✨✨
✨
بابا چیا خوردی ؟ هرچی خوردی بگو تا بنویسم🤔
#سردارسلیمانی
کوچیک که بودم وابستگیم به بابا انقدر زیاد بود که بعضی روزها اگر تهران بود ، میرفتن دفتر کارشون من رو با خودشون میبردن .
توی اون دفتر یه اتاق کوچیک بود با یه جا رختی و سجاده و یخچال خیلی کوچک
جلسههای بابا (حاج قاسم) که طولانی میشد به من میگفت برو تو اون اتاق و استراحت کن ، توی یخچال آب و آبمیوه و شکلات تافی بود
از همون تافیها که پوستشون رنگی رنگی بود و وسطشون شکلات ، ساعتها توی همون اتاق مینشستم تا جلسه بابا تموم بشه و برم پیشش
از توی یخچال چنتا تافی میخوردم و آبمیوه و آب ،
وقتی جلسه بابا تموم میشد سریع با کاغذ و خودکار میومد تو اتاق
میپریدم بغلش منو میشوند روی پاهاش ، میگفت : بابا چیا خوردی ؟ هرچی خوردی بگو تا بنویسم 😋
دونه به دونه بهش میگفتم حتی آب معدنی و شکلات ، موقع رفتن دستمو که میگرفت تو راه کاغذ رو به یه نفر میداد و میگفت : بده به حسابداری ، دختر من این چیزا رو استفاده کرد ، بگو پولشو حساب کنن یا از حقوقم کم کنن.
#خاطرات_حاجقاسم♡
#دلتنگی🥺
@hedayatefatemiy
✨ حاج قاسم ما را برد سنگر کمین و نشانم داد و گفت، اینها عراقی هستند اگر دل و جرأت داری برو اون سمت، یک نفر دیگر هم بود به نام آقای زارعمنصوری که از همشهریان حاجی بود که شهید شد، دوربین را داد وقتی نگاه کردم دیدم کلا اینجا جایگاه لشکر صدام هست، گفتم سردار برویم، گفت، یک شرط دارد که اصلا صحبت نکنی، چون اگر زبانت را باز کنی بفهمن که ایرانی هستی تو را میکشند.
✨ من با حاج قاسم و زارع منصوری حدود ساعت ۱۰ شب بود رفتیم آنجا و در صف عراقیها نشستیم، غذا گرفتیم و خوردیم چند تا لودر آنجا بود حاجقاسم به من گفت، تو که راننده لودر هستی، میتونی یکی از این لودرها را برداری، گفتم نه مگر میشود، گفت امکانش رو خدا برامون درست میکنه.
✨ رفتم دیدم یکی از دستگاهها صفر هست و هنوز بیلش هم زمین نخورده، برگشتم به حاجی گفتم یکی از دستگاهها خوبه، ولی بقیه نه، گفت برو چک کن روغن و آبش رو، گفتم بله داره، ولی سوئیچ نداره، گفت تو کیسه آخر پشت سر صندلی سوئیچ هست رفتم برداشتم و روشن کردم،
✨ حاج قاسم خودش کنارم نشست و گفت، حرکت کن از خاکریز اول و دوم که گذشتیم به خاکریز سوم که رسیدیم، شلیک دشمن شروع شد و متوجه شدند.
✨ صبح روز بعد رادیو لندن اعلام کرد که قاسم سلیمانی آمد عراق یک دستگاه لودر برداشت و برد از همان موقع شدیم راننده مشهور.
✍ راوی: عباس افزون
🌹 ۲۱ شب تا سالگرد یک پرواز
#سردارسلیمانی
#شهید_سلیمانی
@hedayatefatemiy
«کشوری که در قلب، اسمِ حسین را دارد، فرهنگِ عاشورا را دارد، باید در زیست و فرهنگ، الگوی جهان شود.»
✍شهید سلیمانی
🌹 ۱۸ شب تا سالگرد یک پرواز
#سردارسلیمانی
#شهید_سلیمانی
@hedayatefatemiy
✨برادران و خواهران عزیز ایرانی من، مردم پر افتخار و سربلند که جان من و امثال من، هزاران بار فدای شما باد، کما اینکه شما صدها هزار جان را فدای اسلام و ایران کردید؛ از اصول مراقبت کنید.
✨اصول یعنی ولیّ فقیه، خصوصاً این حکیم، مظلوم، وارسته در دین، فقه، عرفان، معرفت؛ خامنهای عزیز را عزیزِ جان خود بدانید. حرمت او را حرمتِ مقدسات بدانید.
✍ فرازی از وصیت نامه شهید #حاج_قاسم سلیمانی
🌹 ۱۶ شب تا سالگرد یک پرواز
#سردارسلیمانی
@hedayatefatemiy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨جمهوری اسلامی، امروز سربلندترین دوره خود را طی میکند. بدانید مهم نیست که دشمن چه نگاهی به شما دارد.
