eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
3.9هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
420 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
هیئت مجازی 🚩
💌🍃 🍃 #خادم_مجازے سلااااام علیڪم 😁🖐 حال شما چطـــوره احوال شما چطــوره خیلے بے ذوقـــید ڪه درباره
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 •°| (3) 📚 |•° رمان : قسمت 1⃣ از بچگی درس خوندن 📚رو دوست نداشتم.بخاطر پدر و مادرم مجبور شدم تا لیسانس ادامه بدم.بعدش رفتم سراغ کلاسهای هنری خیاطی،خطاطی... هر هنری رو که یاد میگرفتم برا خودم و اطرافیانم انجام میدادم اما دوست نداشتم برم سرکار👩🏻💻 آرامشی که تو خونه بود رو دلم نمیخواست با هیچ چیز دیگه ای عوض کنم🙅🏻♀ هر روز بعد از انجام کارهای روزانه میرفتم سراغ گوشـ📲ــی تقریبا تا عصر سرگرم مجازی میشدم فعالیتم توی اینستا بیشتر بود،راه به راه پست میذاشتم😁 استوری که خوراکم بود!! یه روز یکی از فالورام به اسم افشیـ👤ــن پستی در مورد داروهای گیاهی برای پوست گذاشته بودپست خیلی خوبی بود،میخواستم دارو رو برای صورتم🏻♀ استفاده کنم نحوه استفاده رو خوب متوجه نشدم براش کامنت گذاشتم و سوالمو پرسیدم یه روز گذشت اما جواب نداد🙁 تعداد لایکاش✅ زیاد بود و خیلیا کامنت گذاشته بودندگفتم لابد هنوز وقت نکرده جواب بده روز بعدش دیدم اومده تو دایرکت و پیام گذاشته.. [سلام✋ حال شوما؟ عذر میخوام تو خصوصی مزاحم شدم و خیلی بیشتر عذر میخوام که شما بانوی محترم رو در انتظار جواب گذاشتم..] بعدش نحوه استفاده رو خیلی خوب و کامل توضیح داده بود نمیدونم چرا اومده بود دایرکت⛔️ خواستم جوابشو ندم اما دیدم دور از ادبه جواب کسی رو که انقدر محترمانه صحبت کرده رو ندم! خلاصه مجبورشدم براش پیام بذارم تا گفتم سلام! آنلاین بود و جوابمو داد سلام خانومم😊 _ممنون بابت جواب سوالم،خیلی لطف کردید +خواهش بانوی محترم _خدانگهدار +عه چه زود خداحافظی! سوالی نداری؟!🤔 _نه دیگه..متوجه دستور استفاده شدم +اگه سوالی برات پیش اومد حتما ازم بپرس،خوشحال میشم کمکت کنم _بله،ممنون. خداحافظ +قطعا که پوست بانو خوب و زیبا هست اما امیدوارم پوستتون شفاف تر از همیشه بشه😉 خدانگهدار🌺 اینبار حس خوبی نسبت به طرز صحبتش نداشتم... چند روزی گذشت یه روز توی اینستا استوری گذاشتم دیدم سریع اومد دایرکت شکلک😍 فرستاده بود دیدم اما جوابشو ندادم😶 یعنی نمیدونستم چی باید جواب بدم! پیام فرستاد جواب شکلک سکوته بانو؟! ادامه دارد... 🍃 بھ قلم: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است...🍃 🌹| @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 •°| #قصه_دلبرے(3) 📚 |•° رمان : #دایرکتی_ها قسمت 2⃣0⃣ _جواب شکلک سکوته بانو؟!🤔 +
