eitaa logo
هیئت اِنسیّةالحَوراء ‹س›
69 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
703 ویدیو
79 فایل
اَلسَّلامُ‌عَلَی‌الرَّاسِ‌المَرفوع 🌙 سلام‌برآن‌سرِبالای‌نیزه‌رفته ‌ 😌 جایی‌بَرای‌ِدُختَران! :) 🌸 شهرپرند،فاز۲،خیابان‌کوهستان کوچه‌کوکب۴،حسینیه‌بیت‌الشهدا 📲 صفحه‌اینستاگرام ‌https://instagram.com/heiat_ensiatolhaora
مشاهده در ایتا
دانلود
👈 ۱۳ ساعت تو اتاق عمل بودم 💉و سه روز بعد از اون هم بیهوش بودم و بعد که بهوش اومدم دیدم تو اتاق آی سی یو هستم 🛏 و داشتم با زن عموم حرف میزدم 👩‍⚕که یهو دردهای زیادی اومد سراغم و هی شدید تر شد و حس کردم همه عضلاتم منقبض شده😣 و گردنم رو شونم افتاد وصداهای مبهمی شنیدم💭 و تو تاریکی محض فرو رفتم⚫️ و تو اون تاریکی خودمو مثل غلافی تصور کردم که داشت از جسم زُمُختی جدا میشد👣 ♨️ حس میکردم که همه دردهام کمتر شده و دارم افقی میرم به سمت بالا👆 یکم که گذشت دیدم به صورت عمودی تو فضای اتاق معلق موندم 🚹 ولی همچنان تو تاریکی بودم ⚫️ اما کم کم اطرافم واضح شد 🗯 و تونستم ببینم و متوجه شدم نزدیک سقف آی سی یو هستم 🏨 و نتونستم خودمو ببینم مثل اینکه فقط چشم باشم 👁 و حس میکردم ذهنم خالیه و قدرت استنباط ندارم 🧠🚷 ⁉️ و از خودم میپرسیدم چرا بالام؟چرا دردی ندارم؟چرا حالم خوبه؟🤔 💯 اصلا زمان رو حس نمیکردم⏱انگار زمانی وجود نداشت ✖️و دوباره به تاریکی فرو رفتم و جسمم رو از ۶ جهت میدیدم 👀 چهره ای کبود با چشمهایی برگشته 🤯 لحظه ای که خودمو دیدم تعجب کردم گفتم اگه این منم پس اینی که بالاست کیه؟🤭 فکر میکردم چه جوری همچین چیزی ممکنه؟🤔 مگر اینکه فقط مرده باشم 📛 و همون لحظه عمیقا درک کردم که مردم ❌💀 ↩️ و اصلا حس ناراحتیم نداشتم و خوشحال هم شدم چون دردی نداشتم سبک بودم قوه شنوایی🗣 و بینایی👁 رو داشتم فقط کالبد نداشتم 🚺❗️ و از بی وزنی خودم داشتم لذت میبردم 😋 ☑️ و متوجه شدم که من تمام شدنی نیستم و از اونجا به یقین رسیدم که بقای بعد از مرگ هست شدید تر از دنیا و .... ... 🆔 @heiat_ensiatolhaora
هیئت اِنسیّةالحَوراء ‹س›
#ادامه_قسمت_اول #آن_سوی_مرگ #برزخ 👈 ۱۳ ساعت تو اتاق عمل بودم 💉و سه روز بعد از اون هم بیهوش بودم و
💯 وقتی متوجه شدم مُردم 🤯 خیلی خوشحال شدم 😌 چون دیگه دردی رو حس نمیکردم 😊 👈 سبک بودم 😊 و آرامش عجیبی داشتم 🙃 و حظِ زیادی به خاطر بی وزنیم داشتم میبردم😋 و آزاد بودم 👻 از همه مهم تر ♨️ به یقین رسیدم که بقاء وجود داره ✅👌 و حس میکردم در مقایسه با نیمه مادی ام کامل تر هستم 💪 تواناتر🤞،هوشیارتر😎،آزادتر 👻 و شگفت انگیزتر و متعالی تر از قبل بودم ☺️ مخصوصا بینایی ام 👁 میتونستم فراتر از ICU رو ببینم 🛏 از همون جایی که بودم میتونستم تمام بیمارستان رو ببینم 👀 ⛪️ ⏪ اتاق ها،راهروها،بخشها و...