eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
6.5هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🍃🍃 @hedye110 .... از آغاز حمله و تيرباران دسته جمعى ساعتى مى گذرد. اكنون نوبت جنگ تن به تن و فداكارى ديگر ياران مى رسد. آيا مى دانى كه شعار ياران امام چيست؟ شعار آنها "يا محمّد" است. آرى! تنها نام پيامبر است كه غرور و عزّت را براى لشكر حق به همراه دارد. اكنون ساعت حدود نُه صبح است و نيمى از ياران امام به شهادت رسيده اند و حالا نوبت پروانه هاى ديگر است. حرّ نزد امام مى آيد و مى گويد: "اى حسين! من اوّلين كسى بودم كه به جنگ تو آمدم و راه را بر تو بستم. اكنون مى خواهم اوّلين كسى باشم كه به ميدان مبارزه مى رود و جانش را فداى شما مى كند. به اميد آنكه روز قيامت اوّلين كسى باشم كه با پيامبردست مى دهد. من وقتى اين كلام را مى شنوم به همّت بالاى حرّ آفرين مى گويم! به راستى كه تو معمّاى بزرگ تاريخ هستى! تا ساعتى قبل در سپاه كفر بودى و اكنون آن قدر عزيز شده اى كه مى خواهى روز قيامت اوّلين كسى باشى كه با پيامبر دست مى دهد. مى دانم كه خداوند اين سخن را بر زبان تو جارى ساخت تا عظمت حسينش را نشان دهد. حسين كسى است كه توبه كنندگان را عزيزتر مى داند به شرط آنكه مثل تو، مردانه تـوبه كنند. تو مى خواهى به گنهكاران پيام دهى كه بياييد و حسينى شويد. امام به حُرّ اجازه مى دهد و او بر اسب رشيدش سوار مى شود و به ميدان مى آيد. انبوه سپاه برايش حقير و ناچيز جلوه مى كند. اكنون او "رَجَز" مى خواند. همان طور كه مى دانى "رجز" شعر حماسى است كه در ميدان رزم خوانده مى شود. گوش كن! "من حُرّ هستم كه زبانزد مهمان نوازى ام، من پاسدار بهترين مرد سرزمين مكّه ام". غبار از زمين برمى خيزد. حُرّ به قلب لشكر مى زند، امّا اسب او زخمى شده است. سپاه كوفه مى ترسد و عقب نشينى مى كند. عمرسعد كه كينه زيادى از حُرّ به دل گرفته است، دستور مى دهد تا او را تير باران كنند. تيرها پشت سر هم مى آيند. فرياد حُرّ بلند است: "بدانيد كه من مرد ميدان هستم و از حسين پاسدارى مى كنم". او مى جنگد و چهل تن از سپاه دشمن را به خاك سياه مى نشاند، سرانجام دشمن او را محاصره مى كند. تيرها و نيزه ها حمله ور مى شوند. نيزه اى سينه حُرّ را مى شكافد و او روى زمين مى افتد. ياران امام نزد حُرّ مى روند و او را به سوى خيمه ها مى آورند. امام نيز به استقبال آمده و كنار حُرّ به روى زمين مى نشيند و سر او را به سينه گرفته و با دست هاى خود، خاك و خون را از چهره او پاك مى كند. حُرّ آخرين نگاه خود را به آقاى خود مى كند. لحظه پرواز فرا رسيده است، او به صورت امام لبخند مى زند، به راستى، چه سعادتى از اين بالاتر كه او روى سينه مولاى خويش جان مى دهد. گوش كن، امام با حُرّ سخن مى گويد: "به راستى كه تو حُرّ هستى، همانگونه كه مادرت تو را حُرّ نام نهاد". وحتماً مى دانى كه "حُرّ" به معناى "آزادمرد" مى باشد، آرى، حُرّ همان آزادمردى است كه در هنگامه غربت به يارى امام زمان خويش آمد و جان خود را فداى حق و حقيقت نمود و با حماسه خود، تاريخ را شگفت زده كرد. 🌸🌸💕💕🍃🍃 @hedye110
👌ما راه را به او نشان میدهیم 🌺ما رو به #دوستانتون معرفی کنید:👇 #کمال_بندگی 🌺 @hedye110