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 •°| (3) 📚 |•° رمان : قسمت 3⃣0⃣ _نمیخوام یه نامحرم سر هر استوری بهم پیام بده📲 +ای بابا! ما که کاری نمی کنیم آخه😏 _مگه قراره کاری هم انجام بدیم؛اینکار درست نیست..!😤 +ببین من خودم متاهلم،3ساله ازدواج کردم؛همسرمم دوســ💚ـت دارم! _چه خوب! امیدوارم خوشبخت باشید!😌 +بله هستیم! خیلی هم خوشبختیم! _خب خیلی خوبه که.. +اما آدما گاهی نیاز دارن با کسی حرف بزنن..درد و دل کنن.. _وا! خب همون حرفا رو به همسرشونم میتونن بگن دیگه!😒 +د نه دیگه...وقتی با زنم دعوا میکنم🗣 نمیتونم برم با خودش حرف بزنم که.. یه وقتایی آدم یه حرفایی داره که نمیتونه به شریک زندگیش بگه😏 _حرفاتون خیلی برام عجیبه!! +چیش عجیبه فرشته ی روی زمین☺️ _میشه اینطوری صدام نکنید😒 +چشمممم فرشته خانومم! _بحث محرم و نامحری چی میشه؟! همون حرفا رو به هم جنس خودتون بزنید،اینطوری بهتره.. +همجنسا اکثرا تو زرد از آب در میان،بعدشم چرا انقدر سخت میگیری حالا! _من سخت میگیرم؟ +آره دیگه...ما که نمیخوایم ارتباط جنسی با هم داشته باشیم انقدر بزرگش کردی؛میخوایم گاهی دو کلمه با هم اختلاط کنیم همین!نمیخوام بخورمت که!😕 _ببخشید من نمیتونم با شما صحبت کنم خیانت که فقط رابطه جنسی نیست!لطفا دیگه پیام ندید😑 +عهههه صبر کننن..کجا رفتی؟ میخوام باهات حرف بزنم. خیلی بد اخلاقی😕 حرفاش همش توی ذهنم رژه میرفت هی با خودم سبک سنگین میکردم چند روزی دور اینستا خط کشیدم📵 خودمو سرگرم کتاب خوندن📚 و دید و بازدید کردم کیوان جدیدا کارش طول می کشید و شبا دیر می اومد خونه،منم بشدت حوصله ام سر میرفت!☹️ این اواخر دیر اومدنای کیوان و خستگیاش اذیتم میکرد😭 زندگی خوبی داشتیم،چیزی کم و کسر نداشتیم به لطف خدا.. من و کیوان دختر خاله پسر خاله بودیم 6سال بود ازدواج کرده بودیم،تقریبا همه چی رو براه بود! کیوان عاشق بچه👦🏻 بود،دو سالی بود که مدام با زبون بی زبونی میگفت دلش میخواد بچه داشته باشیم! اما من بهانه می آوردم که هنوز زوده.. خودمون بچه ایم،بچه میخوایم چیکار! واقعیتش حس میکردم نمیتونم مسئولیت یکی دیگه رو به عهده بگیرم کمی میترسیدم،حرفای دیگران هم روم تاثیر داشت. خیلیا بهم میگفتن حالا جوونید،خوشگذرونی کنید!وقت واسه بچه دار شدن زیاده..اینجوری شد که نخواستم حس مادری رو به اون زودی تجربه کنم🏻♀ 🍃 بھ قلم: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است...🍃 🌹| @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 •°| #قصه_دلبرے(3) 📚 |•° رمان : #دایرکتی‌_ها قسمت 3⃣0⃣ _نمیخوام یه نامحرم سر هر استوری
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 •°| (3) 📚 |•° رمان : قسمت 4⃣ کم کم داشت افشین و حرفاش یادم میرفت اما باز طاقت نیاوردم و سمت گوشی دویدم..!🏃♀ همین که نت⇩⇧ رو روشن کردم پیامش اومد بالا کلی پیام داده بود..!!😧 [سلام بانوی زیبا خوبی؟ چرا نیستی؛نگرانت شدم!☹️ سلاممم کجایی چرا نیستی هنوز نیومدے از پوستت چه خبر بهتره شده ؟! الو خانومییییی🗣 کجایییی.. پاسخگو باش دیگه!