eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
3.9هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.7هزار ویدیو
415 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
4_6025931548279178381.mp3
3.08M
🎧🍃 🍃 [• 🎤•] . ❤️حاج اقا مجتهدی پا منبر . بفرماییــد انرژے😌👇 @Heiyat_Majazi 🍃 🎧🍃
[• 📿 ] قسمتی از وصیتنامه: 🕊شهید حاج حسین خرازی در مشكلات است كه انسانها آزمایش می‌شوند. صبر پیشه كنید كه دنیا فانی است و ما معتقد به معاد هستیم. هر چه كه می‌كشیم و هر چه كه بر سرمان می‌آید از نافرمانی خداست و همه ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا دارد. پاتوق نخبگـــان😌👇 [•⏳•] @Heiyat_Majazi
[•🌸 ☺️🦋] خدای جانم.. گاهے زرق و برق دنیا مرا مے فریبد… مثال کودکے مےشوم کہ با دیدن اسباب بازی های مغازه ای دست مادرش را رها مےکند نگذار رنگ و لعاب دنیا فریبم دهـد مهربانـم.. خــدا رو احساس 👇 [•🕊•] @Heiyat_Majazi
[• 😂 •] ۹ روز روی سطوح خارجی منتظر میمونی یکی بیاد بهت مبتلا شه؟🤔🤔 غرورت کجا رفته؟😒😒 ✋یعنیااااا خاک تو سرت👇 👹کرونا سیاست طنز رو اینجا بخون😂👇 [•🎈•] @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
[• #قصه_دلبرے📚•] #اینڪ_شوڪران¹ ↯ #قسمت_هجدهم😍🍃 با پدرم صحبت کردم گفتم منوچهر اینطوري میگه... گفتم
[• 📚•] ¹ ↯ 😍🍃 شام می خوردیم که زنگ زد اف اف رو برداشتم گفتم: " کیه؟" گفت: "باز کنید لطفا". گفتم: "شما؟" گفت: "شما؟" سر به سرم میذاشت! ی سطل آب کردم، رفتم بالاي پله ها... گفتم: " کیه؟" تا سرش رو بالا گرفت که بگه منم،آب رو ریختم روي سرش و بدو بدو اومدم پایین!!! خیس آب شده بود... گفتم: "برو همون جا که یک ماه بودي". گفت: "درو باز کن جان علی جان من". از خدام بود ببینمش در رو باز کردم و اومد تو سرش رو با حوله خشک کردم براش تعریف کردم که تو رفتی، دو سه روز بعد آقای موسوي و خانمش رفتن و این اتفاق افتاد... دیگه ترسیده بود هر دو سه روز میومد یا اگه نمیتونست بیاد زنگ میزد... 《شاید این اتفاق هم لطف خدا بود او که ضرري نکرد منوچهر که بود، چیزي کم نبود. فکر کرد اگر بخواهد منوچهر را تعریف کند چه بگوید؟ اگر از دوستان منوچهر می پرسید میگفتند "خشن وجدي است." اما مادر بزرگ می گفت: "منوچهر شوخی را از حد گذرانده." چون دست مینداخت دور کمرش و قلقلکش می داد وسر به سرش میذاشت. مادر بزرگ میگفت: "مگه تو پاسدار نیستی؟ چرا انقدر شیطونی؟! پاسدارا همه سنگین و رنگینن". مادر بزرگ جذبه ي منوچهر را ندیده بود و عصبانیتش را، وقتی تا گوشهاش سرخ می شد. فرشته تعجب می کرد که چه طور می تواند اینقدر عصبانی شود و باز سکوت کند و چیزی نگوید، شنیده بود سیدهای حسینی جوشی اند، اما منوچهر اینطور نبود...》 پدربزرگ منوچهر سید حسینی بود. سالها قبل باکو زندگی می کردن. پدر و عموهاش همون جا به دنیا اومده بودن. همه سرمایه دار بودن و دم و دستگاهی داشتن، اما مسلمنها بهشون حق سیدی میدادن. وقتی اومدن ایران، بازم این اتفاق تکرار شده بود. به پدربزرگ بر می خورد و شجره نامش رو میفروشه. شناسنامه هم که میگیره، سید بودنش رو پنهان میکنه. منوچهر راضی بود از این کار پدربزرگ. می گفت: "یه چیزهایی باید به دل ثابت بشه، نه به لفظ". • • ادامھ‌ دارد...😉♥ • • 🖊:نقل از همسر شهید منوچهر مدق 😌🖐 ⛔️⇜ ...⛔️ [•📙•] @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[• #قصه_دلبرے📚•] #اینڪ_شوڪران¹ ↯ #قسمت_نوزدهم😍🍃 شام می خوردیم که زنگ زد اف اف رو برداشتم گفتم: "