رو حتی کسانی رو که تو ساختمون یا تو محوطه بیرونی بودن رو👨‍👩‍👧‍👦 👀 مثل نگاه کردن به ماکت بود برام 📥 حتی اسم و مشخصات افرادم میدونستم 🚻 احاطه کامل داشتم👌 اینم بگم براتون که یه سری رشته های نقره ای بسیار ظریف بی انتها میدیدم 🔱 که بهم وصله از جمجمه 🧠 جسمم تا جایی که وجود مثالیم قرار گرفته بود امتداد داشت 👈 رشته های نقره ای رنگ و براق 〽️ بودن مثل تارهایی 🕸 از جنس نور 🔅 اما بعدا متوجه شدم جسم مادی و وجود مثالی (وجود مثالی همون وجودیه که بعد از اینکه حس کردم مُردم خودمو با اون وجود درک کردم) من توسط این رشته ها بهم متصل هستن ♻️↔️ و موقع مرگ این رشته ها قطع میشن 🚷 و تا زمانی که قطع نشدن روح میتونه به جسم برگرده ↗️ خلاصه تو ICU بودم 🛏 وقتی متوجه شدم مردم⚰ و برام عادی شده بود متوجه زن عمویم 🧕شدم که در حال شوک کنار جسمم ایستاده 🚺 که یک پرستار بلند قد 👩‍⚕ سریع به سمت تختم رفت 🛏 نگاهی به دستگاه انداخت 👀 و دوید🏃‍♀ رفت سمت دکتر 👨‍⚕ گفت سحر...سحر...از دست رفت😱 دکتر با شتاب دوید سمت ICU و بعد...🤭 ... 🆔 @heiat_ensiatolhaora
با اینکه برادرهام 👱‍♂ رو هم خیلی دوست داشتم😌 اصلا دلم براشون تنگ نشده بود😕 ✅ چیزی زیباتر و تسکین بخش تر از مرگ وجود نداره چون بعد از مرگ آزادی،آرومی،نگران امروز و فردات نیستی❌ هیچ عامل آزار دهنده ای وجود نداره🙃❕مثل درد، دلشوره ،حسرت ،غم و ...🙂 با همه اینها متاسفانه بعد تلاش دکتر به بدنم برگشتم🙁 ناگهان همه جا تاریک شد ⚫️ چیزی ندیدم فقط فهمیدم داخل جسمم هستم🤕 بعدشم چند روز تو کما بودم💉 درسته چیزی نمیدیدم اما گاهی اوقات صدای اطرافیانم رو میشنیدم📣 من ۴ رو تو کما بودم و روز چهارم4⃣ با درد بسیار شدید😣 از کما خارج شدم ↖️ شنیدم که پرستار داد زد🗣 سحر بهوش اووووومد😍 ازم پرسیدن درد داری؟🤔 چشمام باز بود ولی کسی رو نمیدیدم😶 گفتم شمارو نمیبینم 😑با تعجب گفت نمیبینی؟😳 گفتم نه! دکتر گفت 👨‍⚕چیزی نیست بخاطر اینکه چند روز تو کما بودی اینطوره... خلاصه ۱۰ روز گذشت و برادرانم به دیدنم اومدن 👱‍♂ و من همچنان کسی رو نمیدیدم 🤷‍♀کوری برام مشکلی نبود😢 چون مطمئن بودم که به زودی میمیرم👣 چون میدونستم که لگنم شکسته بخشی از طحال و روده و کبدم رو دور ریخته بودن 😓میدونستم که نیمه راست بدنم فلجه 🤯و وزنم خیلی اومده پایین و کم کم دارم محو میشم👻 👈 بدنم در واقع پس مانده دختری بود که سحر صدایش میزدند💤 واسه همین حتی یک درصدم احتمال نمیدادم که زنده بمونم و برای همینم از کوری نمیترسیدم👀 خلاصه بعد از ۱۰ شب که از کما بیرون اومدم 🛏 مجددا سکته کردم 📛 هیچ پرستاریم تو اتاق