eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
موضوع : همسر و بچه های حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام حضرت عباس(علیه السلام) تنها با یک زن ازدواج کردند. او لبابه دختر عبیدالله بن عباس بود. لبابه زنی بسیار شایسته پاکدامن و از خاندانی شریف بود.او از بهترین زنان زمانه خود و از محبان امام مولی الموحدین علی ابن ابیطالب (علیه السلام) بود.لبابه از حضرت ابوالفضل (علیه السلام) پنج پسر و یک دختر بدنیا آورد. لبابه در کربلا حضور داشت. یکی از پسران او بنام قاسم در کربلا شهید شد.خود او نیز اسیر شد.همراه با سایر اسرا زجر و شکنجه‌ها را تحمل کرد.پس از آزادی اسرا او به مدینه برگشت. لبابه روز و شب گریه می کرد چندان که بیمار شد و در سن ۲۸ سالگی از دنیا رفت. فرزندان او مدتی توسط مادربزرگ پاکشان ام البنین سلام الله علیها تربیت شدند اما او هم دوسال بعد از واقعه کربلا از دنیا رفت و سرپرستی فرزندان به امام سجاد علیه السلام منتقل شد. گفتنی است هر گاه یکی از فرزندان حضرت عباس (علیه السلام) نزد امام سجاد (علیه السلام) می‌آمد اشک بر گونه‌های حضرت جاری می‌شد. هدیه کنیم به پیشگاه مقدس قمر بنی هاشم‌ حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) صلواتی بر محمد و آل محمد. 📚سیدبن طاووس اقبال الاعمال صفحه ۲۸ اسلام علیک یاعباس ابن علی ع🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴 @hedye110
اللهم انا نشکو الیک.mp3
2.73M
اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا غیبه ولینا کثره عدونا و قله عددنا آقا بیا آقا بیا 🎤 #️⃣ #️⃣ ❇️ 🔸 پیشنهاد دانلود eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🏴🏴🏴🏴
🔆ندبه های انتظار🔆 ⚫️عاقبت یک لحظه ادب و احترام به امام حسین (علیه السلام)! 💠آیت الله اراکی فرمودند: شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت. 🔹پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟ با لبخند گفت: خیر. سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟ گفت: نه با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟ جواب داد: هدیه ی مولایم حسین (علیه السلام) است! گفتم چطور؟ 💠با اشک گفت: آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند، چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد. سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید. ☑️ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان! ۲ تا رگ بریدند اینهمه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین حیا کردم، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد. 🌷آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین (علیه السلام) آمد و فرمود: ✨به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی. این هدیه ما در برزخ. باشد تا در قیامت جبران کنیم! 🔶 همیشه برایم سوال بود که امیرکبیر که در کاشان به شهادت رسید چگونه با امکانات آن زمان مزارش در کربلاست. جواب، عشق به مولایش امام حسین (علیه السلام) بود. 🏴صلی الله علیک یا اباعبدالله...🏴 🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 🔰منبع: کتاب آخرین گفتار eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان هایی از پیاده روی اربعین ۸ داستان پیرمرد قد خمیده ای که از العماره راهی کربلا بود 🌴 صلی‌الله علیک یا اباعبدالله الحسین علیه‌السلام 🌴🌷 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🏴🏴🏴🏴
