هیئت مجازی 🚩
[• #قصه_دلبرے📚•] #اینڪ_شوڪران¹ ↯ #قسمت_نوزدهم😍🍃 شام می خوردیم که زنگ زد اف اف رو برداشتم گفتم: "
[• #قصه_دلبرے📚•]
#اینڪ_شوڪران¹ ↯
#قسمت_بیستم😍🍃
به چشم من که منوچهر یه مومن واقعی بود، سید بودنش به جا...
میدیدم حساب و کتاب کردنش رو... منطقه که میرفتیم، نصف پول بنزین رو حساب می کرد، می داد به جمشید. جمشید هم سپاهی بود. استهلاك ماشین رو هم حساب میکرد...
میگفتم: "تو که براي ماموریت اومدي و باید بریم گشتی. حالا من هم با تو برمیگردم. چه فرقی داره؟"
میگفت: "فرق داره ".
زیادي سخت می گرفت تا اونجا که میتونست، جیره اش رو نمیگرفت...
بیشتر لباس خاکی می پوشید با شلوار کردي...
توي دزفول یکی از لباسهاي پلنگیش رو که رنگ و روش رفته بود، برای علی درست کردم. اول که دید خوشش اومد، ولی وقتی فهمید لباس خودش بوده، عصبانی شد. ندیده بودم اینقدر عصبانی شه ...
گفت: "مال بیت الماله چرا اسراف کردي؟"
گفتم: "مال تو بود".
گفت: "الان جنگه. اون لباس هنوز قابل استفاده بود. ما باید خیلی بیشتر از اینا دلسوز باشیم ".
لباسهاش جاي وصله نداشت. وقتی چاره اي نبود و باید مینداختمشون دور، دکمه هاشو می کند میگفت: "به درد می خورن".
سفارش می کرد حتی ته دیگها رو هم دور نریزم. بذارم پرنده ها بخورن. برای اینکه چربی ته دیگ مریضشون نکنه یه پیت روغن رو مثل آبکش سوراخ سوراخ کرده بودم. ته دیگها رو توي آب خیس میکردم، میذاشتم چربی هاش بره، میذاشتم براي پرنده ها.
توي دزفول دیگه تنها نبودیم. آقاي پازوکی و خانمش اومدن پیش ما، طبقه بالا آقاي صالحی تازه عقد کرده بود و خانمش رو آورده بود دزفول، آقاي نامی، کریمی، ملکی، عبادیان، ربانی و ترابیان هم خونواده هاشون را آوردن اونجا...
هر دو خونواده یه خونه گرفته بودن...
مردها که بیشتر اوقات نبودن. ما خانمها با هم ایاق شده بودیم یه روز در میون دور هم جمع میشدیم، هر دفعه خونه
یکی...
یه عده از خونواده ها اندیمشک بودنن، محوطه ي شهید کلانتري. اونا هم کم کم به جمعمون اضافه می شدن...
از علی میپرسیدم: "چند تا خاله داري؟"
میگفت: "یه لشکر"!!
میپرسیدم: "چند تا عمو داري؟"
میگفت: "یه لشکر"!
•
•
ادامھ دارد...😉♥
•
•
🖊:نقل از همسر شهید
منوچهر مدق
#مذهبےهاعاشقترنـد😌🖐
⛔️⇜ #ڪپےبدونذڪرمنبع
#شرعاحــــراماست...⛔️
[•📙•] @Heiyat_Majazi
•🌼•
سلام دوستان
قبل از اینکہ هیئت رو شروع کنیم
بلند شید وضو بگیرید
خوشتیپ بیاین
•🌼•
هیئت مجازی 🚩
•🌼• سلام دوستان قبل از اینکہ هیئت رو شروع کنیم بلند شید وضو بگیرید خوشتیپ بیاین •🌼•
آماده شدید؟!
شروع کنیم!
•🌼•
خب
این دم عیدے حسابے سرتون شلوغہ
نہ؟!
درگیر کرونا و خونہ تکونے آخر سال و...
•🌼•
•🌼•
منم امشب اومدم اینجا
تا یہ گرد و غبارے رو اگه بشہ پاک کنم
اونم بہ واسطہ شهدا :)
•🌼•
بی-کلام-مذهبی-www.eheyat.com-54.mp3
3.77M
•🌼•
هیئت امشب رو
با این صوت همراهے کنید...
•🌼•
•🌼•
این دم عیدے اومدم درمورد شهدا حرف بزنم
تا برسیم بہ همون گرد و غبارهـِ...
اومدم ببینم میتونیم امشب
فرکانس قلب و دلمون رو وصل کنیم
اون بالا بالا ها🙃
•🌼•
•🌼•
به نظرتون
این امسال ما تنظیم مےشہ با شهدا
با ذکرهاشون،یازهرا و یا حسین گفتن هاشون
و در اخر با امام زمان...
•🌼•
•🌼•
این دم سال تحویلے،این آخر سالے
همہ دم غبار تکونے خونہهاشونن
میشہ یہ بادے بوَزه بہ دل ما
و یہ تکونے بهش بده؟!