[• 📚•] ¹ ↯ 😍🍃 به چشم من که منوچهر یه مومن واقعی بود، سید بودنش به جا... میدیدم حساب و کتاب کردنش رو... منطقه که میرفتیم، نصف پول بنزین رو حساب می کرد، می داد به جمشید. جمشید هم سپاهی بود. استهلاك ماشین رو هم حساب میکرد... میگفتم: "تو که براي ماموریت اومدي و باید بریم گشتی. حالا من هم با تو برمیگردم. چه فرقی داره؟" میگفت: "فرق داره ". زیادي سخت می گرفت تا اونجا که میتونست، جیره اش رو نمیگرفت... بیشتر لباس خاکی می پوشید با شلوار کردي... توي دزفول یکی از لباسهاي پلنگیش رو که رنگ و روش رفته بود، برای علی درست کردم. اول که دید خوشش اومد، ولی وقتی فهمید لباس خودش بوده، عصبانی شد. ندیده بودم اینقدر عصبانی شه ... گفت: "مال بیت الماله چرا اسراف کردي؟" گفتم: "مال تو بود". گفت: "الان جنگه. اون لباس هنوز قابل استفاده بود. ما باید خیلی بیشتر از اینا دلسوز باشیم ". لباسهاش جاي وصله نداشت. وقتی چاره اي نبود و باید مینداختمشون دور، دکمه هاشو می کند میگفت: "به درد می خورن". سفارش می کرد حتی ته دیگها رو هم دور نریزم. بذارم پرنده ها بخورن. برای اینکه چربی ته دیگ مریضشون نکنه یه پیت روغن رو مثل آبکش سوراخ سوراخ کرده بودم. ته دیگها رو توي آب خیس میکردم، میذاشتم چربی هاش بره، میذاشتم براي پرنده ها. توي دزفول دیگه تنها نبودیم. آقاي پازوکی و خانمش اومدن پیش ما، طبقه بالا آقاي صالحی تازه عقد کرده بود و خانمش رو آورده بود دزفول، آقاي نامی، کریمی، ملکی، عبادیان، ربانی و ترابیان هم خونواده هاشون را آوردن اونجا... هر دو خونواده یه خونه گرفته بودن... مردها که بیشتر اوقات نبودن. ما خانمها با هم ایاق شده بودیم یه روز در میون دور هم جمع میشدیم، هر دفعه خونه یکی... یه عده از خونواده ها اندیمشک بودنن، محوطه ي شهید کلانتري. اونا هم کم کم به جمعمون اضافه می شدن... از علی میپرسیدم: "چند تا خاله داري؟" میگفت: "یه لشکر"!! میپرسیدم: "چند تا عمو داري؟" میگفت: "یه لشکر"! • • ادامھ‌ دارد...😉♥ • • 🖊:نقل از همسر شهید منوچهر مدق 😌🖐 ⛔️⇜ ...⛔️ [•📙•] @Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الرب الشهدا و الصدیقین (۱۰) ۱۳۹۸/۱۲/۲۶ موضوع : دل‌تکونے
•🌼• سلام دوستان قبل از اینکہ هیئت رو شروع کنیم بلند شید وضو بگیرید خوشتیپ بیاین •🌼•
•🌼• خب این دم عیدے حسابے سرتون شلوغہ نہ؟! درگیر کرونا و خونہ تکونے آخر سال و... •🌼•
•🌼• منم امشب اومدم اینجا تا یہ گرد و غبارے رو اگه بشہ پاک کنم اونم بہ واسطہ شهدا :) •🌼•
بی-کلام-مذهبی-www.eheyat.com-54.mp3
3.77M
•🌼• هیئت امشب رو با این صوت همراهے کنید... •🌼•
•🌼• این دم عیدے اومدم درمورد شهدا حرف بزنم تا برسیم بہ همون گرد و غبارهـِ... اومدم ببینم میتونیم امشب فرکانس قلب و دلمون رو وصل کنیم اون بالا بالا ها🙃 •🌼•
•🌼• به نظرتون این امسال ما تنظیم مےشہ با شهدا با ذکرهاشون،یازهرا و یا حسین گفتن هاشون و در اخر با امام زمان... •🌼•
•🌼• این دم سال تحویلے،این آخر سالے همہ دم غبار تکونے خونہ‌هاشونن میشہ یہ بادے بوَزه بہ دل ما و یہ تکونے بهش بده؟! •🌼•
•🌼• بلاخره رسیدیم بہ گرد و غبار اصلے همونے کہ دلامون رو گرفتہ و منتظره یہ تلنگره تا بره و ما واسہ سال جدید پاک بشیم... •🌼•
•🌼• شهدا ما امشب اومدیم اینجا دل تکونے اونم بہ دعوت خودتون... •🌼•
•🌼• اومدیم بگیم ما گیر کردیم پشت میدون مین هاے نفسمونـ گیر کردیم پشت میدون مین هاے دلمونـ •🌼•
•🌼• اومدیم این دم آخر سالیہ بگیم کہ یہ کاری بکنید برامون شما امشب ما رو اوردین اینجا دعوتمون کردین پس کمکمون کنید به دادمون برسید... •🌼•
•🌼• بچہ‌ها بدونید اینجا نقطہ وصل ما به شهداس و بعدش به خـــدا اره همین جا این هیئتے کہ رنگ و بوے شهدا رو داره •🌼•
•🌼• بیاید امشب از شهدا کمک بگیریم یہ جورے دلامون رو بہ خــدا وصل کنن •🌼•
•🌼• |•یامقلب‌القوب‌والابصار اےکسےکہ‌دلا‌روتکون‌میدے•| دل ما رو هم این آخر سالیہ یہ تکون بده تا محو بشہ هرچے گرد و غبار گرفتہ... تا سالے رو شروع کنیم کہ اقامون‌،مولامون امام‌زمانمون ازمون راضی باشہ☺️ •🌼•
•🌼• اصلا میدونید امشب شب شهادت حاج مهدےباکرےِ کسے کہ نظمش،فهمش،درکش زبان‌زدِ حواسش جمع بوده کم نذاره تو راهے کہ میرفتهـ •🌼•