eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.8هزار دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
6.2هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
💚 دردم به جز وصال تو درمان نمی شود بی تو عذابِ فاصله آسان نمی شود افسانه نیست آمدنت، لیک در عیان این قصه بی حضور تو امکان نمی شود. @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ امام موسی بن جعفر علیه السلام امام رضا علیه السلام امام جواد علیه السلام امام هادی علیه السلام يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ، أَيُّهَا الْكاظِمُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُوسىٰ، أَيُّهَا الرِّضا، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبا جَعْفَرٍ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا التَّقِىُّ الْجَوادُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَيُّهَا الْهادِى النَّقِىُّ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
🪴 🪴 🌿﷽🌿 تا اسم بابام را شنیدم، بلند شدم و ایستادم. کم مانده بود از خوشحالی بال در بیاورم. به دقت حرفهاي جناب سرهنگ را گوش می دادم. نمی دانم بابام از آن طرف چه گفت که او جواب داد: «چشم حاج آقا، حتما،ً حتما...ً شما باید ببخشین، به هر حال وظیفه ایجاب می کرد.»... گوشی را که گذاشت، رو کرد به من و گفت: «خوشحال باش سرباز کوچولو.» «براي چی؟» گفت: «می خوایم با هواپیماي بعدي بفرستیمت.» زیاد معطل نشدم. هواپیماي بعدي آمد تو باند فرودگاه. من و خیلی هاي دیگر سوار شدیم. نزدیک ظهر رسیدیم فرودگاه اهواز. همین که پیاده شدم، چشمم افتاد به آقاي خلخالی " 1 ". از دور داشت می دوید و می آمد طرف من. تازه متوجه گرماي هوا شدم. خورشید انگار از فاصله اي نزدیک می تابید. همان اول کار، احساس می کردم پوست صورتم دارد می سوزد. آقاي خلخالی رسید. سلام کردم. جواب داد و احوالم را پرسید. گفتم: «من اومدم، الان هم نمی دونم کجا برم؟» خندید و گفت: «پدرت هم براي همین به من زنگ زد که بیام این جا و تو رو ببرم پهلوش.» پاورقی -1 ایشان سالها در جبهه ها بود و اکنون نیز در لباس مقدس سپاه ،مشغول خدمت می باشد دستم را گرفت. با هم رفتیم پاي یک تویوتا.خودش نشست پشت فرمان. سوار که شدم، راه افتاد. رفتیم تو شهر اهواز و از آن جا هم رفتیم به یک پادگان. دیرم می شد کی پدرم را ببینم.شروع کردیم به گشتن. از این اتاق به آن اتاق و از این ساختمان به آن ساختمان. دست آخر تو یک زیر زمین پیدایش کردیم.با چند نفر دیگر هم دور هم نشسته بودند.تا مرا دید، بلند شد. آمد طرفم. چهره ي صمیمی اش تمام وجودم را گویی یکدفعه آرام کرد. با خنده گفت: «تو این جا چکار می کنی پسرم؟» نتوانستم جواب بدهم. زدم زیر گریه. با ناله گفتم: «منو خیلی اذیت کردن بابا.» خم شد و مرا بوسید.گفت: «گریه نکن پسرم. تو دیگه اومدي این جا که مرد بشی.» رو کرد به آقاي خلخالی. احوال او را هم پرسید و کلی ازش تشکر کرد. بعد دست مرا گرفت. برد پیش بقیه. ازم پرسید. «ناهار خوردي؟» گفتم: «نه.» زود برام غذا آوردند. با اشتهاي زیادي خوردم. تازه آن وقت رفتم تو فکر منطقه. از بابام پرسیدم: «جبهه همین جاست؟» گفت: «نه.» «پس کجاست؟» «ان شاء االله ساعت چهار قراره که با یک کاروان بریم جبهه.» بعداً فهمیدم که تیپ امام جواد (سلام االله علیه) را منتقل کردند به یک روستاي متروکه.نزدیک ساعت چهار بعد از ظهر، با یک کاروان راه افتادیم و از اهواز رفتیم بیرون. بین راه، کنار جاده و توي دشت، تا دلت بخواهد تانکهاي سوخته و درب و داغان ریخته بود.براي اولین بار بود که آن طور چیزها را می دیدم. خیره خیره نگاهشان می کردم. توي ماشین، کنار بابا نشسته بودم. ازش پرسیدم: «چرا این تانکها این جوري شدن؟» لبخند زد و گفت: «سؤال خوبی کردي پسرم.» به دور و بر اشاره کرد و ادامه داد. «این جاده و این بیابونها همه دست دشمن بود، یعنی عراقی ها خاك ما رو اشغال کرده بودند، ما هم باهاشون جنگیدیم و از خاك خودمون بیرونشون کردیم، این تانکها هم که می بینی همه اش مال دشمنه که گذاشته و فرار کرده.» همه چیز برام تازگی داشت، حتی روستاي متروکه اي، که نزدیک غروب رسیدیم آن جا. ما جزو اولین ها بودیم که وارد روستا شدیم. غیر از خانه هاي کاه گلی و نیمه خراب، تک و توکی هم خانه ي سالم و پا بر جا به چشم می خورد. بعضی ها رفتند تو همانها و بعضی ها هم چادر می زدند. یک خانه ي دو طبقه بود که ظاهر سالمی هم داشت. چند تا بسیجی رفتند توش. داشتند جا خوش می کردند که یکی از دوستهاي بابام رفت سروقتشان. گفت: «بیاین پایین، باید یک جاي دیگه براي خودتون جفت و جور کنید.» یکی شان پرسید: «براي چی؟» گفت: «ناسلامتی این تیپ مسؤولی هم داره، این جا باید ساختمان فرماندهی بشه.» بیچاره ها زود شروع کردند به جمع کردن وسایلشان. یکهو دیدم بابام اخمهاش رفت توهم. رفت نزدیک و به رفیقش گفت: «چرا این حرف رو زدي؟ فرماندهی یعنی چی؟!» خیلی ناراحت حرف می زد. رو کرد به بچه هاي بسیجی و ادامه داد: «نمی خواد بیاین بیرون، همین جا باشین.» رفیقش گفت: «پس شما چی حاج آقا؟» «خدا برکت بده به این همه چادر.» بسیجی ها آمدند بیرون.گفتند «مگه می شه حاج آقا که شما تو چادر باشین و ما این جا؟ اصلاً حواسمون به شما نبود، باید ببخشین. بالاخره هم بابام حریفشان نشد. همان جا را ساختمان فرماندهی کردند. ولی بسیجی ها را نگذاشت بیرون بروند.گفت:«این خونه براي ما بزرگه، شما همی می تونین ازش استفاده کنید.» مابین رزمنده ها، یکی شان خیلی باهام شوخی می کرد و هواي مرا داشت. اسمش «علی درویشی» بود.خدا رحمتش کند، او هم مثل بابام تو عملیات بدر شهید شد.همان اولین برخورد، یک کمپوت به ام داد و گفت: «حالا که اومدي جبهه، هی باید کمپوت و کنسرو بخوري.» 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
تقدیم به مادر جناب قمر بنی هاشم علیه السلام شوریده شد به محضر صبر تو تاب هم غبطه خورد به ساحت اشکت گلاب هم سر می گذاشت با جبروتش دم غروب بر شانه ی غلام شما آفتاب هم دست بریدهٔ پسر تو قیامت است ترسی نداشت با تو حساب و کتاب هم زهرا تو را به جای خودش برگزیده است دستت امانت اند همه بوتراب هم با نوحه های وَیلی علی شبلیت گریست بر داغ دوست، دشمن خانه خراب هم ای مادر شهید برای حلالیت دنبال رد پای تو افتاده آب هم حرف حلال کردن عباس را مزن شرمنده است از تو سکینه، رباب هم eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانم ها حتما ببینید و برای دوستانتون ارسال کنید وقتی حجاب نباشه دیگه زنها باید بیفتند دنبال مردها 😊 تمام شعار فمنیسم به نفع مرد هست نه زن eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
