eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
3.9هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
421 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
°| (239) 😊✋ |° بـعـضےهـا دوسـت دارن مـثل حـبـیـــب بـاشن ! از بـچــگے عـاشـق و دلـداده... بـعـضےهـا دوسـت دارن مـثل زهـــیـر😇 بـاشن .... بـا یـڪ نـگـاه ...! امـا بـعـضےهـا دلــ❤️ـشون مےخـواد حـــر بـاشن ، دسـت خـالے ، سـر بــه زیـر ، چـشـمـهـاے گـریـون ،😭😢 پـشـیـمـون ...! 🏴🏴 . . . ••✾🕊خــدا رو احساس ڪن👇🕊✾•• 🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
° (ع)☀️📖 [18] ° 🍃🌸🍃🌸🍃 ✨بہ نام خداے علے✨ ☀️بزرگــــــــــے خدا: 🌺🌺پى بردن تو|you| به بزرگى آفريننده؛ آفريده شده🌍 را در چشـــ👁ــم تو كوچك |•| مى نمايد🌺 🌺و بر اثر آن به آفريده شده اعتنا 😒نكرده هميشه متوجّه آفريدگار 🙌خود مى باشى و سعادت 🌏دنيا و آخرت 💫را بدست مى آورى🌹 📚| •نهج البلاغہ ،حڪمت۱۲۴ باعلے تاخــ💚ـدا؛ پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇 |•✍•| @heiyat_majazi
°| #نوستالژے(57) 📺🎈 |° اینمـ از خوراڪـے هاے زمانـ ما😍 خداییـش خیلے سالمـ تر از خوراڪےهاے الانـ بود😌 چقد همـ لاڪچرے بودنـ👌 خوشمزه هاے ڪے بودین شما😋😋 #ڪپے⛔️🙏 #بازنشر ≈ #صدقه‌جاریه🍃 . °|کلےشادابیجاتِـ ‌باحال‌گونہ از دهه شصتےها و اندڪے هفتاد‌😎👇 {📻‌} @Heiyat_majazi
°⏳| (232) |⌛️° 🔴آیا پیروان سایر ادیان همه جهنمی می‌شوند؟🤔 💠مردم از یک نظر به چهار دسته تقسیم مى شوند:🙄 ⬅️عدّه‌اى «طالب حق» هستند؛ که اهل بهشتند😍 ⬅️گروه دیگر«جاهلان قاصِر» هستند؛ یعنى افراد نادانى که به علماء و دانشمندان دسترسى ندارند. که اگر به حق دست نیابند در قیامت عذر آنها پذیرفته خواهد بود.🙃 ⬅️برخی«جاهلان مقصّر» هستند. آنها کسانى هستند که توانایى تحقیق و جستجو و پرسش دارند، و امکان دسترسى به عالم و دانشمند نیز برایشان فراهم است، ولى انسانهایى تنبل، بى تفاوت، بى اعتنا به مسائل دینى، دنیاپرست و بى قید و بند هستند. آنها اگر حق را نیابند یا پیروی از حق نکند در قیامت عذر آنها پذیرفته نخواهد بود.😰 ⬅️گروهی که آگاهانه با حق مخالفت مى کنند. اینها در قیامت گرفتار قهر و عذاب الهی خواهند شد😔 📚آیت‌الله مکارم شیرازی . . . پاتوق [ 👳🎙: 👇] 🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
◾️⚫️◾️ ⚫️◾️ ◾️ °•○●﷽●○•° •.| #قصه_دلبرے(2) 📚 | •. رمان : #قدیس قسمت 5⃣0⃣ با این ڪہ هنوز ڪلمہ اے ا
◾️⚫️◾️ ⚫️◾️ ◾️ °•○●﷽●○•° •.| (2) 📚 | •. رمان : قسمت 5⃣0⃣ با این ڪہ هنوز ڪلمہ اے از نوشتہ ها را نخوانده بود، اما حسے بہ او مےگفت این ڪتاب گنجے است ڪہ آشڪار شده و معجزه اے آن را بہ دست او رسانده است. معجزه وقتے بیشتر رخ نمود ڪہ او در بالاے اوراق، در بین خولے ڪہ بہ عربے متفاوتے با خط امروز عرب نوشتہ شده بود، چشمش بہ عدد آشناے عربے افتاد؛ بہ عدد ۳۹ ڪہ مے توانست حدس بزند باید سال ۳۹ قمرے باشد و سال ۳۹ قمرے یعنے قرن 6 میلادے! دیگر شڪے نداشت ڪہ بہ یڪ گنج واقعے دست یافتہ است. حتے اگر این عدد ربطے بہ سال ڪتابت