فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#برکت_زندگی
#احترام_به_همسر
#عاشقانہ_شهدا
#زندگی_به_سبک_شهدا
همسرم شهید ڪمیل خیلے با محبت بود
مثل یہ مادرے ڪہ از بچہ اش مراقبت میڪنہ
از من مراقبت میڪرد...😇
یادمه تابسـتون بود
و هوا خیلے گرم بود🌞 و خستہ بودم
رفتم پنڪہ رو روشن ڪردم وخوابیدم😴
«من بہ گرما خیلے حساسم»😖
خواب بودم واحساس ڪردم هوا خیلے گرم شدہ
و متوجہ شـدم برق رفته☹️
بعد از چند ثانیہ
احساس خیلے خنڪے ڪردم و به زور چشمم
رو باز ڪردم تا مطمئن بشم برق اومدہ یا نہ.
دیدم ڪمیل بالاے سرم یه ملحفہ رو گرفتہ
و مثل پنڪه بالاے سرم مے چرخونہ تا خنڪ بشم
و دوبارہ چشمم بسته شد ازفرط خستگے...😴
شاید بعد نیم ساعت تا یکساعت⏰خواب بودم
و وقتے بیدارشدم دیدم ڪمیل هنوز دارہ اون ملحفه
رو مثل پنڪہ روے سرم مے چرخونه تا خنڪ بشم...😳.
پاشدم گفتم:
ڪمیل توهنوز دارے مےچرخونے!؟
خستہ شدے⁉️😞
🌸گفت:
خواب بودے و برق رفت
و تو چون به گرما حساسے
میترسیدم از گرماے زیاد از خواب بیدار بشے و دلم نمیومد
😍🙂💚
#شهید_کمیل_صفری_تبار
♦️ @heiat213
#زندگی_به_سبک_شهدا
✅ ابراهیم یکدفعه سرعت را کم کرد!
✍️ قبل از انقلاب با ابراهیم به جایی میرفتیم. حوالی میدان خراسان از داخل پیادهرو با سرعت در حرکت بودیم.
یکباره ابراهیم سرعت را کم کرد! برگشتم عقب و گفتم: چی شد، مگه عجله نداشتی؟!
🔰همینطور که آرام حرکت میکرد، به جلوی من اشاره کرد و گفت: «یه خورده یواش بریم تا از این آقا جلو نزنیم!» من برگشتم به سمتی که ابراهیم اشاره کرد.
یک نفر کمی جلوتر از ما در حال حرکت بود که بهخاطر معلولیت، پایش را روی زمین میکشید و آرام میرفت.
🔅ابراهیم گفت: «اگر ما تند از کنار او رد شویم، دلش میسوزد که نمیتواند مثل ما راه برود. کمی آهسته راه برویم تا او ناراحت نشود.»
📚 از کتاب سلام بر ابراهیم
#مثل_شهدا_زندگی_کنیم
♦️ @heiat213
#عاشقانه_هاے_شهدا
#زندگی_به_سبک_شهدا
یڪ بار سر یڪ مسئله اے با هم به توافق نرسیدیم،🤔
هر ڪدام روے حرف خودمان ایستادیم،😐
او عصبانی شد،😠 اخم ڪرد😣 و لحن مختصر تندی به خودش گرفت و از خانه🏡 بیرون رفت.🚶
شب🌙 ڪه برگشت، همان طور با روحیه باز و لبخند😊 آمد
💌و به من گفت: «بابت امروز صبح معذرت مے خواهم.» 🙏
⚘مے گفت: «نباید گذاشت اختلاف خانوادگے👫 بیشتر از یڪ روز ادامه پیدا کند.»
#همسر_شهید_اسماعیل_دقایقے
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
♦️ @heiat213