خدایا ممنونم ازت...
امسال بیچاره تر از هر سالی اومدم در خونهت ...
امسالم کنار خوبات منو راه دادی🙂
امسالم گذاشتی بیام برا علی گریه کنم...
گزاشتی بیام هر سه شب شبای قدر در خونهت(:
آمدهام با همه پشیمانی
با دوچشم ذلیل و بارانی
معصیت کردهام به آسانی
میتوانی که رو بگردانی
ولی عبدت خیال کن من را
جان زهرا حلال کن من را...
یا الهی و ربی احسان کن
دل من بت کدهاست ویران کن
باز رحمی به غرق عصیان کن
روزی ام یک سفر خراسان کن
درد خود را نگفتهام به کسی
آمدهام تا به داد من برسی...
با همین پای سست آمده ام
اتفاقا درست آمدهام
هیئت مجازی 🚩
گفتم نجف؟! آخه نمیدونی نجفش... خونهی پدری چه حالی داره
آقایماقبلرفتنشبهمسجدخونهیدخترش
مهمانبود
گفت بابا که دخترم امشب
زخم های دلم عمیق تر است
ز روی سفره شیر را بردار
که علی با نمک رفیق تر است...
میدونم دیره... میدونم شهادت آقامون امام علی تمام شده... اما... شام غریبان بچههاش از بعد شهادت بابا شروع شد💔
در دلش مجلسی ز روضه به پا
باز با قصهی جوانش شد
فقط انگار روضه خوان کم داشت
درب و دیوار روضه خوانش شد
هیئت مجازی 🚩
در دلش مجلسی ز روضه به پا باز با قصهی جوانش شد فقط انگار روضه خوان کم داشت درب و دیوار روضه خوانش ش
سمت مقصد علی که حرکت کرد
ناگهان چشم او به در افتاد
در برایش چه روضه ای میخواند
یاد گیسوی شعله ور افتاد
شعله هارا کمی خنک تر کرد
اشک چشمان حیدر کرار
در هیاهوی روضه های در
نمکی هم به روضه زد دیوار...
بعد مرغابیان داخل صحن
میخ در سد راه مولا شد
حرف میخ دری وسط آمد
در دل بوتراب غوغا شد💔
قلب حیدر رها شد از کوفه
رفت سمت مدینه زهرا
تیزی میخ یکطرف وای از
داغی میخ و سینهی زهرا😭
مرتضی ناگهان به خود آمد
میخ را از عبای خود وا کرد
پای خود را درون کوچه گذاشت
یاد کوچه دوباره غوغا کرد
روضه را کوچه سخت تر میخواند😭
چشای تاریک علی باز در و دیوار میبینه
تازه فهمیدم فاطمه ام چی کشید،روزای آخر دیگه چشماش نمیدید😭
اون لحظهای که همه دیدند امیرالمومنین حسینشو صدا زد... عباسم اومد جلو... دست دو برادرو تو دست هم گذاشت...
یکی از سردارایی که تو بازسازی حرم قمر بنی هاشم بود تعریف میکرد یه کسی خدمت میکرد تو بهسازی حرم مدتها تو کربلا بود
یه دفعه حین کارکردن یه گوشه از ارتفاع ۷ ۸ متری افتاد زمین میگه بردیمش بیمارستان گفتن ما امکاناتی نداریم دیگه قطع نخاع شده ببریدش ایران شاید بتونن کاری کنن
میگه سوار آمبولانسش کردیم که ببریم سمت فرودگاه و بعد تهران
همینکه سوار آمبولانس شد رو کرد طرف ما گفت میشه یه دفعه دیگه منو ببرید حرم؟
بهشگفتم دیره وقت نیست... خیلی اصرار کرد دلم نیومد نبرمش...
میگه بردیمش با ویلچر حرم... وقتی تو حرم رسید نگاهش کردم... فقط یه کلمه رو کرد ضریح:
یا بابالحوائج... عباس... من اینجوری برگردم ایران بد میشه برای شما
میگه خدارو شاهد میگیرم.. یه دفعه رعد و برقی زده شد در ها به هم کوبیده شد یه حال عجیبی یه نیم ساعت طوفان گرفت هوارو این مریض هم از حال رفت. میگه همچین که اوضاع آروم شد یه دفعه دیدم رو پای خودش بلند شده گفتم چیشد؟
گفا به خدا من از حال که رفتم هم حسین رو دیدم هم عباس رو😭💔
دیدم عباس رو کرده به من میگه خودت رو که شفا دادیم هیچ... یادته فلانی که بچه دار نمیشد بهت گفته بود دعا کنی ؟ برو بهش بگو حاجتشو دادیم...