نداشتہ باشد، باز ڪاغذهاے پاپیروس و اوراق پوست آهو ثابت مے ڪرد ڪہ قدمت این نسخہ ے خطے بیشتر از آن است ڪہ بشود تصورے از آن داشت. ڪشیش جان تازه اے گرفت. شروع ڪرد بہ ورق زدن اوراق. بوے ڪہنگے ڪتاب را استشمام مے ڪرد؛ ڪتابے ڪہ باید بہ هر شڪل آن را بہ چنگ مے آورد، اما در عین حال نباید در برابر مرد تاجیڪ، هیجانے از خود بروز بدهد. بروز هر نوع هیجان و ڪلامے تأیید آمیز، معامله ے او را با غریبہ دچار مشڪل مے ڪرد. غریبہ نیز در همان حال داشت فڪر مے ڪرد ڪہ دوستش درباره ے قیمت صد هزار دلارے ڪتاب اغراق نڪرده است؛ زیرا مے دید ڪہ ڪشیش چگونہ اوراق ڪتاب را لمس مے ڪند و با هیجانے خاص بہ آن مے نگرد. احساس مے ڪرد در یڪ قدمے خوشبختے بزرگ زندگے اش قرار دارد؛ ڪشیش ایوانف هم دقیقا همین احساس را داشت. البتہ او بہ خوشبختے از یڪ قدم هم نزدیڪتر بود؛ چون آن را با تمام وجود حس مے ڪرد، حتے مے توانست آن را با انگشتان باریڪ و ڪشیده اش لمس ڪند و با چشمان ریز و آبے اش ببیند و باور ڪند ڪہ یڪ گنج واقعے بہ دست آورده است. ✔️✔️ @Heiyat_Majazi ✔️✔️ ڪشیش سرش را بلند ڪرد، خودش را از روی میز عقب ڪشید و بہ پشتے صندلے تڪیہ داد. اما مدتے طول ڪشید تا نگاهش را از اوراق روے میز بگیرد و بہ مرد نگاه ڪند ڪہ همه ے وجودش سرشار از امید و هیجان شده بود و منتظر بود تا ڪشیش قیمت را بگوید و ڪار را تمام ڪند ڪشیش بہ ریش بلندش دست ڪشید و در همان حال فڪر ڪرد ڪہ بهتر است مرد را بفرستد برود، ڪتاب را نگاه دارد و آن را به دوستش پروفسور آستروفسڪے، نشان بدهد و از اصل بودن آن مطمئن شود. اگر پروفسور بر قدمت آن صحہ گذاشت، با چند صد دلار ڪتاب را بخرد. ڪشیش گفت: «ظاهرا این ڪتاب یڪ ڪتاب قدیمے است، اما باید آن را با دقت ببینم و صفحاتے از آن را بخوانم تا معلوم شود موضوع آن چیست و چہ ارزشے دارد. هنوز نویسنده ے ڪتاب مشخص نیست. مے دانید ڪہ بخشے از ارزش ڪتاب، بہ نویسنده ے آن بستگے دارد. من نمے توانم همہ ے اطلاعات لازم نسبت بہ این ڪتاب را الان بہ دست بیاورم. باید چند ساعتے روے آن ڪار ڪنم. الان هم غروب است و باید از ڪلیسا بروم. فردا عصر درباره ے ڪتاب با هم صحبت خواهیم ڪرد. اگر آن را مفید یافتم، با قیمت خوبے از تو خواهم خرید. مطمئن باش پسرم.» مرد مطمئن بود ڪہ ڪشیش راست مے گوید. او حق داشت ڪہ دربارهے صحت قدمت و موضوع ڪتاب مطالعه ڪند، اما این چیزی نبود ڪہ او دلش مے خواست باشد. گفت: البته درست مے گویید شما، اما دلم مے خواست همین امروز ڪار را تمام مے ڪردیم، چون من می ترسم. ڪشیش گفت: «حق با شماست پسرم، باید هم بترسید. حالا ڪہ معلوم شده دو غریبه دنبالت هستند و قصد دارند ڪتاب را از چنگت در آورند، بهتر است ڪتاب را با خودت نبرے. من آن را جایے نمے برم، همین جا پنہانش مے ڪنم تا فردا عصر همین موقع ڪہ نظرم را بہ شما بگویم و روے آن قیمتے بگذارم. ◾️ بـهـ قلم✍ : ⚫️ ڪپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است....◾️ رمان فوق العاده ☝️ هرشب ساعت 21:00 از این ڪانال👇 📚| @Heiyat_Majazi ◾️ ⚫️◾️ ⚫️◾️⚫️
هیئت مجازی 🚩
