود را میگذراند."
یک سال قبل
رمزی یوسف با خرید چند تن مواد اولیه از شرکت شیمیایی "سیتی کمیکال"، بیش از 2 و نیم تن مواد منفجرۀ بسیار خطرناک دستساز تولید کرد و با آن بمبی مهیب ساخت.
چهار جعبۀ مقوایی که هرکدام حاوی مخلوطی از بستههای کاغذ، روزنامه و اسید نیتریک بودند، در قسمت پشت کامیونی متعلق به شرکت "فورد اکونولاین" بارگیری شدند. در کنار آنها سه سیلندر فلزی قرمز حاوی هیدروژن فشرده و چهار جعبۀ بزرگ حاوی نیترو گلیسیرین درحالی که کلاهک انفجاری به هر یک متصل شده بود، قرار داشتند.
"محمد سلامه" کامیون آماده را به زیرزمین ساختمان 110 طبقۀ موسوم به آسمانخراش تجارت جهانی نیویورک در منطقۀ مَنهَتن انتقال داد. پس از خروج سلامه از پارکینگ، در زمانی از پیش طراحی شده، کامیون منفجر شد و منجر به کشته شدن 6 کارمند مرکز تجارت جهانی و مجروحیت بیش از 1000 نفر گردید.
رمزی و محمد قبل از انفجار، شادمان از آنچه درحال وقوع بود، سوار بر هواپیما از آمریکا به پاکستان گریختند. دستگاههای اطلاعاتی آمریکا برای هرگونه اطلاعات و خبر که منجر به شناسایی و دستگیری عاملین انفجار شود، 2 میلیون دلار جایزه گذاشتند.
ادامه دارد