✨دشمن به پیامبر شما چه نگاهی داشت و [دشمنان] چگونه با پیامبر خدا و اولادش عمل کردند، چه اتهاماتی به او زدند، چگونه با فرزندان مطهر او عمل کردند؟
🔺مذمت دشمنان و شماتت آنها و فشار آنها، شما را دچار تفرقه نکند.🔺
✍ فرازی از وصیت نامه شهید
#سردار
🌹 ۱۵ شب تا سالگرد یک پرواز
#سردارسلیمانی
#حاج_قاسم
#سردار_دلها
@hedayatefatemiy
✨نیروهای مسلّح خود را که امروز ولیّ فقیه فرمانده آنان است، برای دفاع از خودتان، مذهبتان، اسلام و کشور احترام کنید و نیروهای مسلح میبایست همانند دفاع از خانهی خود، از ملت و نوامیس و ارضِ آن حفاظت و حمایت و ادب و احترام کنند.
✨ و نسبت به ملت همان گونه که امیرالمؤمنین مولای متقیان فرمود، نیروهای مسلح میبایست منشأ عزت ملت باشد و قلعه و پناهگاه مستضعفین و مردم باشد و زینت کشورش باشد.
✍ فرازی از وصیت نامه شهید
سردار سلیمانی
🌹 ۱۴ شب تا سالگرد یک پرواز
#سردارسلیمانی
#حاج_قاسم
@hedayatefatemiy
✨وقتی خبر دادند در مصلای بابل مراسمی است نگفتند که قرار است با سردار سلیمانی دیدار کنیم. پسرم کوچک بود و زهرا ۶ سالش بود. فاطمه دختر بزرگم که ۱۲ ساله بود را با خودم بردم. چون تاکید کرده بودند همراه نیاورید دو بچه دیگر را مجبور شدم بگذارم خانه.
✨به سختی خودمان را رساندیم مصلا. مراسم که تمام شد اعلام کردند بروید برای نماز جماعت. وقتی رفتیم داخل مصلی دیدم حاج قاسم آنجاست.
✨به فاطمه گفتم برو با سردار عکس بینداز. فاطمه خیلی خجالتی بود. سردار نگاهی به او کرد گفت: می خواهی با من عکس بیاندازی؟ بیا بیا. چادر او را به سمت خودش کشید. واقعا با چنان حس پدرانه ای برخورد کرد که ما هم راحت رفتیم عکس انداختیم.
✨حاج قاسم سر همه میز ها رفت و یک ربعی صحبت می کرد. سر فاطمه را نوازش کرد و خندید گفت: من به تو می گویم با هم عکس بگیریم تو کلاس می گذاری؟ بعد یک انگشتر به فاطمه داد.
✨گفتم: حاج اقا یک دختر هم در خانه دارم میشه برای او هم انگشتر بدید؟ گفت: بله. گفتم یک پسر سه ساله هم دارم پدرش به او توصیه کرده دوست دارم بزرگ شدی جزو افرادی باشی که اسراییل را فتح می کنی.برای او نامه می نویسید؟ نامه هم نوشت و روی عکس آقا مهدی امضا زد.
✨ وقتی رفت فاطمه که تازه خجالت را کنار گذشته بود، گفت: من با عکس بابا و حاج قاسم با هم عکس نینداختم. سردار که متوجه شد دوباره گفت: معلومه که با شما باز هم عکس می گیرم. فاطمه را کشید سمت خودش گفت: شما تازه ما را تحویل گرفتی مگه میشه عکس نندازیم؟ دوباره عکس گرفتند.
🌹 ۱۲ شب تا سالگرد یک پرواز
#سردارسلیمانی
#حاج_قاسم
#سردار_دلها
@hedayatefatemiy
✨حاج قاسم قبل از شهادت به دیدار فرزند شهید خیزاب آمدند و گفتند محمد مهدی را به سوریه برای زیارت میبرم و قول میدهم عروسی تو شرکت کنم.
✨در زمانی که بخاطر مشکلی در تهران بودیم شهید سلیمانی متوجه موضوع شدند و به دیدار محمد مهدی خیزاب آمدند، هر ازگاهی حاج قاسم با محمد مهدی تماس میگرفت و جویای حال او می شد و محمد مهدی را با لقب(فرمانده)صدا میکردند و احوال پرسی میکردند
✨در زمانی که حاج قاسم به منزل ما آمدند اینقدر محمد مهدی را در بقل گرفتند و گقتند تو فرمانده ما هستی و فکر نکن من فرمانده هستم در حقیقت تو فرمانده ما هستی،شهید سلیمانی در خصوص ادامه راه شهدا بارها نکاتی را میگفتند که دوست دارم شما بهتر از پدرهای خود جا پای آنها بگذارید و بدرخشید.