🔻آیت‌الله بهجت (ره) در روایت آمده است : خانه‌هایی که در آنها تلاوت می‌شود ، چنان‌که ستاره برای اهل زمین می‌درخشد ، برای آسمانیان می‌درخشند. 📒 در محضر بهجت ، ج۲، ص۲۹۶ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚫 بچتو تربیــــــــت نکــــــــــــــــن ! ✘✘✘ ✒ استاد کامران صاحبی | روانشناس دینی . °•☆🍀🌸🍀☆• eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
و سلام بر او که می گفت:👇 «انسان با سوختن ساخته می شود و هر کس از سوختن فرار کند، خام می ماند» •شهید مرتضی مطهری 🕊 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
🌷 آیت الله (ره) : ذکر «لاحول و لاقوة الا بالله»، روزی صد مرتبه چنان چه در روایت آمده ، هفتاد نوع را از انسان دور می کند که آسان ترین آن و اندوه است. 📚 آفتاب خوبان، ص۸۳ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک هدیه‌فوق‌العاده‌دلنشین‌تقدیم‌به‌شما ⟦این چهره نورانی که میبینید، "عباس کیشوانه" است که خاندان او حدود ۴۵۰ سال است نسل در نسل، کليددار حرم حضرت ابوالفضل العباس سلام الله عليه بوده اند⟧ او در این فیلم با لهجه شیرین خود به زبان فارسی فقط ✌️ توصیه به شیعیان دارد! ۲ توصیه‌ای که در صورت اجرا، خیر دنیا و آخرت ما تضمین میشود eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی... تو را سپاس میگويم از اينکه دوباره خورشيد مهرت از پشت پرده ی تاريکی و ظلمت طلوع کرد و جلوه ی صبح را بر دنيای کائنات گستراند " سلام صبح عالیتان متعالی " @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
در رهگذرم بیا فقط یڪ لحظہ در چشم ترم بیا فقط یڪ لحظہ در لحظہ احتضار اگر زحمٺ نیسٺ بالاے سرم بیا فقط یڪ لحظہ @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ يَا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ أَيُّهَا الزَّكِىُّ الْعَسْكَرِىُّ ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
🪴 🪴 🌿﷽🌿 خورشید رفته رفته داشت پشت افق ناپدید می شد. هواي گرم جنوب کم کم تبدیل می شد به خنکی. همراه بقیه وضو گرفتم و نماز خواندم. با این که آن وقتها بچه بودم، ولی حقیقتاً نماز آن جا، نماز دیگري بود. هنوز که هنوزاست ، فکر کدن به آن لحظه ها لذت خاصی برام دارد. آن شب، بعد از شام دور و بر پدرم خلوت تر شد. مرا نشاند کنار خودش. دستی به سرم کشید و پرسید: «می دونی براي چی قبول کردم که بیاي جبهه؟» با نگاه لبریز از سؤالم گفتم: «نه.» گفت: «تنها کاري که تو این سه ماه تعطیلی از تو میخوام، اینه که قرآن یاد بگیري.» پشت جبهه هم که بودیم، حرص و جوش این یک مورد را زیاد می زد. همیشه دنبال همچین فرصتی می گشت که نزدیک خودش باشم و خواندن قرآن را یاد بگیرم. بعد از این که کلی نصیحت کرد و حرف زد برام، آخرش گفت: «حالا هم می خوام ببرمت اهواز که اون جا براي کلاس قرآن، خودم هم هر دو سه روزي می آم بهت سر می زنم.» تا این را گفت، بی برو برگرد گفتم: «من اهواز نمی رم بابا!» «براي چی؟» «من اومدم این جا که پیش خودت باشم.» «گفتم که، می آم به ات سرم می زنم پسرم.» به حال التماس گفتم: «یک کاري کن که من بمونم.» کم مانده بود گریه ام بگیرد. دلم یک ذره هم به اهواز رفتن راضی نبود. یکدفعه دیدم یک روحانی کنارمان نشسته. به باباگفت: «چیه حاج آقا؟ می خواي حسن قرآن یاد بگیره؟» «بله حاج آقاي جباري، اصلاً جبهه آوردمش براي همین کار.» «حالا می خواي چکار کنی که حسن آقا ناراحت شده؟» «می خوام بفرستمش اهواز پیش آقاي فتح که اون جا به اش قرآن یاد بدن.» آقاي جباري نگاهی به صورتم کرد. انگار اضطرابم را گرفت. به بابا گفت: «نمی خواد بفرستیش اهواز حاج آقا.» «چرا؟» «من خودم همین جا به حسن آقاي گل قرآن یاد می دم؛ ان شاءاالله چند ماه می خواد بمونه؟» «دوماه، شاید هم دو ماه و نیم.» «به امید خدا، تو یک ماه روخوانی قرآن رو یادش می دم.» گویی همه ي دنیا را بخشیدند به من. از زور خوشحالی نمی دانستم چکار کنم. بابام خنده اي کرد و به ام گفت: «خدا برات رسوند.» آقاي جباري گفت: «اول از همه هم دعاي کمیل رو یادش می دم، از همین فردا هم شروع می کنیم.» بابا گفت: «پس اگر ممکنه وقت کلاس رو بگذارین براي بعد از ظهرها.» «اشکالی نداره، کلاس ما باشه براي بعدازظهر.» خداحافظی کرد و از پیشمان رفت. به وقت کلاس فکر کردم و پرسیدم: «مگه صبحها می خوام چکار کنم؟» گفت: «منتقلت می کنم به گروهان.» «گروهان؟! گروهان دیگه چیه؟» برام توضیح داد و گفت: «می خوام صبحها مثل یک مرد، اسلحه بگیري دستت و بري قاطی بسیجی ها آموزش ببینی.» صبح فردا با هم رفتیم اهواز. داد یکدست لباس بسیجی اندازه تنم دوختند. بس که ذوق زده شدم، از همان توي خیاطی لباسها را پوشیدم. وقتی برگشتم به روستاي متروکه، بردم پیش آقاي محمدیان، فرمانده ي گروهان خیراالله. به اش گفت: «این بچه ي ما از فردا، صبحها در اختیار شماست. می خوام همچین آموزشش بدي که به قول خودمون عملیاتی بشه.» همان روز یک اسلحه کلاش تحویل گرفتم. قدش، شاید سی، چهل سانت از خودم کوچکتر بود! اول کار، حملش مشکل بود، کم کم ولی به اش عادت کردم و آسان شد برام. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 ☀️صبح که میشود چشم که می گشایی🕊 به تو لبخند میزند زندگی🥰 ببین طلوعی دیگـر را☀️ و فرصتی دوباره برای شکفتن🍁 خستگی ات را تکانده ای برخیز که باید آغاز کنی دوباره و سرانجامی نو بسازی 🌻🕊 صبحتون به نور خدا روشن ✨🍁 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
🔰خوشرویی با اهالی منزل ✍️حاج اسماعیل دولابی: وقتی می‌خواهی از منزل خارج شوی، اهل خانه را خشنود کن و بیرون بیا. وقتی هم خواستی وارد خانه شوی، بیرون در استغفار کن صلوات بفرست هر ناراحتی داری بیرون بگذار و با روی خوش داخل شو. eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
» 🌷 آیت‌الله حــق‌شناس(ره) : اگر کنی که خودت‌ را حفظ ڪنی پروردگـار هم در ارتڪاب به برای‌ تو ایجاد مانع‌ میکند. eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 🌿 🔥گناه‌ رو با گناه مقایسه نکُن...! _چیزی که خدا دوست ندارد فرقی نمی کنه مقایسه گناه با گناه، کارِ شیطان است🔥 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
✨﷽✨ ✍️فرزند شیخ رجبعلی خیاط میگوید پدرم چیزهایی می دید که دیگران نمی دیدند. یکی ازدوستان پدرم نقل میکرد. یک روز با جناب شیخ به جایی میرفتیم که دیدم جناب شیخ با تعجب و حیرت به زنی که موی بلند و لبـاس شیـکی داشـت نگـاه میکند از ذهنم گـذشت که شیـخ به ما می‌ گوید چشمتان را از نامحرم برگردانید و خود ایشان اینطور نگاه می‌کند! نگاهی به من کرد و فرمـود: توهم میخواهی ببینی من چی میبینم؟ ببین! نگاه کردم دیـدم همینطور از بـدن آن زن مثل سُرب گـداخته ، آتش و سرب مذاب به زمین می‌ریزد و آتش او به کسانی که چشم هایشان به دنبـال اوست سـرایت میکند . 💥شیخ رجبعلی فرمـود این زن راه میـرود و روحـش یقـه مـرا گـرفته او راه میـرود و مردم را همینطور با خـودش به آتش جهنـم می بَرَد . 📚کتاب بوستان حجاب ص ۱۰ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□