خاطرات ایثارگران برگرفته از کتاب جبهه شرقی به قلم مهندس بلقان آباد شرکت بهره برداری نفت گاز شرق
محمد اردلان
فرزند برات 12 تیرماه 1340 در سرخس دیده به جهان گشود و تحصیلات خود را تا مقطع فوق دیپلم ادامه داد . 18 خردادماه 1359 بود که جهت انجام آموزش خدمت سربازی به پادگان 04 بیرجند اعزام شد . سه ماه در آن پادگان آموزش دید و در لشکر 77 خراسان گردان مخابرات قسمت فرماندهی قرار گرفت . در حال آماده شدن برای اردوی پایان دوره بودند که شیپور جنگ نواخته شد . محمد اردلان بهصورت داوطلب آماده رفتن به جبهه شد . برای اولین اعزام 15 نفر نیرو با قطار به بندر امامخمینی ره و از آنجا به بندر ماهشهر اعزام شدند . 4 نفر از آنها به دارخوین و 4 نفر در جاده ماهشهر به آبادان برای انجام خدمت منتقل شدند .
من بهعنوان نیروی مخابرات توپخانه معرفی شدم و به دارخوین رفتم . شبهای اول سنگرها را آماده کردیم زمین بسیار رطوبتی بود . اطراف سنگرها را با نایلون گرفته بودیم تا رطوبت به داخل سنگر نفوذ نکند . ده روز در این مقر بودیم که یکی از نیروهای ما در جاده ماهشهر آبادان مجروح شد او را به عقب منتقل کردند و من بهعنوان جایگزین وی به آنجا منتقل شدم . تیپ سوم زرهی شیراز در آنجا مستقر بود . روزها کار ارتباطات بیسیم و شبها هم که کمکارتر میشدیم سیم بانی و ارتباط با سیم را به خط مقدم برقرار میکردیم . شب عملیات ثامن الائمه ع جناب سرهنگ گفت : امشب شب مهمی است و برقراری ارتباط تلفنی با خط مقدم وظیفه اصلی شماست . کسانی که به مناطق نفتی جنوب سفر کرده اند حتما دیده اند که لولههای نفت در آبادان بهعلت رطوبت زیاد زمین ، روی خاک و در ارتفاع کار گذاشته شده است . در کنار لولههای نفت راه میرفتیم تا محل اتصالی و پارگی سیم را پیدا کنیم که دیدیم در یک نقطه نفت زیادی از لولهها خارج شده ، متوجه شدیم همینجا سیم به وسیله انفجار قطع شده . تو همین حالوهوا بودیم که صدای سوت خمپاره اومد . به خاطر اینکه محدوده اطراف ما پر نفت بود و برای اینکه لباس هامون سیاه نشه خودمون رو روی زمین نیانداختیم اما گلولهی دوم مجبورمون کرد با خیز سه ثانیه روی زمین بخوابیم . تمام بدنمون نفتی شد . قطعی سیم از همون نقطه بود ارتباط رو برقرار کردیم و وقتی به مقر اومدیم و پیش سرهنگ رفتیم وضع مارو که دید بعد از کلی خنده به هر کدوم از ما پنجاه تومن نقدی هدیه داد .
خاطره دوم
در عملیات آزاد سازی آبادان700 نفر اسیر گرفته بودند که قرار بود با اتوبوس به عقب ببرند . یکی از دوستان که میخواست به مرخصی برود را با موتور به فرودگاه ماهشهر رساندم . مسئولین لشکر مانند شهید جهانآرا فرمانده سپاه خرمشهر ، تیمسار فلاحی ، شهید فکوری ، شهید نامجو و شهید کلاهدوز هم قرار بود با همان هواپیما جهت ارایه گزارش به خدمت امام برسند . تعداد 140 مجروح و 70 شهید هم با همان پرواز به تهران منتقل می شدند . متاسفانه هواپیمای C130 در نزدیکی تهران سقوط کرد و تمام آن عزیزان به شهادت رسیدند . اواخر خدمت به لشکر 77 در هفتتپه شوش رفتم . انجا در مقر پشتیبانی لشکر77یک موتور داشتم که نامهها را به مقر میبردم . کارت و یک برگه تردد داشتم ، بچه ها پیامهای مهمی که به صورت رمزی و با الفبای مورس ارسال می شد را دریافت می کردند و پس از کشف رمز به من می دادند تا به یگانهای لشکر که نیاز بود برسانم . پساز پایان خدمت از هفت تپه به مشهد آمدم و 18 خردادماه 1361 خدمتم به پایان رسید . چون قبلاز شروع جنگ با چند تا از بچههای سرخس و کندکلی در همین شرکت کار میکردیم برگشتم سرکار و نزدیک به 40 سال در واحد عملیات کار کردم و بازنشسته شدم.