✨نکته طلایی✨ استاد دکتر محمد مهدی اصفهانی از اساتید بزرگ و بنام مکتب طب ایرانی اسلامی به نقل از علامه حسن زاده آملی می گوید: «بعضی از بیماری ها برای استشفاء نیاز به تدابیر نفسانی و معنوی دارند. همه بیماری ها را با دادن منضج و مسهل و داروهای مختلف که در طب سنتی متداول است نمی شود درمان کرد بلکه یک درمان دیگری هم غالبا لازم است، چرا که ریشه بسیاری از بیماری ها(مخصوصا بیماری های متابولیک مانند دیابت و بیماری های خونی،قلبی، کبدی و...)، گناه(به معنی عام آن مانند حسادت ،کینه، دروغ و...) است، ریشه اش انحراف از «فطرت سلیم» است... 📚تدابیر نفسانی و معنوی در پیشگیری، درمان بیماری ها و ارتقاء سلامت/ص۴ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🏴🏴🏴🏴
سلام بهترین زمان خواندن نماز شب قبل از اذان صبح است. اگر خواندن 11 رکعت نماز شب برایتان دشوار است میتوانید فقط 2 رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر را بخوانید. قنوت نماز وتر را هم میتوانید خلاصه کنید. eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🏴🏴🏴🏴
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🏴🇮🇷🏴🇮🇷🏴🇮🇷🏴 @hedye110
مَهدی جانَـــــم❢ ما "وبال" تو هستیم، دعا کن از دست این ″واو″ها رهایی یابیم و بال بزنیم در هوایتــــــ🕊 @hedye110
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 “نه” گفتم و قلبم مچاله شد.. “نه” گفتم و زمان ایستاد.. فاطمه خانم با غمی عجیب، پیشانی ام را بوسید ( شرمندتم دخترم.. تو رو به جد امیرمهدی حلالم کن.. ) و چه خوب بود که از قلبم خبر نداشت. به چشمانِ حلقه بسته از فرطِ اشکش خیره شدم. رنگِ مردمکهایِ همیشه پناهنده به زمینِ حسام هم، همین قدر قهوه ایی و تیر رنگ بود؟؟ حالا باید برایِ این زن عصبانیت خرج میکردم یا منطقش را میپذیرفتم..؟؟ او رفت. آن شب دانیال جز نگاهی پر معنا، هیچ چیز نگفت. شاید او هم مانند فاطمه خانم فکر میکرد. چند روزی از آن ماجرا گذشت و هیچ خبری از آن مادر و پسرِ مهربان نشد.. و من چقدر حریص بودم برایِ یک بارِ دیگر دیدنِ حسامی که تقریبا دو ماه از آخرین دیدنش میگذشت. مدام با خودم فکر میکردم، میبافتم و میرِشتم. گاهی خود را مظلوم میدیدم و فاطمه خانم را ظالم. گاهی از حسام متنفر میشدم که چرا مادرش را به خواستگاری فرستاد.. واقعا حسی نسبت به من داشت؟؟ که اگر حسی بود، پس چرا به راحتی عقب کشید؟؟ گاهی عصبی با خودم حرف میزدم که مذهبی و نظامی را چه به علاقه؟؟ آنها اگر عاشق هم شوند با یک جوابِ “نه” پس میکشند. غرور از نان شب هم برایشان واجبتر است.. با خودم میگفتم و میگفتم.. و میدانستم فایده ایی ندارد این خودخوری هایِ احمقانه و دخترانه.. عمری نمانده بود که عیب بگیرم به آن مادر دلسوخته و مُهرِ خباثت بنشانم بر پیشانی اش. بماند که وجدانم هم این رای را نمیپذیرفت، چون این زن مگر جز خوبی هم بلد بود؟؟ حالا دیگر فقط میخواستم آرام شوم. بدون حسام و عشقی که زبانه اش قلبم را میسوزاند. روزها پیچیده در حجابی از شال، به امامزاده ی محبوبِ پروین پناه میبردم و شبها به سجاده ی مُهر نشانِ یادگار گرفته از امیر مهدی.. و این شده بود عادتی برایِ گول زدن که یادم برود حسامی وجود دارد.. آن روز در امامزاده، دلِ گرفته ام ترک برداشت و من نالیدم از ترسها و بدبختی ها و گذشته ی به تمسخر پر افتخارم.. از آرامشی که هیچ وقت نبود و یک شیعه به خانه مان هُلَش داد.. از آرامشی که آمد اما سرطان را بقچه کرد در آغوشم، و من باز با هر دَم، هراسیدم از بازَدمِ بعدی.. گفتم و گفتم.. از آرزویم برایِ یک روز خندیدن با صدایِ بلند، بدونِ دلهره و اضطراب.. و چقدر بیچاره گی شیرین میشود وقتی سر به شانه ی خدا داشته باشی.. بعد از نماز ظهر، بی رمق و بی حال در چنگال درد و تهوع به قصد خانه از امامزاده بیرون آمدم. آرام آرام در حیاط قدم میزدم و با گوشه چشم، تاریخ رویِ قبرها رو میخواندم.. بعضی جوان.. بعضی میانسال.. بعضی پیر.. راستی مردن درد داشت؟؟ ناگهان یک جفت کفشِ مشکی سرمه ایی در مقابل چشمانم سبز شد. سر بالا آوردم. صدایِ کوبیده شدنِ قبلم را با گوشهایم شنیدم. چند روز از آخرین دیدنم میگذشت؟؟ زیادی دلتنگ این غریبه نبودم؟؟ این غریبه با شلوار کتانِ مشکی و پیراهنِ مردانه یِ سرمه ایی رنگش، زیادی دلنشین نبود؟؟ طبق معمول چشم به زمین چسبانده بود. با همان موهایِ کوتاه اما به سمت بالا مدل داده اش، و ته ریشی که نظمش ، جذابتی خاص ایجاد میکرد. و باز هم سر بلند نکرد. ( سلام سارا خانووم.) همین؟؟؟ نمیخواست حالم را بپرسد؟؟ حالم دلم را چه؟؟ از آن خبر داشت؟؟ آنقدر عصبی به صورتش زل زدم که زخمِ تازه ترمیم شده ی گوشه ابروهایش هم آرامم نکرد. حتما سوغاتِ آن دو روز سرگردانی در سوریه بود. چند دقیقه پیش در امامزاده از خدا خواستم تا فکرش را نیست و نابود کند.. و خدا چقدر حرف گوش کن بود و نیستش را هست کرد.. بغض گلویم را به دندان گرفت، انگار کسی غرورم را به بازی کشانده بود. زیر لب جوابش را دادم و با پاهایی سنگ شده از کنارش گذشتم. کمی مکث کرد. سپس با قدمهایی بلند در حالی که صدایم میزد، مقابلم ایستاد. دستانش را به نشانه ی ایست بالا برد (سارا خانم.. فقط چند دقیقه.. خواهش میکنم..) با تعجب نگاهش کردم. پسرِ مذهبی و این حرفها؟؟ لحنش مثل همیشه محترمانه بود ( از دانیال اجازه گرفتم تا باهاتون صحبت کنم..) نفسم را با صدا بیرون دادم. اجازه گرفته بود.. آن هم برای صحبت با دختری که در دل آلمان سانت به سانت قد کشیده بود.. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 مدتی گذشت و من سرگرم میکردم قلبم را به شوخی های دانیال و مطالعات مذهبیم. تا اینکه یک روز ظهر، قبل از آمدنِ دانیال، فاطمه خانم به خانه مان آمد. اما اینبار کمی با دفعات قبل فرق داشت. نمیدانم خوشحال.. نگران.. عصبی.. هر چه که بود آن زنِ روزهایِ پیشین را یاد آور نمیشد. به اتاقم آمد و خواست تا کمی صحبت کند و من جز تکان دادنِ سر و تک کلماتی کوتاه؛ جوابی برایِ برقراری ارتباط در آستین نداشتم. در را بست و کنارم رویِ تخت نشست. کمی مِن مِن.. کمی مکث.. کمی مقدمه چینی.. و سر آخر گفتن جملاتی که لرزه به تنم انداخت. جملاتی از جنسِ علاقه ی پسرش امیر مهدی به دختری تازه مسلمان که اتفاقا سرطان معده هم دارد. جملاتی در باب ستایش این دخترِ سارا نام، که بیشتر شیبه التماس برایِ “نه” گفتن به پسرِ یک دنده و بی فکرش است.. جملاتی از درخواستی محضه ناامید کردنِ حسام، که تک فرزند است.. که عروس بیمار است.. که عمر دستِ خداست اما عقل را حاکم کرده.. که پسر داغ و نابیناست.. که بگذرم.. و کاش میدانست که اگر نبضی میزند به عشقِ همین یگانه پسر است.. و من در اوجِ پریشانی و حق دادن به این مادرِ دلخسته، در دلم چلچراغ منور کردم که مرا خواسته.. هر چند نرسیدن سرانجامش باشد… آن روز زن از اجازه برایِ خواستگاری گفت.. از علاقه پسر و بیماریِ پیشرفته و لاعلاجِ من گفت.. از آروزها و ترسهایش، از شرمندگی و خجالتش در مقابل من گفت.. و من حق دادم.. با جان و دل درکش کردم.. چون امیر مهدی حیف بود.. و در آخر گفت : (تو رو به جد امیرمهدی از دستم ناراحت نشو.. حلالم کن.. من بدجنس و موزی نیستم.. به خدا فقط مادرم همین.. اوایل که از شما میگفت متوجه شدم که حالت بیانش عادی و مثه همیشه نیست. ولی جدی نمیگرفتم. تا اینکه وقتی از سوریه اومد پاشو کرد تو یه کفش که برو سارا خانوم رو واسم خواستگاری کن.. دیروز با برادرتون واسه مجلس خواستگاری صحبت کرده. آقا دانیالم گفته که من باهاتون صحبت کنم که اگه رضایت دادین، بیایم واسه خواستگاری رسمی.. میدونم نمیتونی فارسی حرف بزنی اما در حد بله و نه که میتونی جوابمو بدی..) صورتش از فرط نگرانی ، جیغ میکشید. و چقدر این دلشوره اش را درک میکردم. منطقی حرف زد و من باید منطقی جوابش را میدادم.. مادر ایرانی بود و طبق عادت بی قرار.. و من با لبخندی تلخ انتخاب کردم.. ( نه .. ) 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🏴🏴🏴🏴
⇦ ابراهیم بن علی بن ابی ‌طالب ابراهیم بن علی بن ابی‌طالب از فرزندان علی علیه‌السلام هست.مادرش «امّ‌ ولد» بود. ابراهیم در کربلا به دست زید بن دفاف به شهادت رسید، جابر بن عبدالله انصاری بر وى نماز گزارد و قبر او در مقبره شهدای کربلا است. ○انصار الحسین علیه‌السلام، ص۱۳۷. ● لباب الانساب، ج۱، ص۸۷. eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🏴🏴🏴🏴
❧ بردباری در جای جای حماسه عاشورا شکیبایی در رفتارها و گفتارهای حماسه آفرینان عاشورا به چشم می خورد. امام حسین علیه السلام وقتی از مکه عازم عراق می شدند در ضمن خطبه ای فرمودند: «رضای الهی رضایت ما اهل بیت است. بر امتحان ها و ... eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🏴🏴🏴🏴
