هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_پنجاه_سوم با اينكه هادي از مؤسسه ي اسلام اصيل بيرون آمده
【• #قصه_دلبرے📚 •】
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_پنجاه_چهارم
سيد با اين شرط كه هادي، فقط حماسه ي رزمندگان را ثبت كندموافقت
كرد.
قرار شد يك بار با سيد به منطقه برود.
البته منطقه اي كه درگيري مستقيم
در آنجا وجود نداشت.
هادي سر از پا نمي شناخت.
كارت ويژه ي رزمندگان حشدالشعبي رادريافت كرد و با سيد به منطقه اعزام شد.
همانطور كه حدس مي زدم هادي با يك بار حضور در ميان رزمندگان، حسابي در دل همه نفوذ كرد.
از همه بيشتر سيد او را شناخت.
ايشان احساس كرده بود كه هادي مثل
بسيجي هاي زمان جنگ بسيارشجاع و بسيار معنوي است، و اين همان چيزي
بود كه باعث تأثيرگذاري بر رزمندگان عراقي مي شد.
بعد از آن براي اعزام به سامراانتخاب شد.
هادي به همراه چندتن از
دوستان ما راهي شد.
من هم مي خواستم با آنها بروم اما استخاره كردم و خوب نيامد
يادم هست يك بار به او زنگ زدم و گفتم:
فلان شخص كه همراه شما
آمده يك نيروي ساده است
تا حالا با كسي دعوا نكرده چه رسدبه جنگيدن،
مواظب او باش.
هادي هم گفت:
اتفاقاً اين شخصي كه از او صحبت مي كني دل شير دارد.
او راننده است و كمتر درگير كار نظامي مي شود،
اما در كار عملياتي خيلي
مهارت دارد.
بعد از يك ماه هادي و دوستان رزمنده به نجف برگشتند.
از دوستانم درباره ي هادي سؤال كردم.
پرسيدم: هادي چطور بود؟
همه ي دوستان من از او تعريف مي كردند؛ از شجاعت، از افتادگي، از
زرنگي، از ايمان و تقوا و...
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ..
✍🏻شهـید محمد هادی ذوالفقاری
#سفربـهدنیایےمملوازدلـدادگے😍✋
🌹
🌿
🍃 @heiyat_majazi
💐🍃🌿🌹🍃🌼