•🌼•
•🌼•
بلاخره رسیدیم بہ گرد و غبار اصلے
همونے کہ دلامون رو گرفتہ
و منتظره یہ تلنگره تا بره
و ما واسہ سال جدید
پاک بشیم...
•🌼•
•🌼•
اومدیم بگیم ما
گیر کردیم پشت میدون مین هاے
نفسمونـ
گیر کردیم پشت میدون مین هاے
دلمونـ
•🌼•
•🌼•
اومدیم این دم آخر سالیہ بگیم
کہ یہ کاری بکنید برامون
شما امشب ما رو اوردین اینجا
دعوتمون کردین
پس کمکمون کنید
به دادمون برسید...
•🌼•
•🌼•
بچہها
بدونید اینجا نقطہ وصل ما به شهداس
و بعدش به خـــدا
اره همین جا
این هیئتے کہ رنگ و بوے شهدا رو داره
•🌼•
•🌼•
|•یامقلبالقوبوالابصار
اےکسےکہدلاروتکونمیدے•|
دل ما رو هم این آخر سالیہ یہ تکون بده
تا محو بشہ هرچے گرد و غبار گرفتہ...
تا سالے رو شروع کنیم کہ اقامون،مولامون
امامزمانمون ازمون راضی باشہ☺️
•🌼•
•🌼•
اصلا میدونید امشب
شب شهادت حاج مهدےباکرےِ
کسے کہ نظمش،فهمش،درکش
زبانزدِ
حواسش جمع بوده کم نذاره
تو راهے کہ میرفتهـ
•🌼•
•🌼•
دیدید چہ جورے از خود گذشتگے کرد
تا رسید بہ اون هدف قشنگش...
همون رضایت خدا و لبخند امام زمان😍
جورے دلبرے کرد کہ خریدارش شدن
•🌼•
•🌼•
میگفت:جنگیدن برا خدا عقب نشینے نداره
کسے کہ تصمیم گرفتہ براے خدا بجنگہ
نباید تقاضاے عقب نشینے کنہ
باید تا آخرین لحظہ خودشو فداے هدفش کنہ
فداے رسیدن بہ معشوقش
کہ همون رسیدن بہ خــداس..
•🌼•
•🌼•
پاے حرفش هم موند و جا نزد وسط راه
توے آخرین تماسش با شهید کاظمے
حاج احمد ازش میخواست کہ برگرده عقب
ولی میدونید اقا مهدے چےگفتن؟!
•🌼•
هیئت مجازی 🚩
•🌼• پاے حرفش هم موند و جا نزد وسط راه توے آخرین تماسش با شهید کاظمے حاج احمد ازش میخواست کہ برگرده ع
•🌼•
گفت کہ:
احمد بیا اینجا
اینجا من چیزے میبینم کہ اگر ببینے
برنمےگردے!🙃
ببین اگہ توے راه خدا قدم بردارے
مُزدش رو میگیرے...
اقا مهدے مزد کارش رو با شهادت گرفت
مزد همہ از خودگذشتگےهاومبارزههاشرو
•🌼•
هیئت مجازی 🚩
•🌼• گفت کہ: احمد بیا اینجا اینجا من چیزے میبینم کہ اگر ببینے برنمےگردے!🙃 ببین اگہ توے راه خدا قدم ب
•🌼•
اقا مهدے بوے شهادت بہ مشامش خورده بود
میدونست چے در انتظارشہ
از رفیقش هم خواست کہ شریکش باشہ
و حاح احمد تا لحظہ شهادت حسرت این جاموندنہ رو میخوردن...
•🌼•
هیئت مجازی 🚩
•🌼• میگفت:جنگیدن برا خدا عقب نشینے نداره کسے کہ تصمیم گرفتہ براے خدا بجنگہ نباید تقاضاے عقب نشینے ک
•🌼•
حتے حاج قاسم هم میگن
مهدے،عادی نبود!
وقتے شهید شد تو گودال بود
تو نوک...
•🌼•
•🌼•
حالا ما کجاے کاریم
چقدر واسہ هدفمون میجنگیم
اون هدف قشنگہ رو میگم ها
همون رضایتہِ،همون لبخندهِ
همونے کہ باید خودتو فدا کنے
تا برسے بهش ...
•🌼•
•🌼•
شهدا با شهادتشون
به معشوقشون رسیدن،بہ هدفشون رسیدن.
ماهم میتونیم مثل شهدا باشیم
یکمے تلاش میخواد و همت...
•🌼•
•🌼•
بہ قول حاج حسین یکتا:
ماهم میتونیم از شهدا جلو بزنیم
اگه کوفتمون بشہ لذت گناه کردن...
•🌼•
•🌼•
تو این راه بہ یہ رفیق خدایے هم نیاز داریم
یکے کہ وسط میدون گناه دستمون رو بگیره
یکے کہ تا یادش بیوفتیم
کوفتمون بشہ لذت گناه کردن
و چہ کسے بهتر از شهدا...
•🌼•