◾️⚫️◾️ ⚫️◾️ ◾️ °•○●﷽●○•° •.| #قصه_دلبرے(2) 📚 | •. رمان : #قدیس قسمت 5⃣0⃣ با این ڪہ هنوز ڪلمہ اے ا
◾️ ⚫️◾️ ⚫️◾️⚫️ °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت 6⃣0⃣ رستم لب زیرینش را بہ دندان گرفت. بہ دنبال راه گریزے بود تا ڪار بہ فردا نڪشد. ڪشیش سڪوت توأم با تردید او را ڪہ دید گفت: «اگر بہ پول نیاز دارے من مے توانم مقدارے بیعانہ بہ تو بدهم. رستم دستپاچہ جواب داد: «نہ پدر! فعلا بہ پول احتیاج ندارم.» ڪشیش گفت: «نڪند بہ من اطمینان ندارید؟ اگر چنین است، کتاب را ببرید و فردا آن را برایم بیاورید.» ڪشیش تیر خلاص را شلیڪ ڪرده بود؛ امڪان نداشت مرد تاجیڪ ڪتاب را با خود ببرد. او مے دانست باید ڪتاب را در ڪلیسا جا بگذارد. - ڪتاب را پیش شما مے گذارم. فردا چہ ساعتے بیایم؟» ڪشیش با آرامش جواب داد: «همین ساعت.» بعد براے این ڪہ مرد غریبہ را از نگرانے خارج ڪند، گفت: «اگر صحت و قدمت آن اثبات شود، مطمئن باشید ڪہ من با قیمت خوبے آن را خواهم خرید.» رستم روے جمله ے «با قیمت خوبے آن را خواهم خرید» تمرڪز ڪرد و سعے ڪرد طعم شیرین هزاران دلار پول باد آورده را از همین حالا بچشد. بہ چنان آرامشے دست یافتہ بود ڪہ مے توانست از همین فردا بہ فڪر خرید بلیط هواپیما بہ تاجیڪستان باشد و همہ ے رؤیاهایش را محقق ڪند. ڪشیش ڪہ از جا برخواست، او نیز بلند شد و ایستاد. ڪشیش گفت: برای این ڪہ نگران آن دو غریبہ اے ڪہ مے گویے نباشے، از در پشتے ڪلیسا خارجت مے ڪنم.» سپس ورق هایے ڪتاب را در بقچہ گذاشت، آن را گره زد و با احتیاط داخل ڪشوے زیر میزش قرار داد و آن را قفل ڪرد و ڪلید آن را توے سبب قبایش انداخت. بازوے مرد را گرفت و گفت: «برویم پسرم.» ✔️✔️ @Heiyat_Majazi✔️✔️ از اتاق بیرون آمدند. انتہاے سالن، پشت میزے ڪہ پر از شمع هاے نیم سوختہ بود، در فلزے ڪوچڪے قرار داشت ڪہ بہ حیاط پشت ڪلیسا باز مے شد. ڪشیش در خروجے را بہ او نشان داد و گفت: «برو پسرم، مواظب خودت باش.» رستم بہ چشم هاے ڪشیش نگاه ڪرد و گفت: «فردا مے بینمت پدر. ڪشیش گفت: «بلہ! بہ امید خدا پسرم.» ڪشیش در را بست و بہ داخل ڪلیسا بازگشت. نخست با شتاب شمع هاے روشن داخل محراب را خاموش ڪرد، سپس ڪلید همہ ے لامپ ها را زد و بہ طرف در خروجے حرڪت ڪرد. وقتے در ڪلیسا را قفل ڪرد و بہ طرف ماشین شورلت سفیدش رفت، متوجہ دو جوان بور و بلند قدے شد ڪہ جلو آمدند. یڪِ از آن ها پرسید: «ببخشید پدر، مراسم دعا تمام شده است؟ ڪشیش بہ آن دو نگاه ڪرد؛ هر دو حدود سے و پنج شش سال داشتند. شلوار جین پوشیده بودند. یڪے ڪت قهوه اے و دیگرے ڪاپشن سیاه بہ تن داشت. هیچ شباهتے بہ مأموران امنیتے نداشتند. گفت: «بلہ بچہ ها، مراسم دعا بہ پایان رسیده است. گمان ڪنم دیر آمدید.» جوانے ڪہ ڪاپشن پوشیده بود، پرسید: «شما در بین مردم یڪ مرد تاجیڪ ندیدید؟ ڪشیش تبسمے ڪرد و با خونسردے جواب داد: «ڪلیسا پر از افراد مؤمنے بود ڪہ براے مراسم سخنرانے و دعا آمده بودند. من هرگز چهره هاے تڪ تڪ آن ها را بہ خاطر نمےسپارم.» همان جوان گفت: «ما دیدیم ڪہ او وارد ڪلیسا شد، اما ندیدیم ڪہ از آن خارج شود.» ڪشیش با فلاشر سوییچ، قفل در ماشین را باز ڪرد و گفت: «به هر حال من نمے دانم از چہ ڪسے صحبت مے ڪنید، اما مطمئن هستم ڪسے داخل ڪلیسا نمانده است.» سپس پشت فرمان ماشین نشست.