محمود افخمی
فرزند محمد سال 1341 در روستای قوش علیجان دیده به جهان گشود . درحال تحصیل بود که جنگ شروع شد و محمود به اتفاق تعدادی از دوستانش از جمله شهید غلامرضا اصغری ، براتی ، جمشیدی ، شهید محمد وشمگیر ، حسین نظریافته و شمسالدین اسلامدوست جهت اعزام به جبهه به پادگان آموزشی شهید بهشتی بجنورد اعزام گردید . مدت 21 روز آموزش دید بعد از آموزش مرخصی کوتاهی گرفتند و به سرخس برگشتند و با خانواده خداحافظی کردند و دوباره برای اعزام به جبهه به مشهد رفتند و به وسیله قطار به اهواز منتقل شدند . به پادگان لشکر 92 زرهی اهواز رفتند و در سازمان لشکر 21 امام رضا علیهالسلام قرار گرفتند مدت 2 روز در پادگان بودند تا سازماندهی شوند و با تحویل لباس و تجهیزات نظامی به نیروها آن ها را آماده حرکت به سمت سوسنگرد ، بستان و خط مقدم در تنگهی چزابه کردند . برای محمود لباس اندازه پیدا نشد . محمود در پادگان بالباس شخصی راه میرفت .
روز قبل از اعزام با شهید اصغری به اهواز رفتیم . غلامرضا به من گفت : محمود بیا تیغ بخریم و سر و صورتمان را صفا بدهیم من که مطمئنم شهید می شوم . به غلامرضا خندیدم و گفتم حتما . غلامرضا با ما خیلی فرق داشت . توی دوره آموزشی در پادگان من تخت بالایی غلامرضا میخوابیدم . خیلی شبها پیش می آمد که نیمه شب از خواب بیدار می شدم . هر بار که از خواب بلند می شدم غلامرضا را می دیدم که پایین تخت پتویش را پهن کرده و مشغول راز و نیاز و عبادت است . نمازش قضا نمی شد . همیشه ما را برای نماز بیدار می کرد . بعد از نظافت و حمام بعد از ظهر بود که به پادگان برگشتیم . نیروها آماده اعزام بودند وسایلمان را برداشتیم تا با اتوبوس ها به تنگه چزابه برویم . شهید اصغری سوار اتوبوس شده بود و من پشت سرش در حال سوار شدن که شهید چراغچی دستم را گرفت و گفت : شما لباس نداری از روزی هم که آمدی داری با لباس شخصی تردد میکنی بمان تا ببینم چکار می توانم برایت بکنم . هر چه شهید اصغری و من التماس کردیم فایده نداشت . غلامرضا سوار شد و من ماندم . غلامرضا به تنگه چزابه رفت و 16 اسفند 1360 در همان جا به شهادت رسید .
