eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
3.9هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
2.8هزار ویدیو
417 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۞🖤✨۞ •○[ #استودیو_حسینے ]○• . . 🖤 هرچقدر هم بد باشیم قهر نمی کنه!🏴 💬‌ گفت و گو با #حسام_الدین_فروزان_نژاد #با_حسین_علیه_السلام_حرف_بزن❤️ . . 🏴﴾ بی‌توعمرم‌همہ‌باطل، همہ‌دم‌علافےست!👇 🏴﴿ Eitaa.com/Heiyat_majazi ۞🖤✨۞
░•. 👳🏻 .•░ . . ●■● سؤال: اگر متوجه شود یکی از کلمات قرائت را اشتباه تلفظ می کند، چه وظیفه ای دارد؟😶🤔 ○□○جواب: مأموم باید به نحوی (که موجب بطلان نماز خودش نشود)، به امام تذکر دهد تا امام اشتباه را تصحیح کند و اگر ممکن نبود یا امام اشتباه را تصحیح نکرد، باید نیت کند و بقیه نماز را ادامه دهد☺️. . . 🍃 . . ‌🧐.•░ درمیانِ‌شڪ‌وشبہ‌بارهاگم‌گشتھ‌ام یڪ‌نشانےازخودت؛درجیبِ‌ایمانمـ‌گذار👇 📖.•░ Eitaa.com/Heiyat_majazi
🌱⃢📖 ••• نام‌کتاب: توضیحات : این کتاب راجب خاطراتی طنز در مورد جبهه و رزمندگان است اگر علاقمند به داستانهای پشت جبهه هستید حتما این کتاب را مطالعه کنید ☺️✋ ••• •|📝|• @Heiyat_majazi 🌱⃢📖
{• 🌸 •} • • اگر ما توکل بہ خدا داشتہ باشیم همہ چیز خوب خواهد بود..😍👌 ..🌱 • • •😌• اولِ راهیآ؛ اینجا تپشے از نو↯ [°•♥•°] @heiyat_majazi
‌ 《 🌙 》 . . متاعِ اشڪم را مشتری جز تو لایق نیست پروردگارا؛ درهاۍ نیمه‌شب را باز بگذار ..🌿 . . ؏ـمـرے گذشت بعدِ تو و نرفت عادتِ شب زندھ‌دارےامـ👇 《🍃🕕》 Eitaa.com/Heiyat_majazi
بہ‌نامِ‌غریب‌بقیع..✨💔 • بہ‌مجلس‌عزاداری‌امام‌حسن‌مجتبے‌ خوش‌اومدید(: سلام‌بدیم • السلام‌علیك‌یامظلوم..یاغریب🖐🏻💔 الهم‌صلےعلےمحمدوآل‌محمد
Hossien Sibsorkhi - Bein Tamome Ahle Beyt.mp3
3.99M
پس‌زمینہ‌مجلس‌امشب..🥀
اومد به خواب عبدالزهرای کعبی..🙂 میخوام روضه امام حسن بخونم اما روضه امام حسن زهر نیست.. جگر پاره نیست..💔
گفت:عبدالزهرا! چرا روضه منو نمیخونی؟! عرض کرد: آقا جان. من کارم روضه خونده. مکرر روضه شما رو خوندم. حضرت فرمود: نه عبدالزهرا. هنوز روضه منو نخوندی..
عرض کرد: آقاجان. مگه زهر ندادن!؟ مگه جگر پاره نشد؟! مگه زینب تشت نیاورد؟! مگه تیکه های جگر توی تشت نریخت؟! مگه زینب نبود هی دست رو دست می کشید؟! مگه زینب نبود هی به صورتش می زد به حسین می گفت داداشم داره از دستم میره؟! مگه اینا نیست روضه های شما؟! فرمود: نه! روضه من اینا نیست!
غروب بود و یک کوچه تنگ و باریک غروب بود و من بودم و مادر من..🥀