eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5798580031445799407.mp3
23.29M
※ در همین دنیا لذتهایی هست که مؤمن تجربه اش میکنه، ولی بسیاری از بهشتیا در بهشت تجربه‌اش نمی‌کنند! @hedye110
محبت واجب.mp3
10.9M
بعضی از رفتارهای بظاهر ساده ما واجبترین نیازهای عزیزان ماست که دریغ می‌کنیم و آسیبش تمام خانواده را تحت تاثیر خویش قرار می‌‌دهد! | @hedye110
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 فقط_حیدرامیرالمومنین_است eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
‹.🙂💛.› موسیقی حرام‼️ موسیقی حرام یکی از عامل هایی که باعث میشه از و واجبات لذت نبریم و کم کم ازشون خسته بشیم.. ببین اهنگ های حرام زمینه ی گناهان دیگست یعنی اگه من موسیقی حرام گوش بدم گوشام برای شنیدن صدای اذان یا قران ناشنوا میشه و لذت نمیبریم موسیقی حرام انسانو از لذت های الهی دور میکنه مواظب باشیم که از و لذت هاش دور نشیم شخصی به نزد ▸آیت الله شاه آبادی◂ گفت: _من از نماز خواندن لذت نمی‌برم به برخی از گناهان هم علاقه دارم، آیا ذکری هست که درمانداین دردم باشه ▸آیت الله شاه آبادی◂ بلافاصله گفت: شما موسیقی حرام گوش میکنی؟! طرف یکباره جا خورد و حرف ایشان را تائید کرد ▸آیت الله شاه آبادی◂ فرمودند: ذکر لازم نیست، موسیقی حرام را ترک کنید صدای حرام انسان را به گناه علاقمند ودر نتیجه از نماز دور و بی علاقه کرده و راه حضور شیطان را فراهم می‌کند › |🖤🌗 ♥️¦⇠ 🍃اَللّٰھُم‌؏َـجَل‌َلَوِلیِّڪ‌َالفَࢪَجِ🍃 فقط_حیدرامیرالمومنین_است eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
💫 خـــدایا آرامشی از جنس خودت، نصیب همه ی دلها 💖؛ و شبی بی دغدغه و آرام، قسمت عزیزانم بگردان... ✨ شبتون مملو از آرامش ✨ @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄ به نام خدایی که نزدیک است خدایی که وجودش عشق است و با ذکر نامش آرامش را در خانه دل جا می دهیم @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
💚 من ز خود هیچ ندارم ڪہ بدان فخر ڪنم هر چہ دارم همہ از نوڪرے خانہ توست جز در خانہ تو هیچ ڪجا خیرے نیست هرچہ خیر است آقاجان بہ در خانہ توست. سلام صبحت بخیر همہ ے دنیاے من❤️ @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به حضرت زهرا سلام الله علیها و امیرالمؤمنین علیه السلام يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، يَا عَلِىَّ بْنَ أَبِى طالِبٍ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🦋 يا فاطِمَةُ الزَّهْراءُ، يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ، يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ، يَا سَيِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكِ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكِ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعِي لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
🪴 🪴 🌿﷽🌿 آن روز چند تا کار را سپرد به من. یادم هست دو، سه روزي مانده بود به عملیات. حدس زدم می خواهد جایی برود. همین را ازش پرسیدم! گفت: «می خوام برم موهام رو کوتاه کنم.» سابقه نداشت قبل از عملیات برود سلمانی.همین ها اضطرابم را بیشتر می کرد. وقتی برگشت، سرش را اصلاح کرده بود، ریشش را هم. شب عملیات دیگر سنگ تمام گذاشت. رفت حمام. وقتی آمد، لباس فرم تمیزي تنش بود، بوي عطر هم می داد. اصلاً سابقه نداشت تو منطقه، آن هم قبل از عملیات، لباس فرم سپاه بپوشد، و این طور به خودش برسد. همیشه با لباس بسیجی بود. همین طور بر و بر نگاهش می کردم. گفتم: «حاج آقا چه خبر شده؟» لبخند زد. جور خاصی گفت: «تو که می دونی، چرا سؤال می کنی؟» حالم بدجوري گرفته بود.همه اش فکر می کردم چیز مهمی را دارم گم می کنم. هرچه عملیات نزدیکتر می شدیم، طپش قلبم تندتر می شد. عملیات بدر، از آن عملیاتهاي مشکل بود و نفس گیر. مخصوصاً منطقه ي آبی اش. سی، چهل کیلومتر رفته بودیم داخل آب. آن طرف دجله و فرات، تو یک جاده ي حساس مستقر شدیم. از آن جا هم پیشروي کردیم طرف چهارراه خندق " 1 ". و عراقی ها را زدیم عقب.دشمن به تمام معنا شده پاورقی -1 بعدها این چهارراه، به «چهار راه شهادت» معروف شد بود یک دیوانه ي زنجیري. عزمش را جزم کرده بود چهارراه را بگیرد، بعد هم آن جاده ي حیاتی را، و بعد از آن، ما را بریزد توي آب. درگیري هر لحظه شدیدتر می شد. تو تمام دقیقه هاي عملیات، حال یک مرغ سرکنده را داشتم.یک آن آرام نمی گرفتم. هر لحظه منتظر شهادت حاجی بودم. شخصیتّش برام مهم بود. می خواستم بدانم کی می رود، و چگونه می رود؟ پا به پایش می رفتم.وظیفه ام همین را هم ایجاب می کرد " 1 ". تو بحبوحه ي کار، یکدفعه رو کرد به من و گفت: «اخوان برو گردان آماده رو از عقب بردار بیار.» انگار یک تشت آب ریختند رو سرو کله ام.سریع گفتم:«حاج آقا تو این موقعیت؟» با تمام وجود دوست داشتم دستورش را عوض کند. گفت: «اگر گردان رو نیاري، با این پاتکهاي سنگین، کار بچه ها خیلی مشکل می شه.» نگاهی به طرف دشمن کرد. ادامه داد: «شما برو گردان رو بیار.» «گردان را بیاور»، یعنی این که من سی، چهل کیلومتر با قایق بروم تا برسم خشکی. از آن جا سوار موتور شوم، بروم پادگان. آن وقت با یک گردان نیرو، همین مسیر را برگردم. خودش، حداقل سه، چهار ساعت طول می کشید. حس غریبی نمی گذاشت از حاجی جدا شوم. داشت نگام می کرد. منتظر جواب بودم. چاره اي نداشتم. باهاش خداحافظی کردم و ازش جدا شدم. سریع خودم را رساندم لب آب. سوار یک قایق شدم. با آخرین پاورقی -1 آن موقع من مسؤول عملیات تیپ بودم سرعتی که ممکن بود، آبها را می شکافتم و می رفتم جلو. هر لحظه ممکن بود آبستن حادثه اي باشد. ولی من انگار اختیارم را از دست داده بودم. گویی همه ي وجودم او شده بود. یقین داشتم اتفاقی می افتد. می خواستم هر چه زودتر برگردم پیشش. نفهمیدم چطور خودم را رساندم پاي اسکله و چقدر طول کشید. آن جا یک موتور برام ردیف کرده بودند. روشن بود. پریدم روش و گاز دادم. وقتی رسیدم پادگان گردان، آماده ي حرکت بود. همان مسیر را برگشتیم تا رسیدیم آن طرف آب. بچه ها را به خط کردم. با «دو» راه افتادیم سمت جاده ي حیاتی، از جاده هم رو به چهار راه. حالا، اضطراب همه ي وجودم را گرفته بود.دو، سه کیلومتر بیشتر با چهاره راه فاصله نداشتیم.جلوي گردان می دویدم. یکهو یکی از بچه هاي لشکر جلوم را گرفت. تو سرو صداي آتش دشمن، داد زد: «کجا می ري اخوان؟» «این چه سؤالیه؟! می ریم چهارراه دیگه.» «نمی خواد بري، از این جلوتر نرید.» با چشمهایی که می خواست از کاسه بزند بیرون، پرسیدم: «چرا؟!» «جلوتر نمی شه بري، عراق چهارراه رو گرفته.» گفتم: «چه جوري چهاراه رو گرفته؟ حاجی اون جاست! ارفعی اون جاست، وحیدي اون جاست، اینا همه اون جا هستن!» سرش را انداخت پایین. ناراحت وغمگین گفت: «همه شون رفتن.» گفتم:«چی چی همه شون رفتن؟!بابا شوخی نکن، خود حاجی گفت: برو گردان رو بیار.» «نیم ساعت پیش همه رفتن، هرچی اصرار کردیم بیاین عقب، نیومدن.تا لحظه ي آخر همون دو تاهلالی سرچهارراه رو گرفته بودن و مقاومت می کردن؛ کلی از دشمن تلفات گرفتن، تانکهایی رو که اونا زدن، هنوز داره تو آتیش می سوزه؛ ولی .... حالا حتماً یا شهید شدن یا اسیر.» حال طبیعی نداشتم، دادم زدم: «چی چی رو اسیر شدن؟! مگه حاجی اهل اسارته؟!» یک آن طاقتم طاق شد. شروع کردم دویدن، به طرف چهارراه .چند قدمی نرفته بودم که از پشت سرگرفتم. خودم را زمین و آسمان می زدم که از دستش خلاص شوم. «بابا ولم کن! بالاخره جنازه ي حاجی رو که باید بیارم، اون حاجی برونسی بود، می فهمی؟ حاجی برونسی!»🌹🌹🌹🌹🦋 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