#ادامه_قسمت_سوم
#آن_سوی_مرگ
#برزخ
💯 همراهم همون مرد🧔 چشم آبی توی تونل رو هم دیدم...
خلاصه ۲ موجود 👥 نورانی رو دیدم که دارن به سمتمون میان به ما گفتن خداوند به شما فرصتی دیگه ای عطا کرده ، ارزش این لطف الهی رو بدونید و خود را از گناه پاک کنید.
گفتم از خدایم ممنونم میدونم بنده خوبی برایش نبودم 😢
اونا گفتن اون مرد چشم آبی زودتر باید برگرده واون رفت.
اما برام سوال بود که چرا خدا یه همچین لطفی رو بهم کرده؟ 🤔
که متوجه دلیلش شدم☺️
علتش این بود که... 👇
مادرم در شهرستان چند قطعه زمین داشت که به منم ارث رسیده بود من اون موقع پراید 🚙 داشتم و میخواستم مزدا 🏎 بگیرم و تصمیم گرفتم زمین رو بفروشم و ماشین بهتری بخرم.
من زمین ارثیه مادری رو فروختمش . فردای اون روز با یکی از اقوامم که از شهرستان اومده بود رو به رو شدم. تاجری سالمند بود با وضعی متوسط.
گفته بود در صدد معامله بزرگیه و سود زیادی نصیبش میشه 🙂
اطمینان عمیقی که از حرفش داشت منو تحریک کرد!بهش گفتم دست منم بگیر 😅 گفت اگه پولی داری بهم قرض بده تا سودی که گرفتمو نصف کنیم . منم قبول کردم👌
پرسیدم بعد چند روز پولمو میتونم پس بگیرم؟گفت حداکثر ۶ ماه.
با خودم گفتم حالا تا ۶ ماهه دیگم مزدا سوار نشم هیچی نمیشه 😕
فرداش پولمو 💵 بهش دادم و ازش چک گرفتم .
اون گفت تو معامله به هیچ وجه ضرر نمیکنم که هیچ... سود زیادیم میبرم . گفت به فرض محال سودی هم نصیبم نشد فقط مبلغی رو که بهم قرض دادی رو بهت بر می گردونم❕
خلاصه شش ماه گذشت سود که نگرفتم هیچ... اون بنده خدا ورشکسته شد 😣 و هر چی داشت داد به طلبکارهاش و فقط خونش 🏡 مونده بود براش!
یک شب به من زنگ زد 📲 گفت نگران نباش پولتو بهت بر می گردونم.
پرسیدم چجوری؟از کجا؟ گفت یه مشتری واسه خونم پیدا شده که همه پولو نقد بهم میده.
بعد فهمیدم که اون مشتری فرصت طلب خیلی کمتر از قیمت اون خونه میخواد بهش پول بده😡 حدودا نصف قیمت خونه فقط😒
من بعد از شنیدن این نه خوشحال شدم که خونش رو میخواد بفروشه و نه ناراحت شدم که بخوام مانعش بشم.
اما وقتی گوشی رو قطع کرد تو فکر فرو رفتم گفتم: چطور میتونم راضی باشم که انسانی رو بی خونه کنم؟!🤔 طرف خونشو بفروشه بخاطر من که بخوام یه مزدا بگیرم؟ 😓
☆ بزرگان دینم گفته بودن اگر کسی بدهکار شد او را به خاطر آن بدهی از خانه مسکونی اش بیرون نکنید.خانه و فرش و لباس از احتیاجات اولیه هست ☆💯
من تو یه آزمون عملی بزرگ قرار گرفته بودم سر یه دوراهی سخت...😣
اون شب تا دیر وقت فکر می کردم 🧠 ساعتای ۲ خوابیدم . مادرم رو تو خواب دیدم🧕 سر و وضعش آشفته بود خیلی لاغر و رنگ پریده بود 🤯
پرسیدم چرا اینجوری هستی؟🤷♂
گفت مرده ها همیشه به خیرات زنده ها احتیاج دارن! اگه برام خیرات بفرستی حالم خوب میشه😊 و بعد ناپدید شد
از خواب پریدم موقع نماز صبح بود. نمازمو که خوندم فکر کردم🤔 میخواستم ارتباطش رو با خوابی که دیدم پیدا کنم.
کلی فکر کردم...خلاصه ساعت ۸ صبح🔅 زنگ زدم به خونه تاجر ورشکسته گفتم خونت رو نگه دار لازم نیست بفروشیش من اون مبلغ رو به شما می بخشم😌
گفت شما لطف دارین و این پول حق شماست و ...
گفتم موضوع این نیست میخوام ثواب این کار به مادرم برسه 🙂
بعد کلی تعارف قبول کرد.آخر سر ازش خواستم این موضوع رو به هیچ کسی نگه حتی به زنش!
چون میخواستم عمل خیرم کاملا خالص باشه نمی خواستم توش ریا باشه ...👌
#ادامه_دارد...
🆔 @heiat_ensiatolhaora
13.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از بس که گناه کردم،
خجالت میکشم، برم حرم!
رویِ روبرو شدن با امام رضا ع، با امام حسین ع، رو ندارم ...
و ...
شیطان سالهاست با همین بهانه، ما را در جهنممان حبس کرده ...
#توتوبهنامهرابنویس
#امضاکردنشباحســـین🌱
جوانی ، وقت عاشقی!(1).mp3
1.62M
♥️🌿
عشقبازیکردیتاحالا؟
جوونیکهتوجوونیعاشقنشه
بهدردِلایجرزمیخوره...
4_5796415118820509406.mp3
15.58M
دُعایِهَفتُمِصَحیفِهسَجّادیّه
بهفرمایشمقاممعظمرهبری
[📿🌸🌱]