روزمان را با #قرآن آغاز کنیم
#دفاع ادامه دارد (۵۴)
👈ادامه راه شهداء شرط تحقق دولت مردمی قوی(۱۱)
[سوره الأحزاب (33): آيه 23]
مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلاً (23)
👈از ميان مؤمنان مردانى هستند كه آنچه را با خداوند پيمان بسته بودند صادقانه وفا كردند (و خود را آمادهى جهاد نمودند)، برخى از آنان پيمانشان را عمل كردند (و به شهادت رسيدند) و بعضى ديگر در انتظار (شهادت) هستند، و هرگز (عقيده و پيمان خود را) تغيير ندادند.
🌾امام خامنه ای در منطقه عملیاتی فتحالمبین ۱۳۸۹/۰۱/۱۱
در ایام محنت جنگ، قبل از عملیات فتحالمبین، بنده از این منطقهی شمالیِ مشرف بر این دشت [منطقه عملیاتی فتح المبین]، این چشمانداز وسیع را دیده بودم؛ این خاطره از یاد من نمیرود که نیروهای دشمن در این سرزمین پهناور با چندین لشکر در اینجا متفرق بودند؛ زمین شما را، خاک شما را با چکمههای خودشان میکوبیدند و ملت ایران را تحقیر میکردند. آن کسی که کشور شما را نجات داد، همین جوانهای فداکار و مبارز بودند؛ همین بسیج، همین ارتش، همین سپاه، همین رزمندگان فداکار، که امروز هم بازماندگان آنها در مناطق گوناگونی از کشور حضور دارند؛ بعضی از آنها هم به شهادت رسیدهاند؛ «فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدّلوا تبدیلا»
👈عزیزان من! جوانانی که در این جلسه، در این صحرا حضور دارید و همهی جوانان کشور! بدانید نسل جوان دوران دفاع مقدس توانست با فداکاری، با هوشمندی، با اراده و عزم راسخ، کشور را از دست دشمن نجات بدهد. 🌺
@hedayatefatemiy
#دفاع مقدس
👇لشکر پیرزن
🔹 خاطره زیر را آقای عبدالحسین آریاننژاد (معلم روستای خلیفه حیدر در حومه اهواز و از نیروهای شهید حسن باقری در واحد اطلاعات و عملیات) نقل میکند:
✅"اوایل جنگ در اطراف پادگان حمید به شناسایی می رفتیم، مردم محلی هم در امر شناسایی به ما کمک می کردند. یکبار کنار جاده پیرزنی را دیدم. به اوگفتم:
میتوانی ماشینهای عراقی را که شب در اینجا تردد می کنند، بشماری؟
گفت: آره
وقتی برمیگشتم یادم افتاد که سمت تردد ماشینها را به او نگفتهام. پیش خودم گفتم مگر این پیرزن تاچند میتواند بشمارد.
فردا صبح که پیش او رفتم، دیدم دو کوپه سنگ مقابلش گذاشته است.
گفت: این کوپه آن طرف رفتند، این کوپه این طرف.
هر دو جهت را شمرده بود.
گفت: شب تاصبح نشستم آنها را شمردم.
این پیرزن، خود، یک لشکر یک نفره بود.
روزی موقع برگشت دیدم پشت سرم یک شاخه درخت گرفته و روی زمین میکشد.
پرسیدم: چکار می کنی؟
گفت: چند روز پیش عراقیها آمدند و رد موتورت را دیدند.
پرسیدند: این چیست؟
گفتم: یک نفر از اینجا رد شد.
از آن روز به بعد هر روز که تو میآیی با این شاخه رد موتورت را پاک می کنم.
📚ص 95 کتاب«ملاقات در فکه» (زندگینامه شهید حسن باقری.نویسنده: حسن علامیان.نشر سوره مهر)
❤️تقدیم به این پیرزن مجاهد وگمنام صلواتی تقدیم کنیم.
🆔 @hedayatefatemiy