#داستان_سوم
#آن_سوی_مرگ
#برزخ
💯 داستان استاد🧑🏫 دانشگاهیست که مرگ رو تجربه کرده👇
از زبون👅 خود استاد(دکتر) بشنویم🥸:
👈 من مرگ 👻رو حدود سه سال پیش تجربه کردم
ماجرا از اون سردرد های شدید شروع شد 😣
یک سال قبلش...از همون موقع همش سردرد میگرفتم😖گفتم شاید چشمام👁️ ضعیف شده واسه همین پیش دکتر 👨⚕️رفتم ولی گفت مشکلی ندارم 🤷♂️
و همچنان سردرد ها ادامه داشت🤕 و خودمو به قرص های استامینوفن کدوئین بستم💤
همه از موضوع سردردم خبر داشتن 🤦♂️خلاصه یک سال با این مصیبت به سر بردم😰
و اصلا هم پیش پزشک نمیرفتم⛔ چون یاد آمپول 💉میوفتم عضلاتم سفت میشه...من به شدددت از آمپول میترسم🥺
♻️ دوشنبه وسط تابستون بود 🔆با خبر شدم که دکتر ...👤در زادگاهش فوت کرده ایشون یکی از اساتید من بود😓 و خواستم که برم تشییع جنازه. یکی از رفقام👨 که اسمش سید جلال بود با من میخواست بیاد.
قرار شد شب حرکت کنیم با ماشین من 🚗
رفتم خونه 🏡و بعد نماز اعشاء دوباره سردرد شدم 😫 کمی استراحت کردم و نزدیکای ۱۱ شب⏰ رفتم دنبال سید جلال .متوجه شدم قیافش تلخه😑 علتش رو پرسیدم گفت: از ظهر تا حالا کمرش درد میکنه 🤕 خلاصه حرکت کردیم و شوربختانه بعد از طی ۸۰ کیلومتر دوباره سردردم شروع شد🤦♂️ سید گفت؛ بذار من بشینم پشت فرمون. گفتم: تو که کمرت درد میکنه! گفت: عیبی نداره 😶
اما صداش خیلی تلخ بود به حرفش اعتنا نکردم و نیم ساعتی به رانندگی ادامه دادم ناگهان...😮
#ادامه_دارد...
🆔 @heiat_ensiatolhaora