🌷 #هر_روز_با_شهدا_۴۷۳۸
#صحنهای_که_حالم_را_منقلب_کرد...!
🌷همسر مهدی در تهران بود. به او زنگ زديم و گفتيم: مهدی زخمی شده است. او گفت: چرا میگوييد زخمی شده است. بگوييد شهيد شده است. ....او سريع خودش را به سمنان رساند. با هم به طرف مسجد مهديه كه پيكر شهيد آنجا بود رفتيم. میخواستيم آخرين وداع را با مهدی داشته باشيم. جمعيت زيادی آنجا بود. از آنها خواهش كرديم تا ما را با شهيد تنها بگذارند. فقط خانم قدس آنجا بود. به طرف مهدی كه خم شدم تا صورت خاكیاش را ببوسم، صحنهای را ديدم كه حالم را منقلب كرد. بعد....
🌷بعد دنيايی از آرامش و رضايت به من دست داد. به مهدی گفتم: مهدی جان، تو را به امام حسين(ع) سپردم. بعد از بوسيدن صورت مهدی بلند شدم و ايستادم. ديدم رنگ صورت خانم قدس هم عوض شده است. از او پرسيم: چه شده است؟ گفت: صحنهای ديدم كه تا به حال سابقه نداشت. گفتم: چشمان و لبهای مهدی را میگويی؟ گفت: شما هم ديديد؟ گفتم: مگر میشود، مادر لبخند و چشمان فرزندش را كه باز میشود نبيند؟!
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید محمدمهدی محبشاهدين
منبع: سایت نوید شاهد
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات