eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
6.5هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
ده راهکار برای جلوگیری از جنگ قدرت با نوجوانان: ۱. از قدرت طلبی در رابطه با آنها دست بردارید. ۲. از خصومت، حس ستیز و دشمنی پرهیز کنید. ۳. آنها را تهدید نکنید، اخطار ندهید، و نگویید دیدی گفتم! ۴. از پیامدهای منطقی اجتناب کنید چون در این سن معمولا تحریک‌کننده هستند. ۵. اجازه دهید پیامدهای طبیعی را تجربه کنند، (مگر در شرایط خطرناک) ۶. همکاری دوستانه ایجاد کنید و مسأله را با مشارکت آنها حل کنید. ۷. از ریاست و لحن تحکمی دوری کنید. لحن دوستانه بسیار موثرتر است.‌ ۸. هیجان ها و رفتارهای تکانشی تان را مدیریت کنید، ۹. به آنها استقلال بدهید و به آن احترام بگذارید. ۱۰. انتظارتان را شفاف مطرح کنید و قاطع و دوستانه رفتار کنید. 💎 دوستی کلیدواژه ارتباط با نوجوان است! برگرفته از کتاب «تربیت دموکراتیک نوجوانان» eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
┄┅─✵💝✵─┅┄ آغاز سخن یاد خدا باید کرد خود را به امید او رها باید کرد ای با تو شروع کارها زیباتر آغاز سخن تو را صدا باید کرد الهی به امید تو💚 🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷 @hedye110
مـا همـانیـم ڪہ از تـو غفلـت ڪردیـم بـا همہ آدمیـان غیـر خلـوت ڪردیـم سـال هـا مے گـذرد، بـرگـردیـم و مشخـص شـده مـاییـم ڪہ ڪردیـم @hedye110
🪴 🪴 🌿﷽🌿 فاطمه ناکام برونسی و راز آن شب من حامله شده بودم و پدر و مادرم هم آمده بودن شهر، براي زندگی. یک روز خانه پدرم بودم که درد زایمان گرفتم. ماه مبارك رمضان بود ودم غروب . عبدالحسین سریع رفت ماشین گرفت. مادرم بهش گفت: « می خواي چکار کنی؟» گفت: «می خوام بچه ام خونه ي خودمون به دنیا بیاد؛ شما برین اونجا، منم می رم دنبال قابله.» یکی از زنهاي روستا هم پیشمان بود. سه تایی سوار شدیم و راه افتادیم. خودش هم که یک موتورگازي داشت، رفت دنبال قابله.رسیدیم خانه.من همین طور درد می کشیدم وخدا خدا می کردم قابله زودتر بیاید. تو نگاه مادرم نگرانی موج می زد. یک آن آرام نمی گرفت. وقتی صداي در راشنید، انگار می خواست بال در بیاورد. سریع رفت که در را باز کند.کمی بعد با خوشحالی برگشت. «خانم قابله اومدن:. خانم سنگین و موقري بود.به قول خودمان دست سبکی داشت. بچه، راحت تر از آنکه فکرش را می کردم به دنیا آمد، یک دختر قشنگ و چشم پر کن. قیافه و قد و قواره اش براي خودم هم عجیب بود.چشم از صورتش نمی گرفتم. خانم قابله لبخندي زد و پرسید:«اسم بچه رو چی می خواین بگذارین؟» یک آن ماندم چه بگویم.خودش گفت: «اسمش رو بگذارین فاطمه، اسم خیلی خوبیه» قابله، به آن خوش برخوردي و با ادبی ندیده بودم . مادرم از اتاق رفته بود بیرون. با سینی چاي و ظرف میوه برگشت. گذاشت جلوي او و تعارف کرد .نخورد. «بفرمایین، اگه نخورین که نمی شه.» «خیلی ممنون، نمی خورم» مادرم چیزهاي دیگر هم آورد. هرچه اصرار کردیم، لب به هیچی نزد. کمی بعد خداحافظی کرد و رفت. شب از نیمه گذشته بود .