هیئت اِنسیّةالحَوراء ‹س›
🌻 ⟦ #مباهله ⟧ ⇣
🍃 #مباهله
با هیبتی و لباسی و قیافه ای متفاوت آمده بودند سراغ پیامبر خدا؛ چندتایی از علمای #مسیحی.
میخواستند پیروزمندانه بروند و سروصدا راه بیندازند.
پیامبر از آنها خواسته بودند دینی را که حضرت عیسی وعده داده بود به آمدنش بپذیرند، و در کتابشان هم از ظهور پیامبر صحبت شده بود.
حق را میشنیدند اما قبول نمیکردند.دست بردار هم نبودند.
بالاخره پیشنهاد را خدا داد:
_ باهم مباهله کنید.
حالا که حق را نمیپذیرفتند، راهحل این شد که همدیگر را نفرین کنند.
دین یکی است؛ #اسلام... بالاخره هرکدام حق است خدا برای همه روشن میکند.
قرار گذاشتند: بیابان اطراف مدینه
شرکت کننده: همه میتوانند برای دیدن حق بیایند
مباهله کننده: پیامبر (ص) و هرکس را که می خواستند
و مسیحیها هم.
مسیحیها با همان تجملات فاخرشان وارد صحنه میشدند و
البته در دلشان شور افتاده بود.
کور نبودند، کر هم نبودند، عقلشان هم سرجایش بود. #حق را میدیدند، میشنیدند و میشناختند.
فقط به صرفهی #دنیایشان نبود بپذیرند. شب بیخواب شده بودند و مدام صحبت میکردند.
ترسیده بودند که اگر نفرین رسول خدا بگیرد، در خاک چال میشوند.
یکیشان گفت:
_ اگر دیدیم محمد با #خانواده آمد، مباهله نمیکنیم و
اگر با یاران آمد محکم میایستیم.
یکی پرسید: چرا؟
_ معلوم است، کسی خانواده را میکشد وسط که خیالش بابت حرف حقش راحت است.
شب اما برای پیامبر مثل همه شب های دیگر بود.
مثل همیشه و همه شبها، استراحت کم و سجادهای که صدای مناجات و نمازشب های رسول خدا را میشناخت.
صبح پیامبر خدا رفت کنار خانه فاطمه (س) ...؛
_ السلام علیکم یا اهل بیت النبوه ...
حسین؏ را به آغوش کشید و دست حسن؏ را گرفت.
جانش را همراه برد که علی؏ بود و زندگیاش، خانم خانه علی؏ بود.
چون جبرئیل آیه آورده بود:
_ قُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ.
از دور که دیدند رسول خداست و پسرانش، علی؏ است و سرور زنان عالم،
نایستادند.
جلوی چشم یاران رسول خدا
با همان دبدبه و کبکبه، با همان تکبر و هیبت
سر به زیر انداختند و #برگشتند، رفتند که رفتند.
مسیحیان را میگویم.
° مقام آن است که خدا بدهد
بقیه همهاش بار و کار است.
کتابِ #مادر 🌼📘
📝 #نرجس_شکوریان_فرد
🌾 |@heiat_ensiatolhaora