🔻اعمال شب بیستویکم:
🔹غسل؛ البته غسل در هر شب دههٔ آخر ماه مبارک وارد شده است.
🔹دو رکعت نماز در هر رکعت هفت مرتبه سورۀ توحید دارد و بعد از نماز هم هفتاد مرتبه: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ» است که برای آمرزش خود و پدر و مادر موثر است.
🔹احیا گرفتن تأکید بیشتری شده است.
🔹تلاوت قرآن؛
🔹مهمترین عمل در شب قدر، زیارت سیدالشهدا«علیهالسلام» است که سعی کنید زیارت را به گریه برای سیدالشهدا«علیهالسلام» تکمیل بکنید.
🔹صدرکعت نماز.
⭐️دعای روز بیست و دوم ماه مبارک رمضان⭐️
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💠اللهمّ افْتَحْ لی فیهِ أبوابَ فَضْلَکَ وأنـْزِل علیّ فیهِ بَرَکاتِکَ وَوَفّقْنی فیهِ لِموجِباتِ مَرْضاتِکَ واسْکِنّی فیهِ بُحْبوحاتِ جَنّاتِکَ یا مُجیبَ دَعْوَهِ المُضْطَرّین💠
خدایا
🕊بگشا به رویم در این ماه درهاى فضلت و
🕊فرود آر برایم در آن برکاتت را و
🕊توفیقم ده در آن براى موجبات خوشنودیت و
🕊مسکنم ده در آن وسطهاى بهشت
اى اجابت کننده ی خواسته ها و دعاهاى بیچارگان.
حدیث ناب
قسمت ده : معنای تعهد گل خریدن تقریبا کار هر روزش بود ... گاهی شکلات هم کنارش می گرفت ... بدون بهانه
قسمت یازده : زندگی با طعم باروت
از ایرانی های توی دانشگاه یا از قول شون زیاد شنیده بودم که امیرحسین رو مسخره می کردن و می گفتن: ماشین جنگیه ... بوی باروت میده ... توی عصر تحجر و شتر گیر کرده و ... .
ولی هیچ وقت حرف هاشون واسم مهم نبود ... امیرحسین اونقدر خوب بود که می تونستم قسم بخورم فرشته ای با تجسم مردانه است ... .
اما یه چیز آزارم می داد ... تنش پر از زخم بود ... بالاخره یه روز تصمیم گرفتم و ازش سوال کردم ... باورم نمی شد چند ماه با چنین مردی زندگی کرده بودم ... .
توی شانزده سالگی در جنگ، اسیر میشه ... به خاطر سرسختی، خیلی جلوی بعثی ها ایستاده بود و تمام اون زخم ها جای شلاق هایی بود که با کابل زده بودنش ... جای سوختگی ... و از همه عجیب تر زمانی بود که گفت؛ به خاطر سیلی های زیاد، از یه گوش هم ناشنواست ... و من اصلا متوجه نشده بودم ... .
باورم نمی شد امیرحسین آرام و مهربان من، جنگجوی سرسختی بوده که در نوجوانی این همه شکنجه شده باشه ... و تنها دردش و لحظه سخت زندگیش، آزادیش باشه ... .
زمانی که بعد از حدود ده سال اسارت، برمی گرده و می بینه رهبرش دیگه زنده نیست ... دردی که تحملش از اون همه شکنجه براش سخت تر بود ...
وقتی این جملات رو می گفت، آرام آرام اشک می ریخت ... و این جلوه جدیدی بود که می دیدم ... جوان محکم، آرام، با محبت و سرسختی که بی پروا با اندوه سنگینی گریه می کرد ... .
اگر معنای تحجر، مردی مثل امیرحسین بود؛ من عاشق تحجر شده بودم ... عاشق بوی باروت ...