⇦ عمر بن علی (ع) عمر بن علی بن ابی ‌طالب، از فرزندان امام علی علیه السلام بود که در روز عاشورا و در رکاب امام حسین علیه السلام به شهادت رسید.عمر بن علی، اول قاتل برادر خود (زحر بن بدر) را به جهنم فرستاد، پس رجزخوانان خود را بر صف منافقان زد و بسیارى از ایشان را بر خاک انداخت تا آن که به پدر بزرگوار خود ملحق گردید و شهید شد. ● جلاءالعیون، (علامه مجلسى)، ص ۶۷۷. eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️شاعر شعر معروف «مکن ای صبح طلوع» را بیشتر بشناسید... باور نمیکنید که شاعر این دودمه پدر چه کسی بوده است... لبیک یا امام خامنه ای لبیک یا حسین است eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این چند جمله ی رهبر معظم، یک قطره از دریایی است که وسط روها اسلام رحمانیها مهدی نصیریها علی مطهریها پویانفرها ضرغامیها و اصلا همه ی صورتیها، هرگز نخواهند فهمید. کسانی که ادعای دلسوزی برای دین و حجاب و حتی انقلاب دارند؛ اما از بصیرت متناسب با درک ابتدائیات جنگ ترکیبی محرومند. eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🏴🏴🏴🏴
🎙 تا حالا روضه خوانی این شکلی دیده بودید؟ 🏴 مرحوم آیه الله احمد سیبویه ۲۰سال امام جماعت حرم حضرت ابالفضل(ع)بود. حالات وخصائص عجیبی داشت در ۱۰۰ سالگی مثل یک نوجوان روضه میخوند وگریه میکرد موقع روضه می آمد لابلای جمعیت میگشت گریه کن ها رو شکارمیکرد یعنی میرفت زانو به زانوش براش روضه میخوند بدون میکروفن صدای رسائی داشت. یه روز توی قم بود اومد توی محراب زانو به زانوی آیه الله بهجت شد. وسط روضه یاد جوانی کرد گفت شیخ محمدتقی یادته جوانی شبهای محرم بین الحرمین تا صبح دوتائی میخوندیم وسینه میزدیم؟ این عارف فرزانه میگفت شیخ حسین سامرائی بمن گفت: شبی در سرداب سامرا تنهائی گرم اشک و روضه زینب کبری(س) بودم ناگهان متوجه شدم آقائی پشت سرم نشسته که از هیبتش توان برگشتن ندارم او با زمزمه های من سخت گریه میکرد مقداری بعد از روضه که گذشت فرمود: شیخ حسین به شیعیانم بگوئید خدا را به عمه جانم زینب قسم بدهند و برای فرجم دعا کنند سپس من توانی در خود احساس کردم برگشتم ولی دیگرکسی راندیدم. روحش شاد eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🏴🏴🏴🏴
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زیباست که هر روز همراه با تمامی آفرینش به خدا سلام کنیم💚 نام خدا را نجوا کنیم و آرام بگوییم الهی به امید تو💚 خدایا دوستت دارم💚 🇮🇷🏴🇮🇷🏴🇮🇷🏴🇮🇷 @hedye110
جمالش قبلهٔ دلها، دَمَش حلّال مشکلها به پشت پردهٔ غیبت، حقیقت همچنان باقیست دعا کن تا که بازآید، جمالش جلوه گر گردد نیاید یوسف زهرا، مصیبت همچنان باقیست @hedye110
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 باید حدسش را میزدم. سرش را میبریدی از اصولش نمیگذشت. ابرویی بالا دادم ( فکر نمیکنم حرف خاصی واسه گفتن باشه.. پس اجازه بدین رد شم..) ابرویی در هم کشید. این پسر اخم کردن هم بلد بود ( اگه حرف خاصی نبود، امروزو مرخصی نمیگرفتم بیام اینجا.. پس باید..) “باید” اش زیادی محکم بود و استفاده از این کلمه در برابر سارا نوعی اعلام جنگ محسوب میشد. با حرص نفس کشیدم. تن صدایم کمی خشن شد ( باید؟؟ باید چی؟؟) انگار قصد کوتاه آمدن نداشت. سخت و مردانه جواب داد (باید جوابم سوالمو بدین..) کدام سوال؟؟ گیجی به وجودم تزریق شد و حالم را فراموش کردم (سوالِ ؟؟ چه سوالی؟؟) بدون نرمش در مقابلم ایستاد و دستانش را کنار بدنش پایین آورد ( چرا به مادرم گفتین نه؟؟) این سوال چه معنی داشت؟؟؟ دوست داشتن؟؟ یا عصبانیت برایِ خورد شدنِ غرور جنگی اش؟؟ مخلوطی از احساسات مختلف به سمتم هجوم آورد. او چه میدانست از خرابیِ این روزهایم؟ و فقط زخم خورده ی یک جواب منفی و شکسته شدنِ غرورش بود.. کاش میشد پنج انگشتم را روی صورتش حک کنم تا شاید خنک شود این دلتنگیِ سر رفته از ظرفِ وجودم. سوالش را به همان تیزی قبل تکرار کرد. و من پرسیدم که مگر فرقی هم دارد؟؟ و او باز با لحنی سرکش جواب داد که اگر فرق نداشت، وقتش را اینجا تلف نمیکرد. و چه سرمایی داشت حرفهایش.. این مرد میتونست خیلی بد باشد.. بدتر از عثمان و زیباتر از صوفی. و چه میخواست؟؟ اینکه به من بفهماند با وجودِ سرطان و عمرِ کوتاه، منت به سرم گذاشته و خواستگاری کرده؟؟ اینکه باید با سر قبول میکردم و تشکر؟؟ زندگی برادرم را به او مدیون بودم. پس باید غرورش را برمیگردانم. من دیگر چیزی برایِ از دست دادن نداشتم. عصبی ونفس نفس زنان با صدایی بلند خطابش کردم (سرتو بگیر بالا و نگام کن..) اخمش عمیقتر شد . اما سر بلند نکرد.. اینبار با خشم بیشتر فریاد زدم که سرت را بلند کن و خوب تماشا. حیاط امامزاده در آن وقت ظهر خیلی خلوت بود، اما صدایِ بلندم با آن زبانِ غریبِ آلمانی، توجه چند پیرزن را به طرفمان جلب کرد. سینه ی حسام به تندی بالا و پایین میرفت و این یعنی دوز عصبانیتش سر به فلک میکشید. با چشمانی به خون نشسته سر بلند و به صورتم نگاه انداخت. این اولین دیدارِ چشمانش بود.. رنگِ نگاهش درست مثله فاطمه خانم قهوه ایی تیره بود. باید اعتراف میکردم ( یه نگاه حلاله.. پس خوب تماشا کن.. میبینی، ابروهام تازه دراومده.. ولی خب با مداد پر رنگشون کردم) شالم را کمی عقب دادم ( بببین .. موهام واسه خاطره شیمی درمانی ریخته.. البته بگمااا، اگربا دقت به سرم دست بکشی، تارهایِ تازه جوونه زدشو میتونی حس کنی.. ولی خب، سرطانه دیگه.. یهو دیدی فردا دوباره رفتم زیر شیمی درمانی و هیچی از این یه سانت مو هم نموند.. صورتمو ببین.. عین اسکلت.. از کلِ هیکلم فقط یه مشت استخون مونده و یه جفت چشم آبی که امروز فرداست دیگه بره زیرِ خاک.. پس عقلا این آدم به درد زندگی نمیخوره.. چون علاوه بر امروز فردا بودن.. مدام یا درد داره یا تهوع.. همش هم یه گوشه افتاده و داره روزایِ باقی مونده رو با خساستِ خاصی نفس میکشه که یه وقت یه ثانیه از دستش در نره.. حالا شما لطف کردی.. منت به سرم ما گذاشتی اومدی خواستگاری.. من از شما تشکر میکنم.. و واسه غروره خورد شدتون یه دنیا عذر خواهی.. میخواستی همینا رو بشنوی؟؟ اینکه اگه جواب منفی بود واسه ایرادهاییِ که خودم داشتم و شما در عین جوونمردی کامل بودی؟؟ باشه.. آقا من پام لبِ گورِ.. راحت شدی؟؟) دستانش مشت شد، آنقدر صف و سخت که سفید شدنشان را میدیدم.. و بی هیچ حرفی با قدمهایی تند چند گام به عقب گذاشت و رفت.. منِ بیچاره از زورِ درد رویِ زمین نشستم و قدمهایِ خشم زده اش را نظاره گر شدم.. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef