eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
چند نکته ... بیل گیتس میگه : من همیشه آدم های تنبل رو برای کارهای سخت انتخاب می کنم... چون اونا راحت ترین راه برای انجامش رو پیدا میکنن..! بی ارزش ترین انسانها کسی ست...که خوب بودن دیگران را بر حسب زرنگی خود بگذارد...! هنگامی که دری از خوشبختی به روی ما بسته میشود، دری دیگر باز می شود ولی ما اغلب چنان به در بسته چشم می دوزیم که درهای باز را نمیبینیم. اعتماد مانند یک کاغذ است ، وقتی مچاله شد دیگر نمی تواند به حالت اولش یرگردد. اگر می خواهید خوشبخت باشید، زندگی را به یک هدف گره بزنید نه به آدم ها و اشیا... قبل از اینکه در مورد راه رفتن کسی قضاوت کنی، کمی با کفش های او راه برو..... گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید. گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد. گاهی برای به دست آوردن باید از دست داد. چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته می شوند. متنفرم از خاطره هایی که وقتی بهشون فکر می کنم، میگم: وای چقدر اشتباه کردم... 🔷🔹🔷🔹🔷🔹🔷🔹 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef @hedye110
جوان انقلابی: همیشه خدا توی تدارکات خدمت می‌کرد. کمی هم گوش هایش سنگین بود. منتظر بود تا کسی درخواستی داشته باشد، فورا برایش تهیه می‌کرد. یک روز عصر، که از سنگر تدارکات می‌آمدیم، عراقی‌ها شروع کردن به ریختن آتش روی سر ما. من خودم را سریع انداختم روی زمین و به هر جان کندنی بود خودم را رساندم به گودال یک خمپاره. در همین لحظه دیدم که که حاجی هنوز سیخ سیخ راه می‌رفت. فریاد زدم: «حاجی سنگر بگیر!» اما او دست چپش را پشت گوشش گرفته بود و می‌گفت: «چی؟ سنگک؟» من دوباره فریاد زدم: «سنگک چیه بابا، سنگر، سنگر بگیر...!!» سوت خمپاره‌ای حرفم را قطع کرد، سرم را دزدیدم. ولی وقتی باز نگاه کردم دیدم هنوز دارد می‌گوید: «سنگک؟» زدم زیر خنده. حاجی همیشه همینطور بود از همه کلمات فقط خوردنی‌هایش را می‌فهمید. 🌹 خاڪریزشهدا 🌹 🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ 🌹 یا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَالْخَلَفَ الْحُجَّةَ اَیُّهَا الْقائِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِىُّ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/hebye110
صبح آمد دفتر این زندگی را باز کن زیستن را با سلام تازه‌ای آغاز کن روز تازه فکر تازه راه تازه پیش گیر عاشقی را با کلام تازه‌ای آواز کن سلام صبحتون بخیر 🌞🌸🌻🌷🌼
  من درصبحی زیبا یادت می کنم؛ تا همه لحظه هایت چون روز باشد وهمه روزهایت به زیبایی تابلوی هزار رنگ   امروز روز سپاسگزاری از خداوند است ؛ اوکه عشق را آفرید، تا یادمان باشد کسی هست برای عاشق بودن. ایمان بیاوریم: به پرواز یک پرنده به طلوع آفتاب به تغییر یک فصل به آواز یک پرنده به لبخند یک رهگذر   به گرمای یک دست به حضور یک دوست وایمان بیاوریم به عشق … و به خدایی که همیشه با ماست. روزهایتان عشق باران روز زیباتون بخیروشادی 💕🌷💕🌷💕🌷 @hedye110
دم به دم در فرات چشمانت ماتم ڪربلا مجسم بود چشم تو لحظه ای نمی آسود همه ی عمر تو محرم بود... #شهادت_امام_محمد_باقر_علیه‌السلام_تسلیت_باد🏴 @hedye110
💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110 .......... معنای غدیر چیست؟ معنای لغوی کلمه غدیر در زبان عربی، آبگیر یا گودالی است که در آن آب باران گرد آمده باشد. محلی که واقعه به امامت رسیدن حضرت علی در آن اتفاق افتاده است، یک گودال بزرگ یا همان غدیر بوده است که به دلیل شکل خُم مانند آن، که شبیه به خُم رنگرزان بوده است، غدیر خُم نامگذاری شده و تا امروز بر سر زبان ها مانده است. گرچه در مورد عید غدیر بین مسلمان شیعه و سنی اختلافاتی است، اما بنظر می رسد روز زیارت پیامبر (ص) از خانه خدا، جمعه و پس از روز عرفه بوده است. و واقعه غدیر خم که نیز دو روز بعد اتفاق افتاده است در روز یکشنبه هجدهم ذی حجه ثبت شده است. فتال نیشابوری در دست نوشته های خود آورده است که بعد از گذشت پنج ساعت از روز، حضرت جبرئیل بر پیامبر نازل شد و پیام رسالت را برای او آورد. 🌺ادامه دارد....... 💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
💌❣💌❣💌❣💌❣💌 😍✋ عطیه هول کرده تو ماشین نشست و جواب سلام من و امیرعلی روداد روی صندلی جلو به سمت عقب چرخیدم و رو به عطیه گفتم :مداد برداشتی؟پاک کن؟! عطیه داشت ذکر می گفت و به گفتن یک آره اکتفا کرد دوباره گفتم:راستی کارت ورود به جلسه ات که یادت نرفته؟! غرزد _میزاری دعامو بخونم یانه...بله برداشتم!تو که از مامان ها بدتری! بیچاره بچه هات قراره از دستت چی بکشن! امیرعلی ریز ریز خندید... من اخم کردم و با اعتراض گفتم: عطی! متوجه نیم نگاه امیرعلی و ابروهای بالاپریده اش شدم که عطیه وسط دعاخوندنش بلند بلند خندید - آخر سوتی دادی جلوش ...بهت هشدار داده بودم ...دیگه کارت با کرامُ الکاتبینه! _عطی یعنی چی اونوقت؟! به صورت جدی امیرعلی نگاه کردم _یعنی عطیه دیگه! ابروهاش و بالاداد _آها!بهتر نیست اسمش رو کامل بگی؟! -از دهنم پرید...یعنی هر وقت اذیتم می کنه... عطیه پرید وسط حرفم: _بیا داره میندازه گردن من!به من چه اصلا؟! چرخیدم سمت عطیه بهش چشم غره رفتم که برام شکلک مسخره ای درآورد! نگاه امیرعلی میگفت خنده اش گرفته – خب حالا باهم دعوا نکنین! روبه من ادامه داد _شماهم سعی کن همیشه اسمها رو کامل بگی ...یه اسم نشونه شخصیت یه نفره و حرمت داره پس بهتره کامل گفته بشه! مثل بچه ها گفتم: _چشم دیگه تکرار نمیشه! دستش اومد بالا که لپم و بگیره که وسط راه پشیمون شدو یاد عطیه افتاد! عطیه هم انگار متوجه شدو سرفه مصلحتی کرد _راحت باشین اصلا فکرکنین من حضور ندارم! خندیدم و امیرعلی هم باچرخوندن صورتش به سمت مخالف من خنده اش رو مخفی کرد! _اصلاببینم محیا تو چرا اینجایی؟! مگه نگفتی شب مهمون دارین! _چرا خب...ولی من اومدم بدرقه ات کنم و بهت روحیه بدم کنکورت و خوب بدی. -بگو از کمک کردن فرار کردم! من بهونه ام! چرخیدم سمتش _مگه من مثل توام... یه پا کدبانوام برای خودم! صورتش رو جمع کرد -آره تو که راست می گی!...منوکه دیگه رنگ نکن دخترتنبل!وقتی امیرعلی خسته و کوفته اومد خونه و خانوم تازه از خواب ناز پاشده باشین و خونه بهم ریخته که هیچ نهارم نداشته باشی! اونوقت کدبانو بودنت معلوم میشه! باز عصری با پای چشم کبود نیای در خونه ما گله و گله گذاری! امیرعلی که به دعوای زرگری ما می خندید گفت: _من روخانومم دست بلند نمیکنم و مطمئنم که محیاخانومِ خونست و یه پا کدبانو! خوشحال شدم از طرفداری های امیرعلی حتی وسط شوخی وبلند گفتم:_مرسی امیرعلی!عاشقتم ! عطیه می خواست چیزی بگه ولی با حرف من دهنش باز مونده بود و بدون حرف! عطیه بعد کمی تخس گفت - چه ذوقی هم میکنه برای من ...به پا پس نیفتی فقط! زبونم و براش در آوردم که لم داد روی صندلی _خودم میرفتم راحت تر بودم شما دوتا که نه گذاشتین دعاهام و بخونم ... نه روحیه بهم دادین ... فقط نشستین اینجا جلو من با کمال پرویی قربون صدقه هم میرین امیرعلی با اخم از آینه جلو به عقب نگاه کردو اخطار داد - عطیه! عطیه هم لبخند دندون نمایی زد _جونم داداش...خب راست میگم دیگه...یکم به منم روحیه بدین! امیرعلی نتونست اخمش رو حفظ کنه و خنده اش گرفت - دیشب برات نماز خوندم ... توکل کن به خدا...مطمئنم قبول میشی! نزدیک حوزه امتحانی بودیم که عطیه با دلشوره وسایلش رو چک می کرد... لبخند آرومی به صورتش پاشیدم _هول نکن دختر تو که همه کتابهات و جوییدی دیگه... پس استرس نداشته باش برو سرجلسه منم برات دعا میکنم و منتظرم خوشحال و موفق بیای بیرون! ماشین توقف کردو عطیه آماده رفتن شد _دستت درد نکنه ...ولی مثل این مامانا نشینی پشت در برام دعا بخونی ها! ...برو با شوهر جونت دور دور همونجوری هم من و دعا کن بعدبیاین دنبالم! فقط خواهشا حرفهای عاشقانه اتون رو هم بزنین که وقتی من اومدم دیگه سرخر نباشم! بلند خندیدم و باز ابروهای امیرعلی رفته بود توی هم _برو دختر حواست و بده به امتحانت عوض این حرفا! پیاده شدو با خنده برامون دست تکون داد و امیرعلی با خوندن دعای زیر لبی که سمتش فوت می کرد دستش رو به نشونه خداحافظی بالا آورد ... عطیه هم دوید وسط جمعیتی که می رفتن برای امتحان سرنوشت ساز کنکــــــــــور😭! 💌❣💌❣💌❣💌❣ تلگرام 👇👇 https://t.me/hedye110 👇👇ایتا eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
دعا کردن از دیدگاه شیخ حسنعلی نخودکی در چند سال اخیر عده‌ای زیادی از جوانان کنار مزار شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی در حرم مطهر رضوی(ع) می‌ایستند، یاسین می‌خوانند و امید به اجابت دعاهایشان دارند. اما از نظر شیخ نخودکی، طریقه دعا کردن چگونه است؟ اضطرار و احساس درماندگی، عین دین است ولی دعا و خواهش بسیار با عدم معرفت حق، علامت خذلان و رسوایی است آن کس که ذلت نفس و ذلت قلب و ضمیر خود را زیر فرمان خداوند احساس نمی‌کند در خواهش و دعای در حقیقت به خدا دستور و فرمان می‌دهد و بدیهی است که چنین عملی تجری و تجاسر در پیشگاه باری تعالی محسوب می‌شود. چنین مردمی اعمالشان از همه زیانبارتر است و مشمول این آیه شریفه‌اند: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَالًا، الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا»؛ گو آیا شما را از زیانکارترین مردم آگاه گردانم، آنها کسانى‌اند که کوشش‌شان در زندگى دنیا به هدر رفته و خود مى‌پندارند که کار خوب انجام مى‌دهند. این بیچارگان نیز گمان می‌کنند که توفیق عبادت یافته و قرب به حق حاصل نموده‌اند در حالی که دعای آنها که با عدم معرفتشان همراه است اسباب بُعد و دوری از پروردگار و رحمتش را فراهم می‌کنند. بنده خدا باید که در دعا به ذلت‌های سه‌گانه خود متوجه و معترف باشد؛ به طور مثال هرچند که معصیت و گناهی از او سر نزده است بازهم ملتفت ذات نفس خویش باشد زیرا که لازمه طبیعت نفس آدمی، گناه و معصیت است و اگر توفیق ترک آن دست داده باشد آن را اثر لطف حق بداند. همچنین به ذلت قلب که همان اخلاق رذیله و صفات ناشایسته است متذکر باشد و چنانچه این اخلاق و صفات مانند بخل، نفاق و حسد از قلب او بیرون رفته، به اخلاق حمیده و پسندیده متخلق است باید این آراستگی از مشیت پروردگار و توفیق و عنایت کردگار بداند. مرتبه ذلت نفس که مرتبه اول بود، مرتبه عوام است و مرتبه ذلت قلب، مرتبه خواص است؛ یعنی خواص نیز باید بدانند که اخلاق حمیده آنها از خودشان نیست. مرتبه سوم یا ذلت سر و باطن، مرتبه مخلصین است در این مرتبه عبادت محضاً لله بوده و از شوائب و گمان‌های خوف دوزخ و طمع بهشت منزه است. بنده گمان نبرد که این خلوص و اخلاص از ناحیه خود اوست بلکه کرامت و عنایتی است از سوی خداوند باری تعالی و به رحمت خاص اوست که باطن بنده از خیالات فاسد و آنچه جز رضای حق است صافی و مهذب می‌شود. این نکته بر شما پوشیده نیست که در تمام امور مشکل و صعب باید از ارباب آن امور استعانت و یاری جست و برای ورود به خانه‌ها از در آنها استفاده کرد. پس بدان که خدای تعالی، امر به رفتن به در خانه‌اش را نمود و سپس فرمود: برای رفتن به سوی او در طلب وسیله برآیید پس بر شما واجب است که به امامان بزرگوار توسل جویید و من در این راه، علماً و عملاً شما را یاری و مساعدت خواهم کرد. ❤️❤️❤️❤️❤️ @hedye110
💦💦💦دعای غريق 🍃عبدالله سنان گفت: امام صادق عليه السلام فرمود: به زودي شبهه اي به شما مي رسد، پس بدون علمي؛ يعني پرچم و نشانه اي راهنمايي كند و بدون پيشوايي هدايت نمايد و مي مانيد، از آن شبهه رهايي نمي يابد مگر كسي كه دعاي غريق بخواند 🍃گفتم: دعا غريق چگونه است؟ 🍃فرمود: مي گويي: يا الله يا رحمن يا رحيم يا مقلب القلوب! ثبت قلبي علي دينك. من گفتم: يا مقلب القلوب و الاءبصار . امام فرمود: البته خداي عزوجل مقلب القلوب و الابصار است و لكن چنانكه مي گويم بگو: 🔻يا مقلب القلوب! ثبت قلبي علي دينك 🌿علامه حسن زاده آملی ‌ 🔸🔹🍃🌸🍃🔹🔸 @yedye110
من ترسم از گرگ‌ها نیست، می‌دانم کارشان دریدن است؛ اما با ماهیت «روباه‌ها» چه کنم وقتی مدام لباس عوض می‌کنند! @hedye110
❤️🌺❤️🌺❤️🌺 @hedye110 ........... آرزوي ابراهيم خليل - عليه السلام - شب بود، جمعي از اصحاب، در محضر رسول خدا - صلّي الله عليه و آله - نشسته بودند و از بيانات آن بزرگوار، بهره‌مند مي‌شدند، آن بزرگوار در آن شب اين جريان را بيان كرد و فرمود: «آن شب كه مرا به سوي آسمانها به معراج بردند (يعني در شب 17 يا 21 ماه رمضان سال 10 يا 12 بعثت) هنگامي به آسمان سوم رسيدم، منبري براي من نصب نمودند، من بر عرشه منبر قرار گرفتم و ابراهيم خليل در پله پايين عرشه، قرار گرفت و ساير پيامبران در پله‌هاي پايين‌تر قرار گرفتند. در اين هنگام علي - عليه السلام - ظاهر شد كه بر شتري از نور، سوار بود و صورتش مانند ماه شب چهارده مي‌درخشيد و جمعي چون ستارگان تابان در اطراف او بودند، در اين وقت، ابراهيم خليل به من گفت: اين (اشاره به علي - عليه السلام -) كدام پيامبر بزرگ و يا فرشته بلند مقام است؟ گفتم: «او نه پيامبر است و نه فرشته، بلكه برادرم و پسر عمويم و دامادم و وارث علمم، علي بن ابيطالب است.» پرسيد: اين گروهي كه در اطراف او هستند، كيانند؟ گفتم: اين گروه، شيعيان علي بن ابيطالب - عليه السلام - هستند. ابراهيم علاقمند شد كه جزء شيعيان علي - عليه السلام - باشد، به خدا عرض كرد: پروردگارا مرا از شيعيان علي بن ابيطالب - عليه السلام - قرار بده» در اين هنگام جبرئيل نازل شد و اين آيه (81 صافات) را خواند: «وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ؛ و از شيعيان او (در اصول اعتقادات) ابراهيم است». پيامبر - صلّي الله عليه و آله - به اصحاب فرمود: «هر گاه بر پيامبران پيشين صلوات فرستاديد، نخست به من صلوات بفرستيد، سپس به آنها، جز در مورد ابراهيم خليل كه هر گاه خواستيد به من صلوات بفرستيد، نخست به ابراهيم خليل صلوات بفرستيد، پرسيدند، چرا؟ فرمود: «به همين دليل كه بيان كردم» (او آرزو كرد تا از شيعيان علي بن ابيطالب باشد.) گوشه‌اي از دعاهاي ابراهيم - عليه السلام - از ويژگي‌هاي ابراهيم اين بود كه بسيار دعا مي‌كرد، و بسيار مناجات و راز و نياز با خدا مي‌نمود، از اين رو در آيه ۷۵ سوره هود مي‌خوانيم: «إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ اَوّاهٌ مُنِيبٌ؛ همانا ابراهيم بسيار بردبار، و بسيار ناله كننده به درگاه خدا و بازگشت كننده به سوي خدا بود.» به عنوان نمونه؛ بخشي از دعاهاي ابراهيم بعد از ساختن كعبه چنين بود: «پروردگارا! اين شهر (مكه) را شهر اَمني قرار ده! و من و فرزندانم را از پرستش بتها دور نگه دار! پروردگارا! آنها (بتها) بسياري از مردم را گمراه ساختند! هر كس از من پيروي كند از من است و هر كسي نافرماني من كند، تو بخشنده و مهرباني. پروردگارا! من بعضي از فرزندانم را در سرزمين بي‌آب و علفي در كنار خانه‌اي كه حرم توست، ساكن ساختم تا نماز را برپا دارند، تو دلهاي گروهي از مردم را متوجه آنها ساز، و از ثمرات به آنها روزي ده، شايد آنان شكر تو را به جاي آورند. پروردگارا! تو مي‌داني آن چه را ما پنهان يا آشكار مي‌كنيم، و چيزي در زمين و آسمان بر خدا پنهان نيست.» ❤️🌺❤️🌺❤️🌺 @hedye110
خاطره ای از آیت الله حسن زاده آملی........ 🌼در آمل در مسجد سبزه میدان مشغول درس و بحث و اقامه نماز شدم(در تعطیلات تابستان بوده که ایشان قم را ترک میکرده).  روز دوم پس از نماز به منزل آمدم. پس از ناهار آماده استراحت شدم، ولی بچه ها با سر و صدا و بازی نگذاشتند، من که خسته بودم با بچه ها و مادرشان دعوا کردم، در حالی که نباید دعوا می کردم، بالاخره در محیط خانواده پدر باید با عطوفت رفتار کند. ☂پس از لحظاتی ناراحت شدم، به حدی که اشکم جاری شد. از خانه بیرون رفتم و مقداری میوه و شیرینی برای بچه ها خریدم تا شاید دلشان را به دست آورم و از ناراحتیم کاسته شود.  جناب رسول الله صل الله علیه و آله و سلم فرمود: دلی را نشکن که اگر شکسته شد قابل التیام نیست، چنانچه اگر ظرف سنگینی شکست، با لحیم اصلاح نمی شد. 🔷زمین و آسمان بر من تنگ شد و احساس کردم که نمی توانم در آمل بمانم. از آمل بیرون آمده، به قصد عزیمت به تبریز و محضر آقا سیدمحمدحسن الهی عازم تبریز شدم.  💚امام رضا علیه السلام فرمود :‌ «كسی كه ایمانش برتر از دیگران است، اخلاقش نیكوتر و به خانواده‌اش مهربان‌تر است و من نسبت به خانواده‌ی خود، مهربان‌ترم» 🌺در منزل ایشان پس از لحظاتی احوالپرسی اظهار داشتند: من نمی دانستم شما قم هستید یا آمل؟ لذا می خواستم نامه ای به اخوی (علامه طباطبائی) بنویسم تا نامه را به شما برسانند. با تعجب عرض کردم: آقا چه اتفاقی افتاده که می خواستید مرا در جریان بگذاری؟  فرمودند: من خدمت آقای قاضی مشرف شدم و سفارش شما را به ایشان کردم. ولی حاج آقای آملی! (استاد خیلی مودب بودند و مرا حاج آقای آملی خطاب می کردند) ایشان از شما راضی نبودند.  با شنیدن این جمله تا لاله گوش سرخ شدم، عرض کردم: آقا چطور؟ چرا راضی نبودند؟  فرمودند: ایشان به من گفتند: آقای آملی چطور هوس این را دارد در حالی که با عائله اش اینطور رفتار می کند؟ بعد فرمود: حاج آقای آملی! داستان رفتار با عائله چیست؟ زبانم بند آمد و اشکم جاری شد و بالاخره به ایشان ماجرا را عرض کردم.  فرمود: آقا! چرا؟ اینها امانت خدا در دست ما هستند.  به قم بازگشتم و کل ماجرا را نیز خدمت آقای علامه طباطبائی عزیز عرض کردم و ایشان هم تعجب کرد و پس از سکوت زیادی فرمود: «آقای قاضی بزرگمردی بود.» 🌷🌻🌷🌻🌷🌻 @hedye110
خاطره ای از آیت الله حسن زاده آملی........ 🌼در آمل در مسجد سبزه میدان مشغول درس و بحث و اقامه نماز شدم(در تعطیلات تابستان بوده که ایشان قم را ترک میکرده).  روز دوم پس از نماز به منزل آمدم. پس از ناهار آماده استراحت شدم، ولی بچه ها با سر و صدا و بازی نگذاشتند، من که خسته بودم با بچه ها و مادرشان دعوا کردم، در حالی که نباید دعوا می کردم، بالاخره در محیط خانواده پدر باید با عطوفت رفتار کند. ☂پس از لحظاتی ناراحت شدم، به حدی که اشکم جاری شد. از خانه بیرون رفتم و مقداری میوه و شیرینی برای بچه ها خریدم تا شاید دلشان را به دست آورم و از ناراحتیم کاسته شود.  جناب رسول الله صل الله علیه و آله و سلم فرمود: دلی را نشکن که اگر شکسته شد قابل التیام نیست، چنانچه اگر ظرف سنگینی شکست، با لحیم اصلاح نمی شد. 🔷زمین و آسمان بر من تنگ شد و احساس کردم که نمی توانم در آمل بمانم. از آمل بیرون آمده، به قصد عزیمت به تبریز و محضر آقا سیدمحمدحسن الهی عازم تبریز شدم.  💚امام رضا علیه السلام فرمود :‌ «كسی كه ایمانش برتر از دیگران است، اخلاقش نیكوتر و به خانواده‌اش مهربان‌تر است و من نسبت به خانواده‌ی خود، مهربان‌ترم» 🌺در منزل ایشان پس از لحظاتی احوالپرسی اظهار داشتند: من نمی دانستم شما قم هستید یا آمل؟ لذا می خواستم نامه ای به اخوی (علامه طباطبائی) بنویسم تا نامه را به شما برسانند. با تعجب عرض کردم: آقا چه اتفاقی افتاده که می خواستید مرا در جریان بگذاری؟  فرمودند: من خدمت آقای قاضی مشرف شدم و سفارش شما را به ایشان کردم. ولی حاج آقای آملی! (استاد خیلی مودب بودند و مرا حاج آقای آملی خطاب می کردند) ایشان از شما راضی نبودند.  با شنیدن این جمله تا لاله گوش سرخ شدم، عرض کردم: آقا چطور؟ چرا راضی نبودند؟  فرمودند: ایشان به من گفتند: آقای آملی چطور هوس این را دارد در حالی که با عائله اش اینطور رفتار می کند؟ بعد فرمود: حاج آقای آملی! داستان رفتار با عائله چیست؟ زبانم بند آمد و اشکم جاری شد و بالاخره به ایشان ماجرا را عرض کردم.  فرمود: آقا! چرا؟ اینها امانت خدا در دست ما هستند.  به قم بازگشتم و کل ماجرا را نیز خدمت آقای علامه طباطبائی عزیز عرض کردم و ایشان هم تعجب کرد و پس از سکوت زیادی فرمود: «آقای قاضی بزرگمردی بود.» 🌷🌻🌷🌻🌷🌻 @hedye110
💥 مهـدی، مهـدی، یاسر بگوشے؟! مهدی جان به گوشم...📞 یاسر جان به بچـه ها بگو: خط به خطی ڪه توفضای مجـازی مےنویسن رو همه شُهـدا مےبینن!!🌷 👈وَ لا تَحسَبَّنَ الذینَ قُتِلوا في‌سبيل‌ِاللهِ اَمواتا بَل اَحیاعِندَ رَبِهِم یَرزِقون👉°| ✌️ یادمون نره با یه لمس و یه لایک چه هـا میکنیم با دل امام و شهدامون😔 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 @hedye110
💌❣💌❣💌❣💌❣💌 😍✋ همون طور که با نگاهم بدرقه اش می کردم گفتم : بهش گفتین؟! امیرعلی نگاه از جمعیتی که عطیه وسطشون گم شده بود گرفت: _نه ... مامان گفت وقتی برگشتیم خونه تو باهاش حرف بزنی! ابروم بالاپرید _من؟؟..بزرگتر و صالح تر از من پیدا نکردین؟ خندیدو لپم رو محکم کشید: - دوستانه دختر خوب ...نه پیدا نکردیم! اخم مصنوعی کردم و صورتم و از دست امیر علی بیرون کشیدم، آی کندی لپمو این چه کاریه جدیدا یاد گرفتی؟! به جای جواب باسرخوشی خندیدو ماشین و روشن کرد... -آقا امیر محمدو نفیسه جونم میدونن؟! اخم کم رنگی کردو بدون نگاه کردن به من جواب داد: -آره امیر محمد مخالفه! نه صددرصد ولی میگه اگه قبول نکنیم بهتره! یک تای ابروم بالاپرید: - چرا آخه؟! نگاه عاقل اندر سفیهی به من انداخت –محیا یعنی نمیدونی چرا؟ علی پسرِعمو اکبره ها!!! شونه هام و بالا انداختم _خب باشه ربطش؟! امیر علی پوفی کشید ومن فهمیدم چه حرف مذخرفی گفتم وقتی میدونم دلیلش رو...!! -حالا اگه جواب عطیه مثبت باشه دیگه مشکلی نیست؟! خندید به من که این قدر مسخره حرف قبلیم رو پوشوندم ... با دست آزادش چادرم رو که روی شونه هام افتاده بود کشید روی سرم! -شما جواب مثبتو از عطیه بگیر ..نخیر دیگه مشکلی نیست! آفتاب گیر ماشین رو دادم پایین تا خودم رو توی آینه کوچیکش ببینم! - اگر منم که از حالا میگم جواب عطیه مثبته! با خنده سر چرخوند و به من که داشتم سنجاق ریز روسریم رو باز میکردم نگاه کردو چادرم که باز افتاد روی شونه هام! -الا داری چیکار می کنی محیا خانوم؟! بدون اینکه برگردم گفتم: دارم روسریمودرست میکنم! -تو ماشین؟ وسط خیابون؟ صداش که می گفت اصلا شو خی نداره! خیلی جدی بود! متعجب چرخیدم سمتش و دستهام به دو لبه روسریم! -اشکالی داره؟!از سرم درنیاوردمش که! اخم ظریفی کرد - خب شاید بیفته از سرت! -وا امیر علی حالاکه نیفتاده !مواظبم! پوفی کرد - خانومِ من وقتی روسریت و درست میکنی هر چند از سرت نیفته و موهات معلوم نباشه ولی گردنت که معلوم میشه! حالامیشه زودتر مرتب کنی روسریت رو!؟؟؟؟؟؟ حس دختر کوچولویی رو داشتم که توبیخ شده! سریع سرچرخوندم و روسریم وتو ی آینه مرتب کردم! -خب حالا!شب عروسی عطیه قراره چیکار کنم پس؟!! انتظار نداری که با موهای درست شده و آرایش, روسریم ومثل الان سنجاق بزنم که؟! اخمش عهلیظ ترشد: - چرا که نه؟!؟ پس مگه قرار چه جوری باشی؟؟ببینم نکنه قراره سرلخت باشی و شعارمسخره ی همیشگیِ یه شب هزار شب نمیشه!؟! جوری جدی گفت که انگار همین فردا عروسی عطیه است!... من فقط قصدم شوخی بود و فرار از حس بدی که از کار اشتباهم گرفته بودم! براق شدم _ نه خب ...ولی..! چشمهاش و ریز کرد _ولی چی محیا؟! اگر فکر میکنی نمیتونی موهای درست شده ات رو کامل زیر روسری و چادر نگه داری پس باید بگم بهتره وقتت رو برای آرایشگاه رفتن حروم نکنی!!! چشمهام گرد شده بود لحن امیرعلی هر لحظه جدی تر میشد! با بهت گفتم: _امیرعلی نکنه انتظار داری روبند هم بزنم که آرایشم معلوم نشه ... عروسیه هامثلا!!! خنده دار بود هنوز عطیه بله نداده بود ما از حالا سر جلسه عروسی بحث میکردم! اخم ظریفی کرد - روبند نه ولی انتظار دارم با چادر قشنگ پوشیده باشی ! همین!.. اونم همیشه حالا از جلسه عروسی دور گرفته تا آشنا !... حتی جلسه خودمون!..دلخور نشو از حرفم محیا... من نمیتونم با این مسائل ساده کنار بیام ... نمیخوام قشنگی که مال منه رو همه ببینن چون اونجوری دیگه مال من نیست !.. درسته که تو خانوم منی ولی وقتی قشنگیت تو خونه با بیرونت یکی باشه چه فرقی میکنه؟!؟ گاهی نگاه ها تا جاهایی میره که نباید!!!!! از حرف آخرش خجالت کشیدم! -امیرعلی من فقط خواستم شوخی کنم! جدی گفت: _حتی شوخیش رو هم دوست ندارم! من عاشق این محیام که بیرون این قدر ساده است و پوشیده دلم نمی خواد توی جلسه های مختلف عوض بشه! نمیگم همیشه همین جوری باش بالاخره جلسه های شادی یه فرقهایی هم داره! اما نه با یه دنیا تفاوت! که نگاه هایی رو که تا حالا نزاشتی هرز بره یک شبه به فنا بره!... ببین محیا هر چی رو که دوست داری تجربه کنی ارآرایشهای غلیظ و مدل موهای مختلف و هر جور لباسی فقط کنار خود من باش و امتحان کن ... آزادباش ولی کنار من!! جایی که فقط نگاه من بتونه فدای خوشگلیت بشه! هنوز به این بی پروا حرف زدن امیر علی عادت نکرده بودم!! خجالت کشیده بودم و انگار تب داشتم... ولی دلم ضعف میرفت از خوشی برای این حساس بودن و غیرتی شدنش روی من... که حرف ورسم اولِ عاشق شدنِ یه مرد بود! ❣💌❣💌❣💌❣💌‌ تلگرام 👇👇 https://t.me/hedye110 👇👇ایتا eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
در آنچه خداوند بر تو بخشيده است، سراى آخرت را بجوى و سهم خود را از دنيا فراموش مكن و همانگونه كه خدا به تو نيكي كرده است نيكي كن و هرگز فساد در زمين منما كه خدا مفسدان را دوست ندارد. قصص آیه ۷۷ ☂❤️☂❤️☂❤️ @hedye110
لبیڪ یا مهدے(عج): 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ❣ مھــدے جــان تا ڪے سخن از شـوق وصـالت بزنيم هرگوشہ ے تقـويـم علامــت بزنيم از بين تمـام هفتہ پس ڪے بايد اين جمعــہ غـربـت زده را خط بزنيم؟ #اللهم_عجل_لولیک_الفرج @hedye110 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
خوشبختی خوشبختی گمشده همه ماست مواظب باشیم اگر انرا پیدا کردیم گمش نکنیم..... @hedye110
#السلام‌علیڪ‌یااباعبدالله‌الحسین♥️ سلام اول‌ صبح به شاه ڪرببلاست ڪه لطفِ مادر سادات بیمه ام بڪند #روزتوݩ‌حسینۍ🌹 @hedye110
  خدایا.. حالم عالیست ﺣﺎﻟﻢ عالی ﺍﺳﺖ ﭼﻮﻥ، ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﭼﺸﻢ ﮔﺸﻮﺩﻥ، ﺑﻪ تو ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﻡ   ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ، ﭼﻮﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﺭﺍ ﺁﺭﺯﻭ ﮐﺮﺩﻡ ﺣﺎﻟﻢ عالی ﺍﺳﺖ، ﭼﻮﻥ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ تو ﺩﻝ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﻭ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍهی ﺍﺯ ﺭﺍﻫﯽ ﻣﯽ ﺑﺨشی ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺼﻮﺭ من ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﮔﻨﺠﺪ.. فقط کافیست بسویش قدم برداریم یک قدم بسوی نور برداریم…       خدایا !!!   مرا قلبی ده که سراسر آن را وجودت فراگرفته باشد چنان خون در رگم جاری باش که مکانی برای ناامیدی نماند تو برایم امید محضی هر نفسی که میکشم و در انتظار نفس بعدی میمانم یعنی به تو امید دارم 🌹🌼🌹🌼🌹🌼 @hedye110
🌸🍃🌸🍃 بزرگترین آیه قرآن، آیه ۲۸۲ سوره بقره است. آخر این آیه یه عبارت کوتاه داره که یه دنیا حرف توش داره: اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اَللّٰهُ تقوا داشته باشید، خدا به شما تعلیم میدهد. اونایی که دنبال کتاب اخلاق، و استاد اخلاق، و ذکر و ... هستند. خدا میگه تو تقوا داشته باش، هر چی لازم باشه خودم یادت میدم. دقت کن: خودِ خدا معلّمت میشه. "یُعَلِّمُکُمُ اَللّٰه" پس یادت باشه: قلب پاک و با تقوی، مثل آینه، علوم و حقایق رو می‌گیره. 🌺🌻🌺🌻🌺🌻 @hedye110
..‌‌.....، چه اتفاقی در مراسم افتاد؟ در نقل قول های مختلف آمده که در روز مراسم غدیر خم، حدود ۱۳۰۰ تا ۱۲۰ هزار نفر حضور داشته اند که البته این اعداد و ارقام در روایات مختلف ، تغییر کرده اند. به نظر می رسد آماری که در نوشته های موجود در پنج قرن اول آمده موثق تر باشد. بیشترین تعداد جمعیتی که در روایات اولیه آمده است هفده هزار نفر بوده و آمار بالاتر مربوط به روایات بعد از آن تاریخ است. حضرت محمد (ص) که از طرف جرئیل به وی وحی شده بود تا پیام الهی را به گوش مردم برساند، جلوی چشم سران قبائل و مردم مسلمان، دست حضرت علی را در دستش گرفت و به بالا برد، و او را به عنوان جانشین و امام مسلمین معرفی کرد. فرمود: « هرکس من امام او هستم، زین پس علی امام اوست» گفته می شود حتی ابوبکر و عمر نیز در این مراسم با حضرت علی (علیه السلام) دست بیعت داده و امامت به حق او را پذیرفتند. 💕🌻💕🌻💕🌻 @hedye110