🌹 ۱۱ شب تا سالگرد یک پرواز
#سردارسلیمانی
#حاج_قاسم
#سردار_دلها
@hedayatefatemiy
ھدایت فاطمی
✨ماه رمضان سال گذشته همراه با خانواده شهدا برای افطار دعوتشده بودیم. #حاج_قاسم هم حضور داشت. خودش س
✨ نگاهش را به حسین انداخت و گفت: «حسین آقا به من زنگ بزند من میآیم.» حاج قاسم هنوز چند قدمی از ما دور نشده بود که از حسین پرسیدم: «حسین جان، حاج قاسم شوخی که نمیکند؟» حسین هم حسابی تعجب کرده بود و فقط جواب داد: «فکر نمیکنم، کاملاً جدی بود.»
✨دوهفتهای گذشت. به حسین گفتم: «زنگ بزن و حاج قاسم را دعوت کن.» حسین به شماره تلفن یکی از رفقای حاج قاسم زنگ زد، حاج قاسم در ایران نبود. دو هفته بعد بازهم زنگ زدیم بازهم حاج قاسم نبود. چند روز گذشت.
✨ ساعت ۷ صبح بود. تلفن منزلمان زنگ خورد، یکی از پشت تلفن گفت: «حاج قاسم سلام رساندند. گفتند برای ناهار به منزل شما میآیم.»
✨باورم نمیشد. هاج و واج مانده بودم. همان ۷ صبح چادربهسر کردم و با حسین روانه بازار شدم برای خرید میوه و سبزی تازه. همهجا بسته بود. سرصبح هیچ مغازهای باز نکرده بود؛ اما من به شوق مهمان عزیزمان همهجا را زیر پا زدم. یکی از مغازهها باز بود؛ اما سبزیهایش تازه نبود.
✨با حسین خیابانها را بالا و پایین میرفتیم. فرصت خوبی هم شد که با حسین همفکری کنم میخواستم برای ناهار سنگ تمام بگذارم. حسین گفت: «مامان این کار را نکن حاج قاسم ناراحت میشود. یک نوع غذا بیشتر نمیخورد.»
✨از ذوق و شوق روی پای خودمان بند نبودیم. بالاخره مغازهها باز شدند و توانستم خرید کنم. دیگر تصمیم ام را گرفته بودم: یک غذای محلی و شمالی درست میکنم. با حسین که رسیدیم خانه باز تلفن زنگ خورد. همان شخصی بود که صبح تماس گرفته بود. ترسیده بودم که مهمانی بههمخورده باشد؛ اما همان آقایی که صبح زنگزده بود گفت: «مهمان شما فقط حاج قاسم است برای بیشتر از یک نفر تهیه نبینید. حاج قاسم گفتند ناهار ساده باشد.»
✨ساعت به ظهر نزدیک شده بود. سردار تنها آمد، خیلی ساده، بدون هیچ محافظی وارد منزل ما شد. با بچهها حرف میزد، خاطرات پدرشان را میگفت، از دورانی که حاج اسماعیل در شهر حلب بود. از مهربانی و جنگآوری پدرشان برای بچهها میگفت. تعریف میکرد که حاج اسماعیل چطور حواسش به بچههای جنگزده حلب بود. در شرایط سخت، روستاهای ناامن را زیر پا میگذاشت تا برای کارخانه آسیاب اهالی روستا که گرسنه مانده بودند نفت پیدا کند.
✨حرفها بهجایی رسید که بچهها بغضکرده بودند خود حاج قاسم نیز اشک در چشمانش حلقهزده بود. برای اینکه بچهها را از فضای حزنانگیز بیرون بیاورد. صدایش را شنیدم که گفت: «حاجخانم نمیخواهید به ما ناهار بدهید؟»
✨خودش اول از همه سر سفره نشست. بچهها را یکییکی به اسم صدا کرد: زینب جان، فاطمه خانم، حسین آقا بیایید بنشینید. بچهها که نشستند خودش یکییکی برایشان غذا کشید.
✍ راوی: همسر شهید حاج اسماعیل حیدری
🌹 ۱۰ شب تا سالگرد یک پرواز
#سردارسلیمانی
#حاج_قاسم
#مرد_ميدان
@hedayatefatemiy
🌼 روزی با یکی از نیروهای ستاد لشکر در عملیات به حاج قاسم رسیدیم. در حین عملیات چند نفر شهید شده بودند. ایشان با صلابت رو به ما کرد و گفت «اگر در کار مهندسی تان کوتاهی کرده باشید در خون همه این شهدا سهیم هستید.
✍ راوی: مسئول مهندسی لشکر ثارالله
🌹 ۷ شب تا سالگرد یک پرواز
#سردارسلیمانی
#حاج_قاسم
#سردار_دلها
@hedayatefatemiy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🍁
🍁
🌀#کلیپ
💠 موضوع: جهان درباره ژنرال سلیمانی چه میگویند؟
🔸🌹🔹
🔻آقای همه فن حریف
🔸آیا کاری هست که #ژنرال_سلیمانی نتواند انجام بدهد
🔹مایلم یک بار همه شده از نزدیک ژنرال ایرانی را ببینم
🔺مامور مخفی #خاورمیانه
#سردارسلیمانی
#نشستهای_بصیرتی
#ثامن
#روشنگری
#معیار
@hedayatefatemiy