😕 نگرانتم.. خانومی کجایی؟! دقیقا کجایی...؟؟؟؟] تو این مدت دورے از مجازے افشین کاملا از ذهنــم پاک شده بود اما اون بارها و بارها به من پیام داده بود! برام عجیب بود چرا الکی نگران من شده بود؟!🙄 جوابش رو ندادم به ساعت نکشیده سر وکله اش پیدا شد! سلاممم فرشته بانووو😍 خوبی؟ کجا بودی تو! نمیگی آدم نگرانت میشه😢 من مردم و زنده شده ام،اونوقت تو حتی جواب سلام منم نمیدی!؟ جواب سلام واجبه ها خانوم خانوما سلام رو تایـ⌨ــپ کردم اما دستم بشدت می لرزید.. سلام، سلان تایپ شده بود خندید گفت:سلام یا سلان؟ _ببخشید سلام! +خدا ببخشه😉 خب تعریف کن، کجا بودےکه نبودی؟! داروها رو پوستت خوب عمل کرده؟ _بله پوستم بهتر شده؛ممنون از شما. +خب خوشحالم که تونستم برات کاری انجام بدم [هر چی من خشک و رسمی حرف میزدم افشین خیلی راحت بود؛انگاری این طرز صحبت براش عادی بود..] _عذر میخوام افشین خان،اما من باید شما رو بلاک کنم⛔️ +عه من تازه کلی ذوق کردم که بالاخره اسممو صدا زدے گند زدے به حالم که... _ببینید من متاهلم!شما هم متاهل هستید ضرورتی برای صحبت کردن ما با هم وجود نداره! تا الانم اشتباه کردم پاسخگوی شما بودم! افشین زبون چرب و نرمی داشت میدونست چه طوری حرف بزنه تا طرف مقابل رو متقاعد کنه👌انقدر گفت و گفت تا مجاب شدم که بلاکش نکنم!قول داد دیگه نیاد دایرکت مگر اینکه من سوالی داشته باشم. مدتی که گذشت؛اومدنای افشین دوباره شروع شد..بارها و بارها با دلیل و بی دلیل میومد سراغم🏻♀از زندگیش میگفت از همسرش،از اختلاف سلیقه های کوچیکی که با هم داشتن..از مادر زنش👵🏻 که مدام تو زندگی زناشویی شون دخالت میکرد😒 یه جورایی من شده بودم صندوقــ📦ـچه اسرار افشین..!گاهی بهش راهکار میدادم..گاهی ام فقط و فقط گوش شنواے👂 درد و دلش بودم.. 🍃 بھ قلم: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است...🍃 🌹| @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 •°| #قصه_دلبرے(3) 📚 |•° رمان : #دایرکتی‌ها قسمت 6⃣0⃣ افشین به من علاقه مند شده بود😍
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 •°| (3) 📚 |•° رمان : قسمت 7⃣0⃣ روز به روز از کیوان فاصله میگرفتم و به افشین نزدیکتر میشدم چند وقت بعد افشین دوباره ابراز علاقه کرد؛توقع داشت منم هم متقابلا اینکارو انجام بدم!😟نمیدونم چرا،اما اینبار ترسی وجودم روفراگرفت😰ترسیدم از این دوستت دارم های تایپ شده⌨ توی صفحه ی گوشی📱ترسیدم از اینکه دلم بی هوا بلرزه😣ترسیدم از اینکه کسی بهم میگه دوستت دارم که نامحرمه و همسرم نیست!!!🏻♀ ترسیدم و لرزیدم تمام تنم می لرزید تا ساعات ها جواب افشین رو ندادم اون مدام پیام میفرستاد📲 اما من گوشه خونه کز کرده بودم🙇🏻♀ و زل زده بودم به نقطه ای نامعلوم. حس کردم سقوط کردم . سقوط آزاد.. اما چطور نفهمیده بودم؟!