الـــهی...! 🌺ما رو به #دوستانتون معرفی کنید:👇 #کمال_بندگی 🌺 @hedye110
🌹🌹🍃🍃 براى شاد بودن کافیست . کمتر فکر کنید،بیشتر احساس کنيد کمتر اخم کنید،بیشتر لبخند بزنید کمتر قضاوت کنید ،بیشتر بپذیرید کمتر گلایه کنید بیشتر سپاسگزار باشید 🌹🌹🍃🍃 @hedye110
باید فقط به خدا پیله کرد، زیرا فقط با او می توان پروانه شد!!! خدا بدون من هم خداست اما من بدون او هیچ نیستم... #عشق_باطعم_سادگی @hedye110
آدم مرد باشه و از تو آشغال ها نون دربیاره تا اینکه آشغال باشه و از نامردی نون دربیاره کانال کمال بندگی @hedye110
⃣ دومي گفت: «خدايا! تو مي‌داني كه گروهي كارگر را براي امور كشاورزي اجير كردم، تا هر روز نيم درهم به هر كدام از آنها بدهم، پس از پايان كار، مزد آنها را دادم، يكي از آنها گفت: من به اندازه دو نفر كار كرده‌ام، سوگند به خدا كمتر از يك درهم نمي‌گيرم، نيم درهم را قبول نكرد و رفت. من با نيم درهم او كشاورزي نمودم، سود فراواني نصيبم شد، تا روزي آن كارگر آمد و مطالبه نيم درهم خود را نمود، حساب كردم ديدم نيم درهم او براي من ده هزار درهم سود داشته، همه را به او دادم، و او را راضي كردم اين كار را از ترس مقام تو انجام دادم، اگر اين كار را از من مي‌داني به خاطر آن، اين سنگ را از اين جا بردار.» در اين هنگام ناگاه آن سنگ تكان شديدي خورد به قدري عقب رفت كه درون غار روشن شد، به طوري كه آنها همديگر را مي‌ديدند ولي نمي‌توانستند از غار خارج شوند. ❇️❇️❇️❇️❇️ @hedye110
«امام جعفرصادق (علیه‌السلام)»: كَذَبً الوَقّاتون، إنّا اَهلُ بَیتٍ لانُوَقِّتُ. دروغ می‌گویند کسانی که زمان ظهور حضرت را پیشگوئی می‌کنند. ما خاندان اهل بیت برای فَرَج حضرتش زمان معین نمی‌کنیم. (بحار، ج ٥٢، ص ١١٨) #کانال_کمال_بندگی @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نماهنگ کاشکی که پر بگیرم ازت خبر بگیرم #کانال_کمال_بندگی @hedye110
#حماسه_ی_نهم_دی_ماه #حماسه_ی_حسینی_ع #بصیرت هر آنکس اهلِ وجدان است و حق-جوست ولایت محوری همّ و غم اوست حماسه ساز شد روز «نهِ دی» مجزّا شد چه آسان دشمن از دوست!
💐💐🌿🌿 @hedye110 على عليه السلام و كاسب بى ادب در ايامى كه اميرالمؤ منين عليه السلام زمامدار كشور اسلام بود، اغلب به سركشى بازارها مى رفت و گاهى به مردم تذكراتى مى داد. روزى از بازار خرمافروشان گذر مى كرد، دختر بچه اى را ديد كه گريه مى كند، ايستاد و علت گريه اش را پرسش كرد. او در جواب گفت : آقاى من يك درهم داد خرما بخرم ، از اين كاسب خريدم به منزل بردم اما نپسنديدند، حال آورده ام كه پس بدهم كاسب قبول نمى كند. حضرت به كاسب فرمود: اين دختر بچه خدمتكار است و از خود اختيار ندارد، شما خرما را بگير و پولش را برگردان . كاسب از جا حركت كرد و در مقابل كسبه و رهگذرها با دستش به سينه على عليه السلام زد كه او را از جلوى دكانش رد كند. كسانى كه ناظر جريان بودند آمدند و به او گفتند، چه مى كنى اين على بن ابيطالب عليه السلام است !! كاسب خود را باخت و رنگش زرد شد، و فورا خرماى دختربچه را گرفت و پولش را داد. سپس به حضرت عرض كرد: اى اميرالمؤ منين عليه السلام از من راضى باش ‍ و مرا ببخش . حضرت فرمود: چيزى كه مرا از تو راضى مى كند اين است كه : روش خود را اصلاح كنى و رعايت اخلاق و ادب را بنمايى . 🌹🌹🍃🍃 @hedye110