گلی گم کرده ام می جویم او را
بهار ۱۳۷۵ شمال فکه
در محضر شهید علی محمودوند و عزیزان گروه تفحص و کشف پیکر شهدا
لحظاتی پس از آنکه بند بند استخوانهای شهیدی غریب و گمنام، از زیر خاک سربرآورد
و صد افسوس که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی.
و همان شد که در کنار همرزمان گمنامش در سنگر معراج شهدا آرمید.
فقط می دانستیم در اطراف پاسگاه ۳۰ که حد منطقه عملیاتی لشکر ۳۱ عاشورا در عملیات والفجر یک در بهار ۱۳۶۲ بوده، پیدا شد.
روحش شاد
ارتباط مستقیم با
حمید داودآبادی
رزمنده، جانباز، نویسنده، عکاس و پژوهشگر
در ایتا و تلگرام
@davodabadi61
یک خاطره با دو راوی
روایت اول: حمید داودآبادی
پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۶۴
سنگرهای کمین حاشیه جاده فاو – ام القصر
گردان شهادت - لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)
به دلیل اینکه تحرک تانکهای دشمن فقط از روی جاده ممکن بود، تعدادی از نیروهای گردان تخریب برای زدن جادهای که تانکها روی آن مستقر بودند، همراه با مقدار زیادی موادمنفجره به آنجا رفتند. چندتایی هم از بچههای گردان شهادت برای مراقبت از آنها که هیچ سلاحی نداشتند، دنبالشان رفتند. پس از اینکه جاده منفجر شد، همه شروع کردند به دویدن طرف سنگرهای ما. عراقیها که بدجور عصبانی شده بودند، منطقه را زیر آتش خمپاره ۶۰ میلیمتری و توپ مستقیم تانک گرفتند.
همراه "جمشید مفتخری" و چندتایی دیگر از بچهها رفتیم و یکی از نیروها را که ترکش به فکش خورده و گلویش را شکافته بود، روی برانکارد گذاشتیم تا به عقب ببریم.
ناگهان گلولههای تیرباری که به طرفمان شلیک شد، باعث شد مجروح را همان جا رها کنیم و بپریم داخل چاله. چاره نبود. چاله اندازه قبری کوچک بود که ما دوتا را به زور در خود جای می داد. جانپناه دیگری هم نبود که برانکارد و مجروح را داخل آن ببریم. زمین هم مثل کف دست صاف بود.
یک آن متوجه شدم مجروح تکان شدیدی خورد و فریاد زد. بیرون که آمدم، دیدم متأسفانه یکی از گلولهها به کمر مجروح خورده و او را قطع نخاع کرده است.
آن مجروح، کسی نبود جز جانباز بزرگوار "مصطفی باغبان"
چندماه پیش در بهشت زهرا (س) توفیق دست داد تا آقامصطفی را زیارت کنم و بر پاهایش بوسه زنم و سیمای نازش را با اشک و آه ببویم.
روایت دوم: مصطفی باغبان
ساعت هفت صبح ابتدا موردلطف هلی کوپتر قرار گرفته و صورتم با ترکش راکت او پاچیده گردید و سپس موردلطف خمپاره قرار گرفتم و با اصابت ترکش آن به شکم و دیدن روده های خود مواجهه شده بر روی برانکارد قرارم دادند.
یکباره با رگبار تیربارچی عراقیها برانکارد رها شد و تیری از کمر تا کتف مرا با خود آشنا کرد و با رد شدن از کلیه و ریه و شکستن دو دنده و قطع کردن دو مهره نخاع و شکستن کتف، در درون استخوان کتف جای گرفت.
بعد از انتقال به کنار جاده، با انفجار آمبولانس قسمتی از بدنم آتش گرفت و سوختگی را برایم ارمغان آورد. بعد از مقداری ترمیم در درمانگاه فاو و انتقال به قایق، بلافاصله با اصابت خمپاره به قایق مدتی مهمان آبهای اروند شد.
بدنم با روده های حیران، روی آب اروند را با خود آشنا کرد. خلاصه بعد از انتقال به بیمارستان شهید بقایی با ناامیدی از طرف پزشکان به درمان، به سرد خانه انتقال یافتم.
بعد از هشت ساعت، با فریاد سرباز مامور سردخانه، مجددا مورد توجه پزشکان قرار گرفتم و مورد درمان قرار گرفتم.
جانباز مصطفی باغبان
آقا مصطفی!
"جمشید مفتخری" ۱۴ مرداد ۱۳۶۶ در عملیات نصر ۲ در ماووت به شهادت رسید.
جمشید که رفت، شما بزرگواری بفرما و من یکی رو حلال کن!
۳۹ سال پس از آن روز
۲۴ بهمن ۱۴۰۳
@hdavodabadi