من هم روز بعد با بچه های مشهد اعزام شدم . خیلی با بچه ها آشنا نبودم . داخل سنگر نشسته بودیم که یکی از من سوال کرد بچه کجایی گفتم : سرخس . جویای حالم شد ، متوجه شدم جانباز اکبر مهاجری بود که در سپاه سرخس خدمت میکرد . با اکبر و پسردایی اش دوست و رفیق شدیم و هوای همدیگر را داشتیم . یک ماه بود که در خط مستقر بودیم من اسلحه کلاشنیکف داشتم و با کلاش تیراندازی میکردم . یک شب مانده به عید به ما گفتند هر چه امکانات و وسایل دارید همه را استتار کنید . ساعت حدود 1 نیمه شب بود که کلاه آهنی آوردند و بین نیروها تقسیم کردند . تعداد کلاه ها کافی نبود و من و چند نفر دیگر کلاه گیرمان نیامد . از بچه ها پرسیدم چه خبر است گفتند احتمالا امشب عملیات است . ما را به سمت یک کانال هدایت کردند و قرار شد تا شروع عملیات در آنجا منتظر بمانیم . برای اینکه کسی دیده نشود و محل اختفای نیروها لو نرود قرار شد اسلح ها را زیر سینه گذاشته و روی آن دراز بکشیم و تا دستور نرسیده حرکت نکنیم . اجازه شلیک تیر در هیچ صورتی را هم قبل از شروع عملیات نداشتیم . عراق طبق معمول آتش زیادی روی منطقه می ریخت و منطقه را با منور روشن می کرد تا بتواند آن را رصد کند . درون کانال مستقر شده بودیم که اولین منور عراقی ها بالای سرمان روشن شد . من که تا آن زمان منور ندیده بودم به اکبرگفتم این چیه ؟ اکبر گفت منوره و راست داره میاد سمت ما اگر خاموش نشه یه راست میفته رو پشتمون . به اکبر گفتم چکار کنیم ؟ اکبر گفت هیچی فقط باید خاموش بشه وگرنه مستقیم میفته رو پشتت و می سوزانت . من هم اسلحه را از زیر بدنم در آوردم و به پشت روی کانال دراز کشیدم و به سمت منور شلیک کردم که منور خاموش شد . صدای تیر که بلند شد فرمانده با حالتی که تا به حال ندیده بودم و اسلحه در دست روی سر یک یک ما می آمد و می پرسید : کی بود تیراندازی کرد ؟ شانس آوردم که بچه ها من را لو ندادند و الا معلوم نبود چه بر سرم می آمد . ساعت 3 صبح بود که دستور حمله صادر شد . تا نزدیک صبح درگیر بودیم ، توپخانه عراق از روبرو و توپخانه خودی هم از پشت سر می زد . هوا که روشن شد یکی از بسیجیها گفت عراقی ها از پشت سر دارن ما رو محاصره میکنند . ترس عجیبی بین بچه ها افتاده بود که فرمانده گفت نترسید توپخانه خودی هستند . دستور رسید سریعاً عقب برگردیم گویا بچه ها در جناح راست دچار مشکل شده بودند . مهمات برداشتیم ماشینها آمدند و به کمک جناح راست رفتیم . قرار شد برویم پشت خاکریز و سنگر بگیریم هنوز از بالای خاکریز به کف آن نرسیده بودیم یک خمپاره رسید و کنار اکبر منفجر شد . پای اکبر در همان انفجار کلا قطع شد . اکبر را بردیم پشت خاکریز .
امدادگرها آمدند و مجروحین را بردند من هم همراه اکبر رفتم ، جلوی یک لندرور را گرفتیم و اکبر را سوار کردیم که به عقب برود ، داشتم با اکبر خداحافظی می کردم که فرمانده گفت خودت هم که مجروح شدی و دست و پایت خونی است تو هم برو تازه متوجه شدم که من هم چند ترکش به دست و پایم خورده است . گفتم حالم خوب است و می مانم که من را هل داد درون لندرور و گفت وقتی میگم برو برو گفتم اسلحه ام توی خط جامانده گفت برو عقب . بالاخره همراه اکبر به روستای ابوذر در شوش رفتیم و از آنجا به بیمارستان اندیمشک اعزام شدیم .بعد از مداوای اولیه ما را سوار قطار تهران کردند تا به تهران برویم که در بین راه وقتی قطار به اراک رسید ما را پیاده کردند و در اراک بستری شدیم . یک هفته آنجا بستری بودیم و بعد از مرخصی به سرخس آمدم .
مرحله دوم که اعزام شدم تاریخ 21 تیرماه 1361 بود که برای انجام خدمت مقدس سربازی به پادگان 04 بیرجند رفتم . مدت 3 ماه آموزش دیدم و سپس به اهواز لشکر 92 زرهی تیپ 3 در دشت آزادگان رفتم . در آن جا در دفتر پادگان منشی بودم . شش ماه آخر خدمت هم رفتم سمت جفیر و پادگان حمید و در گردان مخابرات در مرکز پیام مشغول شدم . 20 تیر 1363 هم خدمتم به پایان رسید بعد از خدمت وارد شرکت نفت شدم .
✅ بهخاطر نمازهای اول وقتم، اینجا هم فرماندهام!
