صاحب جود و سخاوت...
▫️ تمام درد و غمهایمان با نام «جواد» زدوده میشود. صاحب جود و سخاوت، دستی را خالی و قلبی را غمگین رها نمیکند.
و ما عمریست که قلبمان را به شما و فرزندتان مهدی سپردهایم.
💐 ولادت باسعادت #امام_جواد (علیهالسلام)، امام جود و کرم مبارک باد.
@heiat_vesal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وظیفه ی ائمه چه بود؟!
آیا "لا اکراه فیالدین" در تضاد با #جهاد_تبیین است؟
#امام_زمان
#امام_جواد
@heiat_vesal
به امید آن روز…
▫️ مادرم دلش که میگرفت، نامت را صدا میزد و از غربتت میگفت. از جام زهر و قصهٔ پیکری که در آفتاب ماند تا حقانیتت، چهرهٔ ظالمان را آشکار کند...
▪️ امروزکه عالمی بر مظلومیت تو میگرید و برای غربتت ناله سر میدهد، صدای مادرم در گوشم میپیچد که خطاب به شما میگفت: نزديک است آن روز که فرزندت، ظلم را از دنیا ریشهکن کند و عدالت را در جامعه حکمفرما سازد. به امید آن روز…
#دلنوشته_مهدوی
به مناسبت شهادت #امام_جواد علیهالسلام
@heiat_vesal
📌 دوازدهم غایب است...
🌙 به خانه برمیگشت. هوا تاریک شده بود. قدمزنان وارد کوچه شد. چشمش به چراغانی سردر خانهها افتاد. نگاهی به اطراف کرد. چیزی متوجه نشد. آنقدر خسته بود که حوصلهٔ فکرکردن نداشت.
وارد خانه شد. کفشهایش را کنار گذاشت و با زدن کلید برق، وسایلش را روی میز انداخت. به طرف آشپزخانه رفت.
با افسوس نگاهی به یخچال خالی کرد و بیرمق وارد اتاقش شد. خود را روی تخت انداخت.
📊 از فرط گرسنگی دلش پیچ و تاب میخورد، اما دیگر پولی برایش نمانده بود و به واریز حقوقش هم چندروزی مانده بود.
چشمانش را بست و همانطور با لباسهای کاری که به تن داشت، سعی کرد بخوابد.
بالاخره خوابش برد.
اما زمانی نگذشته بود که با صدای زنگ در بیدار شد.
به سختی از جا برخاست و مانتو و روسریاش را درست کرد و به طرف در رفت.
- بله؟
در باز شد و چشمش با دیدن ظرف نذری و شیرینی که کنارش بود برق افتاد و با تتهپته گفت: سلام، خیلی ممنون…
🍔 خانمِ چادریِ مقابلش لبخندی زد و با مهربانی گفت: سلام دخترم. بفرمایید. باید از آقا تشکر کنی.
ظرف را گرفت و بدون فکر در را بست! آنقدر هول شد که نفهمید منظور او از آقا چه کسی بود!
شروع به خوردن کرد و از پنجره آشپزخانه به آسمان تاریک چشم دوخت و زیر لب «الهیشکر» گفت.
دوباره سعی کرد بخوابد. این بار زود خوابش برد.
⭐ نیمههای شب، شگفتزده از خواب بیدار شد. ناخوداگاه زیر لب زمزمه میکرد: «خدا تو را با ما محشور کند… خدا تو را با ما محشور کند...» صدای چه کسی بود؟ خواب بود یا بیدار؟
سراسیمه بلند شد و بهسمت پنجره مشرف به کوچه رفت. شتابزده پرده را کنار زد. نگاهش به پرچمی زیبا میخکوب شد.
با خط نستعلیق نوشته بود: «یا جواد الائمه ادرکنی»
- امشب… امشب میلاد امام جواد بود؟!
اتفاق امروز ناگهان در ذهنش مرور شد: پیرزنی ناتوان را با تهمانده پولش به خانه رسانده و خودش پیاده، تمام راه را تا خانه طی کرده بود…
❤ اشک از چشمانش سرازیر شد… وقتی به یاد آورد که آن زن چادری همسایه چه گفته بود: باید از آقا تشکر کنی…
وضو گرفت و بر سر سجاده نشست.
بیاختیار یاد شعری که از کودکی آموخته بود افتاد: دوازدهم غایب است، زنده ولی حاضر است…
با خودش فکر کرد، امامی که شهید شده اینگونه هوای بچهشیعهها را دارد، پس امامی که حیّ و حاضر است، چقدر حواسش به ما هست!
دوباره یاد شعر افتاد:
مهدی صاحب زمان
اوست خدا را نشان
ظهور کند زمانی
روشن کند جهانی
📖 #داستان_کوتاه
ویژه ولادت #امام_جواد علیهالسلام
#اهل_بیت
@heiat_vesal
🌸یا فاطمةُ اشفعی لی فی الْجَنَّةِ
❤️ #امام_جواد (ع) فرمودند:
🍃 هر كس قبر عمّه ام حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها را در قم زيارت كند، بهشت پاداش او است.
#اهلبیت
@heiat_vesal