نبود👩‍⚕ پرستارا و پرسنل داشتن تو راهرو تلویزیون نگاه میکردن 📺 که یکهو دنیا در سکوت فرو رفت🔕 دوباره خودمو بالا 🙄 نزدیک سقف ICU دیدم💭 این بار خیلی راحت تر و سریع تر مُرده بودم😋 دوباره از بالا همه چیز رو میدیدم 🚺 بعد از حدودا ۵ دقیقه پرستارا به اتاق اومدن 🚶‍♀و بعد دیدن که من سکته مغزی کردم🤭 دکتر رو سریع خبر کردن🏃‍♀ دکتر متوجه شد که سکته مغزی کردم 🧠 و کارش رو شروع کرد💉💊 〽️ این بار بیشتر بالا موندم نسبت به سری قبل👈 صدای دکتر رو شنیدم🔊 که به پرستار گفت👩‍⚕ دچار ایست قلبی شد عجله کنید🏃‍♀ نبض نداره...⛔️جریان خون قطع شده...💉عملیات احیا رو شروع کنید...💊اکسیژن...💤ماساژ قلبی...💭یک گرم آدرنالین...🔜و یک دفعه...😱 ... 🆔 @heiat_ensiatolhaora
✅ دکتر گفت👨‍⚕ سریع اینجارو خلوت کنید🚫 💯 خلاصه اقدامات لازم رو انجام دادن و دکتر به یکی از پرستارا گفت👩 این دختر سکته مغزی کرده سریع بخش مغز رو بگیر 🧠💉 من همچنان اون بالا بودم و نگاه میکردم👻کنجکاو بودم که ببینم عاقبتم چی میشه!🤔 برام جالب بود همه با اضطراب اطراف جسمم جمع شدن و به خاطر نگرانیشون حس خوبی داشتم 😊 اما نمیخواستم به دنیا برگردم 😑 خلاصه زن عمویم🧕 رو دیدم که میخواد بره و به عموم زنگ بزنه و اطلاع بده 📲 دیدم پرستاری👩‍⚕ به اسم (زهرا) داشت از کنار تختم رد میشد 🛏 که پاش به کابلی گیر کرد و به شدت زمین خورد 😖 من بالا بودم وقتی این صحنه رو دیدم یهو خواستم نزدیکش بشم👤 و ببینم چی سرش اومده؟ ⛑ البته میتونستم از همون بالام ببینم 👀 اما بر حسب یکی از عادت های زمینی خواستم برم کمکش🚸 ✅ ما تو این دنیا(تو زمین) عادت داریم برای شخصی زمانی که اتفاقی میوفته خودمون رو بهش برسونیم🏃‍♂ آدم بعد از مرگش 👣 تا یه مدت نمیتونه همه ی عادتهای سابقشو کنار بزاره📛 برای همین سریع خواستم برم 🏃‍♀ کمک پرستاره که یک لحظه خودمو کنارش 👥 احساس کردم دیدم انگشت پاش داره خون میاد 💉 💭 اینکه سریع تونستم جا به جا بشم تجربه مهمی بود برام 👌 فورا فهمیدم این جسم مثالی من، خیلی راحت میتونه از جایی به جای دیگه بره👻 فقط کافی بود اراده کنم تا جایی که میخوام حاضر بشم 👤 و بعد خواستم به حیاط بیمارستان 🏩 هم سر بزنم همین که اراده کردم تو حیاط بیمارستان بودم 👁 دیدم آدمها به راحتی از کنارم رد میشن👫 و گاهی از میانم عبور میکردن👤 هیچ کس متوجه من نمیشد بجز یک بچه که فهمیدم منو می بینه👶 بچه کوچکی که بغل مادرش بود 🤱 یک سال و هشت ماه و ده روزش بود حتی انگشتای دستشم برام تکون داد 👋 💯 بعدش خواستم برم به اتاق نگهبانی🧔 که اراده کردم دیدم اونجام 👀 ۲ نفر🕴🕴 با لباس فرم اونجا بودن یکی جلیل بود اسمش یکی هم ناصر جلوی هر کدومشون یک لیوان چای ☕️ بود که یک دفعه گوشی جلیل زنگ خورد 📲 مشغول صحبت شد 🗣 ناصر به لیوانش نگاه کرد 👀 یک حشره بزرگ 🐜 تو لیوانش افتاده بود ☕️ چندشش شد 🤢 با انگشتش حشره رو بیرون آورد 😑 و لیوانش رو با جلیل سریع عوض کرد 🤫 و پوزخند زد 😈 و یه عمل زشت دیگه هم انجام داد که دیگه نمیگم چی بود!