✍جادههای کردستان آنقدر ناامن بود که وقتی میخواستی از شهری به شهر دیگر بروی، مخصوصاً توی تاریکی، باید گاز ماشین را میگرفتی، پشت سرت را هم نگاه نمیکردی؛ اما زین الدین که همراهت بود، موقع اذان، باید میایستادی کنار جاده تا نمازش را بخواند. اصلاً راه نداشت. بعد از شهادتش، یکی از بچهها خوابش را دیده بود؛ توی مکه داشته زیارت میکرده. یک عده هم همراهش بودهاند. گفته بود «تو اینجا چی کار میکنی؟» جواب داده بوده «بهخاطر نمازهای اول وقتم، اینجا هم فرماندهام.»
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
شهدای گمنام 💫
🔰از ۷ سالگـی شـده بود شاگـرد مکانیــک ...
ڪارش خیلے خــوب بود.۱۲ سالش که بود, من از طــریق جهاد عازم بودم. اصـرار ڪرد من هـم میام گفــتم آخه از تو چه ڪارے بر مــیاد.
گفـت می تونم دست رزمنده ها اب بدم...
رانندگے و مکانیکے هم بلدم.
نبردمش... اما خانه هم بر نگشت. یه هفته طول کشــید تا فهمیدیم.بین صندلے های اتوبوس پنهان شده و رفته جبهــه!
یکسالی طول کشــید تا از جبهه برگشت…
🔰با اون قـد و قـواره کوچیکش شده بود رانــنده لودر, اون اوایل پشــت فرمــون ڪه می نشست, اصلا دیــده نمے شد!
ســال ۶۳ بود. بین خاڪریز مــا و عراقے هــا حدود ۸۰۰مــتر فاصــله بود. .
قــرار شــد یه خاکریــز این بین زده بشــه...
چند تا لودر با هــر لودر هم چنــدتا محافظ شــبانه ڪار را شــروع کردن. عراقے ها هــم شــروع ڪردن به ریختن آتــش, یڪ ساعــت نشــده همــه لودر ها و محافـظ ها از حجم اتش عقب اومدن جز محــمود لودری ڪه یـک تنه ڪار را تا صبــح تموم کرد..🌹
#شهیدمحــمودفولادے
#شــهداے_فارس
#شهداےکربلای۵
🌹🌹🌹
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
شهدای گمنام 💫
اگر تکه تکه هم بشوم دست از دین اسلام بر نمیدارم☝️. بترسید از اینکه هر هفته نامه اعمال ما دو مرتبه پیش #امام_زمان(عج) باز میشود. نکند خدای ناکرده امام زمان(عج) از دست ما ناراحت و شرمنده شود.
#شهید_رضا_قنبری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
شهدای گمنام 💫
هدایت شده از حسن نوعی
چند روز دیگر هم انتقام ایران به تاخیر بیفته احتمالا نتانیاهو به ایران پیام بده جان مادرتون بزنید دق مرگ شدیم!:))))))
#علی_اقبالی | عضو شوید 👇
https://eitaa.com/joinchat/2515665589Cf65a684428
هدایت شده از حسن نوعی
♨️دوستان تحلیل میخوان
من نظرم رو قبلا گفتم جنگ شروع شده آثارش در رفتار ساکنین سرزمین های اشغالی مشهود هست.
در گام اول و دوم که جنگ رسانه ای و روانی بود ما پیروز شدیم و آثارش در آمادگی مردم ایران و پریشان حالی مردم اسراییل و سر درگمی سران صهیونیستی مشهود هست!
اما اینکه موشک میزنیم یا نمیزنیم منم مثل شما و خیلیها نمیدونم!
چون فقط سه نفر مطلع هستن و تعدادی دیگه که هیچ کس بهشون دسترسی نداره!
هرکی هم الان تحلیل اینچنینی میده ازش قبول نکنید!
نزدن یک هزینه و دستاورد داره و زدن هم یک هزینه و دستاورد جدا، که فهمیدنش در شرایط بعد از جنگ و در فضایی که ایجاد میشه قابل تشخیص خواهد بود.