عقربه هاي ساعت رسید نزدیک سه. همه مان نگران عبدالحسین بودیم، مادرم هی می گفت:« آخه آدم این قدر بی خیال!» من ولی حرص و جوش این را می زدم که: نکند برایش اتفاقی افتاده باشد. بالاخره ساعت سه، صداي در کوچه بلند شد.زود گفتم: «حتماً خودشه.» مادرم رفت تو حیاط. مهلت آمدن بهش نداد. شروع کرد به سرزنش. صداش را می شنیدم :«خاله جان! شما قابله رو می فرستی و خودت می ري؟! آخه نمی گی خداي نکرده یه اتفاقی بیفته...» تا بیاید تو خانه، مادر یکریز پرخاش کرد.بالاخره تو اتاق، عبدالحسین بهش گفت:«قابله که دیگه اومد خاله، به من چکار داشتین؟» دیگر امان حرف زدن نداد به مادرم. زود آمد کنار رختخواب بچه. قنداقه اش را گرفت و بلندش کرد. یکهو زد زیر گریه! مثل باران از ابر بهاري اشک می ریخت. بچه را از بغلش جدا نمی کرد. همین طور خیره او شده بود و گریه می کرد. «براي چی گریه می کنی؟» چیزي نگفت.گریه اش برام غیر طبیعی بود. فکر می کردم شاید از شوق زیاد است. کمی که آرامتر شد، گفتم: «خانم قابله می خواست که ما اسمش را فاطمه بگذاریم .» با صداي غم آلودي گفت:«منم همین کارو می خواستم بکنم، نیت کرده بودم اگه دختر باشه، اسمش رو فاطمه بگذارم.» گفتم:«راستی عبدالحسین، ما چاي، میوه، هرچی که آوردیم،هیچی نخوردن.» گفت: «اونا چیزي نمی خواستن.» بچه را گذاشت کنا رمن.حال و هواي دیگري داشت. مثل گلی بود که پژمرده شده باشد. بعد از آن شب، همان حال و هوا را داشت. هر وقت بچه را بغل می گرفت، دور از چشم ماها گریه می کرد. می دانستم عشق زیادي به حضرت فاطمه (سلام االله علیها) دارد.پیش خودم می گفتم :«چون اسم بچه رو فاطمه گذاشتیم، حتماً یاد حضرت می افته و گریه اش می گیره.» پانزده روز از عمر فاطمه می گذشت.باید می بردیمش حمام و قبل از آن باید می رفتیم به دنبال قابله. هرچه به عبدالحسین گفتیم برود، گفت: «نمی خواد.» «آخه قابله باید باشه.» با ناراحتی جواب می داد: « قابله دیگه نمی آد، خودتون بچه را ببرین حمام» آخرش هم نرفت.آن روز با مادرم بچه را بردیم حمام و شستیم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
4_6006053198387744321.mp3
11.84M
۳۰۶ ※ چرا عده ای در ظاهر دیندارند ولی در اخلاق شباهتی به استانداردهای یک انسان دیندار ندارند؟ ※ اما عده ای در ظاهر، انسانی معمولی اند ولی رفتارها و خروجیهایشان کاملاً محبتی و انسانی است؟ | @hedye110
انسان شناسی ۳٠۷.mp3
10.38M
۳۰۷ ✘ دین چیزی جز محبت نیست!✘ این حرف ما نیست، حرف امام پنجم شیعه است. ※ پس طبق این روایت و روایات بسیار دیگر، هر کس مهربان باشد دیندار است و تمام؟ | @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥آه از آرزو به دلی🥺😂 💥۲۵ شهرویور همون پونصد نفری که امضا برات جمع کردند هم نیومدند همراهیت کنند😂😂 @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رئیسی: آتش توهین و تحریف حریف حقیقت نمی‌شود 🔹رئیسی در جریان سخنرانی در سازمان ملل با محکومیت اهانت به قرآن، مصحف شریف را به‌روی دست برد. eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□