😐 ⛔️ اون نمیدونه که خدا همه اعمالش رو میبینه؟! 😓 👈 خلاصه که اصلا از کارش خوشم نیومد و دیگه دوست نداشتم اونجا باشم😕 و اصلا دوست نداشتم به جسمم برگردم تا اینکه....😱 ... 🆔 @heiat_ensiatolhaora
دکترا مشغول کار بودن که 🌀 بعد از آخرین شوک 😣 احساس کردم نیرویی منو به سختی به سمت جسدم میکشه 👣🛏 هر چی جلوتر میرفتم🚶‍♀رشته های نقره ای کوتاه تر میشدن 💫 تا بالاخره احساس کردم روی انگشتای شست پاهام قرار گرفتم👣 از همون جا حس میکردم وارد بدنم میشم 👀 من در پاهایم 👣 لا به لا جلو میرفتم 👤 بعد به زانوها و کشاله ران هایم رسیدم 💪 من آنقدر در بدنم جلو رفتم تا سرانجام به آخرین نقطه جمجمه ام رسیدم 🧠 در همان لحظه صدای شاد🤩 دکتر رو شنیدم👂 که گفت خطر رفع شد و قلبش به کار افتاد 🤲 و بعد به بخش قلب ❤️ زنگ زدن 📱و گفتن خانم دکتر بیاد 👩‍⚕ یک دفعه صداها قطع شد 🔕 و وارد کمای بعدی شدم 🗯 3⃣ روز تو کما بودم کسی امیدی نداشت 🚷 به بهبودیم حتی عده ای ترجیح میدادن که زودتر بمیرم تا کمتر زجر بکشم 😣 اما روز سوم یهو صدای اذان رو شنیدم 😌 و نگاهم به در ورودی ICU افتاد🛏 دری شیشه ای که رو به رو تختم بود و چشمام میدیدن 👁(من که کور شده بودم 🤔) دیدم نوری🌟 از در شیشه ای وارد ICU شد 👀یه توده ای نور طلایی 🌝 رنگ و آرام بخش و ... ☘ نور بود ولی با نور زمین خیلی فرق میکرد❗️ خیلی درخشان بود 🔆 درخشان تر از نور خورشید 🌞 نور خورشید در مقایسه با این نور🌕 خیلی تند💥 و داغ🔥 و زُمخت☄ و زشت 🌚 و بی روح👻 بود اما اون نور زیبا بود 😌 نرم و روح دار و آرام بخش بود 😊🌈⭐️ به اندازه ۳ قدم اون نور به سمتم اومد و توقف کرد 👣 در میان نور هیات مردی 👤 رو تشخیص دادم که عبای زرد رنگی به تن 👘 داشت 👈 در ثانیه های 🕜 اول چهره ای مشخص نبود 👤ولی بعدش مشخص شد 👁 خیلی خیلی زیبا بود😍 نوعی زیبایی اصیل👌 اصلا خود زیبایی بود ☺️ عباش هم معمولی نبود انگار از رشته های طلایی رنگ و از نرمه های طلا درست شده بود 👘 بعد صدایی 🗣 اسم اون آقارو به من گفت اسم اون آقا... 👀 ... 🆔 @heiat_ensiatolhaora
هیئت اِنسیّةالحَوراء ‹س›
#ادامه_قسمت_اول #آن_سوی_مرگ #برزخ دکترا مشغول کار بودن که 🌀 بعد از آخرین شوک 😣 احساس کردم نیرویی م
نویسنده کتاب مینویسه که سحر اسم اون آقا رو نگفت اما استاد امینی خواه بر طبق روایات معتبر توضیح میدن که:💯 اون آقای خیلی مهربون ☺️و زیبا امیر المومنین ع بودن😍😍 سحر میگه: بلافاصله به آقا سلام کردم👋 آقا با ملایمت و مهربانیِ بی حدی😊 جواب سلام منو دادن 🗣 و گفتن سحر جان هنوز زمان مرگ تو نرسیده و خدا میخواهد سالهای بیشتری در دنیا بمانی ✋ 👈 و جالبه بگم که وقتی آقا حرف میزدن لبهاشون تکان نمیخورد 🤭 طبیعتا صدایی هم از دهانشون خارج نمیشد 🗣❌ توضیحات استاد: ❎ (در عالم برزخ،صدا و صوت و لفظ و این جور چیزا رو نداریم ⛔️ همه اینا نوعی ابزارن که برای عالم ماده (دنیا) هستن فقط.حتی علوم و دروس فقهی که میخونیم هم توی این دنیا ابزاره همه اینا تو همون فشار اول مرگ از بین میره😣 ما با خودمون ابزار حرف زدن نمیبریم مثل خیلی چیزای دیگه😐 👈فقط بعضیا تو برزخ علومشون بدردشون میخوره👌 مثلا اونایی که علم طبایع (مزاج شناسی) بلدن بکارشون میاد 🍃 قرآن میفرماید: در بهشت۲ تا چشمه داریم یک چشمه،چشمه کافور☘ و یک چشمه،چشمه زنجبیل☘ یعنی بحث مزاج رو ما تو بهشتم داریم چون مزاج به نفس بر میگرده ↪️ و بدن مثالی هم مزاج داره طبع گرم🔥 و سرد❄️ رو داریم پس حرارت و خنکی هست تو برزخ 🍃 حضرت علی (ع) میفرمایند: ما ۲ تا علم داریم علم اَدیان و علم اَبَدان این ۲ علم واقعی اند و طبق علم ابدان ما تکلم و گفتن نداریم 🚫 صوتی نداریم (پس مدل این دنیا حرف نمی زنیم) 🗣 (بلکه اصل معنارو داریم 👍) یعنی بدون حرف زدن معنا رو منتقل می کنیم👥 👈 خلاصه اون آقا 👤 بی آنکه جملاتش رو بیان کنه به ذهنم 🧠 القاء میکرد با صدایی بی صدا و صرفا کلمه هم نبودن آمیخته به عواطف و احساسات بودن ☺️ ❎ (ما اینجا بخوایم کلمه ای رو منتقل کنیم💤 باید کنارش یه ایموجی🤪 استیکری 🙃 چیزی بزاریم تا طرف احساس نکنه فحش دادیم 😅 یا با چشم 👀 یا با زبان 👅 بدن باید مفهوم معنارو برسونیم اینا همه نوعی ابزارن ⚙⛓ 👈 اما اونجا ابزار نمیخواد چی میخواد...؟🤔 ... 🆔 @heiat_ensiatolhaora
بفرموده استاد:✅ توی عالم برزخ عواطف همراه معانی منتقل میشه‌ 👈 یعنی توی یک معنایی که میخوای منتقل کنی حس محبت 😌 و یا حتی نفرتت 😡 هم منتقل میشه لازم نیست کاری انجام بدی تا محبت رو برسونه ♻️ و یا حتی عجیب تر محبت دیده میشه 👁 لازم نیست کسی اونجا ابراز محبت کنه محبتای آدم حاضره✌️ 🍃 همینه که ائمه میفرمایند: (لَو أحبَّ رَجُلُ حَجَر لَحَشَرُ اللهُ إلیه) اگر کسی سنگی رو دوست داشته باشه خدا اونو با سنگ محشور میکنه . یعنی چی؟🤔 یعنی این سنگه رو میبرن پیشش توی عالم برزخ یا قیامت؟ 😅 نه بابا!!🙃 پس چی؟ یعنی اینکه محبت سنگ در وجودش دیده میشه 😎 یعنی ما با آنچه که دوست داریم متصل نیستیم ↔️ بلکه با آنچه که دوست داریم متحد هستیم👌(سرسری نگذر خوب فکر کن) متحدیم : یعنی بخشی از وجودمونه علاقه هامونه ما بخشی از وجودمونو و علاقه هامونو با خودمون میبریم😶) ⚜ خلاصه اون آقا یه قدم جلوتر اومد🚶‍♂ ناگهان هاله نورش🔆 منو در بر گرفت و من در آن نور غرق شدم 🌕 مثل یک چراغ روشن که درون و بیرونشو نور⭐️ فرا گرفته اما فقط نور نبود❗️ مخلوطی از درخشش 🔆 خالص👌عشق 😌ایمان 😍و دانایی😋 عظیم بود احساس کردم یه تیکه علم رو دیدم ☺️ احساس کردم پر از عشق و آرامش و ایمان شدم🙃 البته تا اندازه ای هم نصیبی از علم بردم 😎 ⬅️ در آن همه نور،🔅 عشق ❤️و ایمان 💚و آرامش خاصی وجود داشت 😋 و اونها به من منتقل شد😊 به همین دلیل چیزهایی رو میدونم که قبلا نمیدونستم 🤭 خلاصه به زمان 🕑 دنیا یک ساعتی رو در حضور آقا بودم 👘 منو با خودش به دنیای دیگه ای برد 💁‍♀ و صحنه های زیادی رو نشونم داد😍 و بعد منو به تخت بیمارستان برگرداند ↩️ 🛏 👈 او بی اندازه مهربان🙃و دانا و پاک و خالص بود ☺️ ظاهراً جدا از من بود 🚺 ولی در حقیقت در همه روحم جاری بود 🔆 ❎ استاد: (کسانی که موقع جان دادن👻،امیرالمومنین رو میبینند😍 همه ی غم های عالم رو فراموش میکنن با دیدنشون و حس میکنن یکی شدن با این وجود و راحت پرواز میکنن😌) 👇 از همان لحظات اولیه فهمیدم که زمان زیادیست ایشونو میشناسم 🧐 حس میکردم از اولین لحظات خلقت او را میشناسم 🙂 او مولای من بود 😌 مایه سعادتم بود 😍 دوست و خیر خواهم بود💚 باعث امیدم بود اصلا با لفظ نمیشه اینارو گفت ❌ ❕و در آخر بعد از یکساعت آقا گفت که باید برود 👣 و با یک عطوفت معنوی به من خیره شد 👁 تا خدانگهدار👋 بگوید و از پیشم برود👤 و در اون لحظه خواستم رسم ادب رو بجا بیارم و خواستم مودبانه بشینم🧕 و با ایشون خداحافظی کنم و یک دفعه... 😶 ... 🆔 @heiat_ensiatolhaora
💭 و یکهو 🤭 به احترام آقا روی تختم 🛏نشستم در صورتی که من فلج بودم😶 اما چند لحظه ای 🕠 کوتاه روی تخت نشستم و دوباره به پشت افتادم و حالا چشمهای جسمانیم 👁کامل باز بود و همه رو به طور واضح میدیدم👀 از جمله پرستار احمدی رو 👩‍⚕ او بُهت زده 😳 کنارم ایستاده بود و به من زل زده بود زمانی که به خودش اومد با صدایی🔉 لرزان گفت: تو چه کردی؟😳 گفتم چه کردم؟🤔 گفت باورم نمیشه تو یهو رو تخت نشستی؟😨چطور این کارو کردی؟🤭چطور تونستی؟🤔 و یک پرستار دیگم اومد👩‍⚕ که پرستار احمدی جریان رو بهش گفت 🗣 گفت نمیتونی باور کنی که من چی دیدم!! 😱 سحر از کما بیرون اومد🚶‍♀ و چند لحظه ای نشست 🤭 پرستار پرسید سحر خوبی؟🤔گفتم بله خیلی خوبم 😉 و دوباره میتونم ببینم 🤗 پرستار 👩‍⚕ شگفت زده گفت تو چی گفتی؟😳میتونی ببینی؟😲 گفتم اره اما پرستار باور نکرد 🙄 و گفت راست میگی بگو چی پوشیدم؟🤔 من خندیدمو گفتم 😅 خب معلومه لباس پرستاری پوشیدی👩‍⚕ و یه خودکار قرمزم تو دستته🖍 پرستار بی نهایت خوشحال و شد 😇 و همه رو صدا زد 🗣 🔊 ✔️ وقتی دکتر رضایی👨‍⚕موضوع رو فهمید گفت غیر ممکنه نیمی از بدن سحر فلجه و نیمی از اون حس چندانی نداره 🤔 تا اینکه خود دکتر اومد بالا سرم👨‍⚕ و دید خوبم و حتی میتونم ببینم 👀 اما درون بدنم هنوز کمی مشکل داشت😓که از لحظه وقوع معجزه اون بخشها به سرعت نور شروع به خوب شدن کردن و روز به روز بهتر شدم😍 طوری که بعد از ۴ روز دیگه مشکلی نداشتم و مرخص شدم و تازه از اون روز زندیگم شروع شد😌 و بعضی از تحولاتی که برام پیش اومد جنبه جسمانی داره وبعضیم صرفا روحی و معنوی😋 ↩️ مهم ترین تحولی که تو زندیگم پیش اومد این بود که... 🤭 ... 🆔 @heiat_ensiatolhaora
👈 مهم ترین تحولی که تو زندیگم پیش اومد این بود که عاشق خدا شدم ☺️ من قبلا خدارو دوست داشتم ولی الان عاشقشم😍 🌸 میخوام به هر طریقی که شده خودمو بهش وصل کنم ♻️ شما نمیدونید چقدر بهش علاقه دارم بخاطر اونه که نفس میکشم👃 بلند میشم🏃‍♂ حرف میزنم 🗣سکوت میکنم🤭 یا اگه به کسی کمک میکنم 🙃 ✅ امروز با اطمینان کامل میدونم که مالک مطلق خداست👌 ❎ استاد:(یادتونه تو قسمتای قبل درمورد علم چیا گفتیم؟🤔 باید اینم اضافه کنیم امام صادق(ع) میفرمایند: اگر دنبال علم میگردی برو بنده شو 🤲 پرسیدن آقا بندگی چطوره؟👀 حضرت فرمودن ۳ تا چیزه که باید بفهمی: 1⃣ اول اینکه خودتو مالک چیزی ندونی(مالک حقیقی همه چیز خداست) ❌ 2⃣ دوم اینکه خودت برای خودت برنامه نریزی و برنامه تو دست خدا بسپاری (درسته که وظیفه داری نهایت تلاشتو برای موفقیت بکنی اما نتیجه کارتو باید بخدا بسپری)💯 3⃣ سوم اینکه دغدغه فکری و ذهنی تو باید این باشه و باید دنبال این باشی که فقط خدارو راضی کنی😌 🔆 درسته من بهشت رو دیدم 👈 و شاید بگین من هر کاری که انجام میدم بخاطر بهشته❗️نه! آدم باید خیلی بی کلاس باشه که بخاطر بهشت کاری کنه😕 آدم مسواک میزنه 👄که هم دندونش سالم باشه و هم سفید !آدم باید بی عقل باشه که مسواک کنه فقط برای سفید شدن دندونش🧠❌ وقتی دندون سالم باشه سفیدم هست دیگه 👍 آدم باید برای رضای خدا کار کنه خب اگه اینجوری نیت کرد بهشتم می برنش دیگه🚶‍♀🚶‍♂ ❇️ خلاصه ۳ تا اتفاق بعد از اون ماجرا برام افتاده 😇 1⃣ اول اینکه میدان مغناطیسی بدنم عوض شده 🤷‍♀ برای همین موبایل 📴و ساعت🕘 ندارم.گوشی موبایل که تا میاد دستم آنتنش قطع میشه و وقتی ساعت میندازم به مچم عقربه هاش دیگه تکون نمیخوره ❌ 2⃣ و ذهن خوانی هم میکنم 👤که البته حس شیشمم میشه گفت قوی شده و علم غیب نیست‼️ 3⃣ و سوم اینکه نقاشیم میکشم 🎨 تصاویر خاص ملکوتی میفته رو دستم☺️ البته قبلا رو دستم میفتاد که اونارو نقاشی میکردم ولی الان تو ذهنم🧠 اون تصاویر میاد که نقاشیشون میکنم 👇 🆔 @heiat_ensiatolhaora