تمام مکالمه🗣 روزای اول یادم بود ،همش گفته بودم درست نیست! یعنی چی درد و دل.. من همسر دارم!! وای من همسر د ا ر م😢 به اسم همسر که رسیدم بغضم ترکید های های گریه کردم😭 انقدر گریه کردم تا کمی آروم شدم توی آینه خودمو نگاه کردم،چشمام قرمز شده بودهمش تو فکر بودم شب کیوان منو با این چشمهابینه،چی بهم میگه😔 به افشین گفتم اگر یه کلمه دیگه حرف از علاقه بزنه؛دیگه تو اینستا نمی مونم بزور قبول کرد!میخواستم همون شب از دنیای مجازی بیام بیرون🚶♀اما وابستگی کار دستم داده بود!!!سخت بود یهو از کسی که 3ماه تمام برا دردودلام وقت گذاشته بود و گاهی کمکم کرده بود دل کند!😓مثل معتادی شده بودم که هی میگفتم از فردا، از فردا دیگه ترک میکنم آروم آروم روزای چت کردنمون رو کم کردم؛بعدش تایم چت ها رو.. دیگه استرس و اضطراب سراغم نمی اومد😶ترس چک شدن گوشیمو نداشتم حس میکردم یه پرنده ام🕊پرنده ای که از قفس آزاد شده... 🍃 بھ قلم: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است...🍃 🌹| @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 •°| #قصه_دلبرے(3) 📚 |•° رمان : #دایرکتی‌_ها قسمت 7⃣0⃣ روز به روز از کیوان فاصله می
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 •°| (3) 📚 |•° رمان : قسمت 8⃣ افشین شاکی شده بود،میگفت:گفتی ازعلاقه حرف نزن گفتم چشم! اما الان تا میخوام حرفی بزنم،خداحافظی میکنی میری😤هر سری یه بهانه می آوردم براش..بهش نگفتم میخوام برای همیشه از مجازی📱 برم،چون میترسیدم با حرفاش وسوسه ام کنه..!بالاخره موفق شدم تایم رو به یک ربع برسونم.💪🏻 با خودم اتمام حجت کردم که فردای اون روز همه حرفام رو برا افشین تایپ⌨ کنم و تمام...بالاخره روز موعود فرا رسید؛شروع کردم به تایپ کردن..! [افشین خان از اول هم گفته بودم اینکار غلطه اما شما به حرفام گوش نکردی🏻♀ من خام حرفای شما شدم،در واقع ببخشیدا نمیدونم چرا خر شدم! هم من اشتباه کردم هم شما..ما یه جورایی از اعتماد همسرامون سواستفاده کردیم!😣هر چند حرف خاصی بینمون نبود،تا اینکه این اواخراحساسی شدن شما باعث شد من کمی به خودم بیام! ما خطــ❌ـا کردیم،امیدوارم خدا از سرتقصیرات هر دومون بگذره..من که دارم دیوونه 🤕میشم نمیدونم چطوری قراره تاوان این گناه رو پس بدم!!!حرفای روزای آخر شما باعث شد بفهمم چه گندی به زندگیم زدم..جای شکرش باقیه جز وابستگی کاذب، علاقه ای به شما پیدا نکردم!بین من و شما یه موجود زرنگ بود!موجودی به اسم شیطــ👿ــان..نفر سوم رابطه ما بیکار ننشسته بود! نفسمونم قلقلک داد و ما هم از خدا خواسته افتادیم تو چاه..!سقوط کردیم میفهمید سقوط . اما من میخوام دوباره به زندگی برگردم🚶♀حتی اگه کیوان دیر بیاد خونه..حتی اگه مدام گیر بده و بچه بخواد! برای همیشه از مجازی میرم . چون جنبه بودن تو این فضا رو نداشتم و پام بدجور لیز خوردخداحافظ برای همیشه..]منتظر جوابش نموندم،سریع همه چی رو حذف کردم.. 🍃 بھ قلم: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است...🍃 🌹| @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