اینکه اسراییل پاسخ میده یا خیر به چند عامل برمیگرده
۱_ چند تا موشک شلیک کنیم
۲_کجاها رو مورد هدف قرار بدیم
۳_میزان تلفات انسانی چقدر باشه
۴_ چند تا موشک به هدف میخوره و چند تاش توسط پدافند اسراییل رهگیری میشه
۵_ سطح و نحوه پشتیبانی آمریکا و ناتو از اسراییل چون آمریکا همین الان هم دو پهلو نظر میده
به نظر میرسه اگر بزنیم، شدتش از حمله به کنسولگری چند پله بالاتر خواهد بود و باید اینطور باشه اما به حدی نخواهد بود که به جنگ تمام عیار بکشه!
اما یقین دارم خدا با ماست و دعای شهدا پشت سر ماست و به شخصه به تدابیر رهبر حکیم و فرزانه خودم ایمان دارم و مطمئنم هر تصمیمی ایشون بگیرن بهترین تصمیم و نظر خواهد بود.
📌 خبر فوری سراسری
@fori_sarasari
هدایت شده از 🇵🇸ستاد برگزاری دعای ندبه🇮🇷
🔴 آثار بی حجابی زنان
🔵 فرزند شیخ رجبعلی خیاط میگوید پدرم چیزهایی می دید که دیگران نمی دیدند. یکی ازدوستان پدرم نقل میکرد. یک روز با جناب شیخ به جایی میرفتیم که دیدم جناب شیخ با تعجب و حیرت به زنی که موی بلند و لبـاس شیـکی داشـت نگـاه میکند
از ذهنم گـذشت که شیـخ به ما می گوید چشمتان را از نامحرم برگردانید و خود ایشان اینطور نگاه میکند! نگاهی به من کرد و فرمـود: توهم میخواهی ببینی من چی میبینم؟ ببین! نگاه کردم دیـدم همینطور از بـدن آن زن مثل سُرب گـداخته ، آتش و سرب مذاب به زمین میریزد و آتش او به کسانی که چشم هایشان به دنبـال اوست سـرایت میکند .
شیخ رجبعلی فرمـود این زن راه میـرود و روحـش یقـه مـرا گـرفته او راه میـرود و مردم را همینطور با خـودش به آتش جهنـم می بَرَد .
📚 کتاب بوستان حجاب ص ۱۰
#حجاب
#امر_به_معروف
#واجب_فراموش_شده
هدایت شده از صبحانه ای با شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇵🇸🇮🇷🇵🇸
«ما هیچ چارهای جز جنگ نداریم ...»
″الی بیت القدس...
تا بیت المقدس باید جنگید.
و چارهای جز انتخاب این راه نداریم،
تا ظهور آقا امام زمان(عج).″
سردار سرافراز اسلام
شهید محمدابراهیم همت
#القدس_لنا
#فلسطین
🔹️ صبحانه ای با شهدا
@sobhaneh_ba_shohada
هدایت شده از صبحانه ای با شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 شباهتی حیرت آور
دو خطبه نماز عید فطر
با فاصله ۴۰ سال
🔹 تیرماه ۱۳۶۲
فروردین ماه ۱۴۰۳
از زبان رهبری اندیشمند،
مقتدر، ثابت قدم
📸 تصاویر قدیمی از نخستین
خطبههاینمازعیدفطر
در مصلی بزرگ تهران، تیرماه ۱۳۶۲
#وحدتکلمه
🔹️ صبحانه ای با شهدا
https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
هدایت شده از پاسداران انقلاب
🔴دوراهی سرنوشت ساز پیش روی نتانیاهو
اسرائیل در یک دوراهی سخت و سرنوشت ساز گیر کرده است؛اگر به حمله احتمالی ایران پاسخ ندهد، قابلیت بازدارندگی اش در اذهان صهیونیست ها از بین می رود.
اگرهم واکنش مستقیم نشان دهد،موج بعدی حملات ایران انجام شده و به جنگی بزرگ که دولت نتانیاهو اصلا آمادگی ورود به آن را ندارد، ختم می شود.
🇮🇷 پاسداران انقلاب
@pasdarane_enghelab
هدایت شده از نیروی قدس (جبهه مقاومت)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دقایقی قبل بیش از 50 فروند راکت از لبنان به سمت شمال فلسطین اشغالی شلیک شد.
🇮🇷 #نیروی_قدس | حتماعضوشوید👇
@niroughodssepah
جبهه مقاومت🚀