«قرار بود پسر دوممان را زن بدهیم ولی خانهای برایش پیدا نمی شد.خیلی دنبال یک جای مناسب گشتیم ولی بیفایده بود. یک بار در خلوتم به سعید گفتم مامان مگه تو پسر ارشد ما نیستی، مگه تو نباید کمک حال ما باشی نمیخوای کمک کنی همان شب به خوابم آمد و گفت مامان بیاین با هم برویم این خانه را نشانت بدهم، ببینید دوست دارید یا نه. آمدیم همین جا، طبقه پایین، مهتابی را روشن کرد و گفت مامان؛ اینجا را دوست داری؟ فردای آن روز یک نفر آدرس همین خانهای که سعید در خواب به ما نشان داد را به حاج آقا میدهد و میگوید این ملک را قرار است بفروشند. به شب نرسیده همان خانه را قولنامه کردیم.»
راوی:مادر شهید
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهید_سعید_چشم_به_راه