هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 [• #قصه_دلبرے📚•] #اسمرمان #مستند_سیاسی_امنیتی_عاکف #قسمت_پنجاه_هفتم با دوتا از کارشنا
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
[• #قصه_دلبرے📚•]
#اسمرمان #مستند_سیاسی_امنیتی_عاکف
#قسمت_پنجاه_هشتم
اونا رفتند و منم رفتم اداره و فورا نامه زدم تا از مرجع قضایی حکم و اجازه شنود تلفنای احمد شریفی و مصطفی ایمانی رو بگیرم.
حکم و گرفتم و شروع به کار کردیم.
تموم چیزا به لطف خدا خوب داشت پیش میرفت.
یه روز والوک زنگ زد به احمد شریفی و قرار گذاشتند هم دیگرو ببینن. بچه های ماهم از قبل توی گوش احمد یه گوشی ریز گذاشتن تا صدای مارو بشنوه و یک میکروفون نامرعی ریز هم توی لباس شریفی گذاشتیم تا صدای اونارو بشنویم.
اونا همدیگرو دیدن و ماهم همون نزدیک محل قرارشون توی یکی از ماشینا بودیم با بچه های رهگیری.
والوک به احمد گفت:
ما یک نفرو میخوایم که در وهله ی اول به عنوان محقق در زمینه ITباشه .
ولی اینم بگم که ما چند مرحله مصاحبه داریم.
یه نکته رو یادم نره بهتون بگم. متی والوک چون فارسی نمیتونست صحبت کنه مترجم داشت برای خودش. این و یادم رفته بود بهتون بگم.
متی بهش داشت میگفت:
ماچند مرحله مصاحبه داریم که یک مرحلش از روی اینترنت هست و از طریق نرم افزار اسکایپ انجام میشه، چون من میرم فرانسه و کشورای دیگه ، تا اونجاهم به کارای مربوط به پروژه های کاریمون برسم برای همین وقت نمیشه، مجبوریم بخاطر روند سریع کارها اینترنتی هم مصاحبه کنیم.
بہ قلــم🖊: #عاکف_سلیمانی
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست...
🌐 @kheymegahevelayat_ir1
[•🌹•] @Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 【• #قصه_دلبرے📚 •】 #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_پنجاه_هفتم رفته رفته به سراغ آثار بزرگا
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸
🍃
🌸
🍃
【• #قصه_دلبرے📚 •】
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_پنجاه_هشتم
هادي يك انسان بسيار عادي بود.
مثل بقيه تنها تفاوت او عمل دقيق به دستورات دين بود.
براي همين در مسير خودسازي و عرفان قرار گرفت.
اما مسير عرفاني زندگي او در نجف
به چند بخش تقسيم مي شود.
مانند آنچه كه بزرگان فلسفه و عرفان گفته اند،
مسير من الخلق الي الحق و ... به خوبي طي نمود.
هادي زماني كه در نجف در محضر بزرگان تحصيل مي كرد،
نيمي از روز را مشغول تحصيل و بقيه را مشغول كار بود.
در ابتدا براي انجام كار حقوق مي گرفت،
اما بعدها كارش را فقط براي رضاي خدا انجام مي داد.
شهريه نمي گرفت براي كاري كه انجام مي داد
مزد نمي گرفت.
حتي اگر كسي مي خواست به او مزد بدهدناراحت مي شد.
منزل بسياري از طلبه ها و برخي مساجد
نجف را لوله كشي كرد اما مزد نگرفت!
توكل و اعتماد عجيبي به خدا داشت.
يك بار به هادي گفتم: تو كه شهريه
نمي گيري براي كار هم پول نمي گيري
پس هزينه هاي خودت را چطور تأمين ميكني؟
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
✍🏻شهـیدمحمد هادی ذوالفقاری
#سفربـهدنیایےمملوازدلـدادگے😍✋
🌹
🌿
🍃 @heiyat_majazi
💐🍃🌿🌹🍃🌼