از داخل آیینہ دید ڪہ آن ها بہ طرف ڪلیسا رفتند تا احتمالاً گصتے در اطراف آن بزنند. ڪشیش در آن لحظہ نفس آرامے ڪشید؛ نفسے ڪہ چند روز بعد با دیدن دوباره ے آن ها مجبور شد در سینہ اش حبس ڪند. ◾️ بھ قلمـ ✍ : ⚫️کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...◾️ رمان فوق العاده☝️ هرشب ساعت 21:00 از این ڪانال👇 📚| @Heiyat_Majazi ◾️ ⚫️◾️ ⚫️◾️⚫️
°•| #آے‌ڪیوسان(29)💡😃 |•° سوسڪها... تنها موجوداتےدر جهــ🌎ــان هستند ڪہ پوستشان خاصیت ضدتشعشع و رادیواڪتیو دارد!!! اگر تمام جهان را با بمب اتمــ🌪 بڪوبید،نمےتوانید نسل سوسڪها را منقرض کنید. #بهش_نمیاداین_ڪاره_باشہ😂😉 #شاهڪارخلقتــ🌸🍃 دانستنےهاےجـذابــ و خاصــ👇 |•🎓•| @heiyat_majazi
|• #حسینیه•| 💠•|ز بام ڪوفہ مےڪنم 🍃•| تو را نظاره یا حسیـن 💠•| تو هم مرا نظاره ڪن 🍃•|بہ یڪ اشاره یا حسیـن 💠•|سرو بہ خون نشستہ‌ام ، 🍃•|زائر دسٺ بستہ‌ام 💠•|سلام مےفرستمٺ از 🍃•|لب پاره یا حسیـن #یا_مسلم_بن_عقیل💔 🍁•| @heiyat_majazi
°| (732) 😎💪 |° (3)✍ بیـانات مقام معظم رهبـرے(مدظله العالے) فلسفه قیـام امام حسین علیه السلام👇 هدف حضرت انجام دادن یڪ واجب عظیم✅ از واجبات دین ڪه آن واجب عظیم را هیچڪس قـبل از امام حسین علیه السلام_ حتے پیامبر_ انجـام نداده بود. نه پیامبر دین واجب را انجام داده بود نه امیرالمومنین، نه امام حسن مجتبے . . . ••┈••••┈••❅😉❅••┈••••┈•• تحلیل‌هاے نابے ڪه هیچ‌جا نخواندید با مغــزبـــانے، بصیـــــــرت دهیـــد👇 ~° 📡 °~ @Heiyat_Majazi
🌸| (31)👇 امشب مورخ 97/6/22
⚫⬛⚫ ⬛⚫ ⚫ روضــه امشب اگــروشایـد و اما دارد در خودش قصه یک دارد شب سختی هست خدارحم کند روضـه امشب نمے از روضے دارد سلام علیکم خدمت مریدان و محبین اهل بیت عزاداری ها موردقبول حضرت حق تعالی ان شاءالله
چند نکته رو بگم ۱ عذرخواهم از اون دسته عزیزانی که نتونستم رضایتشون رو کسب کنم بعلت موقعیت زمانی و ساعت نامناسبی که بنده میتونستم در خدمتتون باشم ان شاءالله از فردا تمام هیئت ها از ساعت ۲۲:۴۵ به ذمه و گردن رفیقمون خادم دیگری هست ان شاءالله مستفیض شید ۲ یک سری دوستان اعلام داشتن که صوت قرار بدیم ولیکن مشکل نت دارن برخی از کاربران و نمیتونن صوت حتی در حد یک دقیقه دانلود کنن ولی متن نسبتا راحتتر هست براشون ۳ من دسترسی به هیئت های شب گذشته ندارم سهوا مرتکب اشتباهی شدم و ایه رو اشتباها تایپ کردم که اون رو به بزرگواری خودتون ببخشید و این غلط تایپی رو از ما ندید بگیرید رفقا خدا خیر بده کاربری رو که حواسش جمع بود و مارو هم ازین اشتباه سهویمون آگاه کرد «يَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَكُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً» ۴ بچه ها سه شب گذشتا فقط یه هفته مونده ازین دهه بجنبید برای فرج اقا برای همه کسایی که پی وی اعلام میکنن و التماس دعا دارن دعا کنید خب بریم سراغ گپ و گفت هامون