هیئت مجازی 🚩
◾️ ⚫️◾️ ⚫️◾️⚫️ °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 9⃣1⃣ با خودم فکر کردم چه احمق
◾️
⚫️◾️
⚫️◾️⚫️
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت 0⃣2⃣
معاویه دستش را جلو آورد، ریش مرا به دست گرفت و گفت:
ای پدرسوخته! مرا ترساندی، گمان کردم علی پشت #دروازه های شام است...
حرفش را بریدم و گفتم:
درست پنداشتی علی پشت دروازه های شام است. هر وقت اراده کند، وارد خواهد شد.
دوباره نشانه های ترس بر چهره اش آشکار شد. گفت:
درست حرف بزن عمروا على كجاست؟
چرا کسی به من نگفت او حمله را آغاز کرده است؟
گفتم:
اگر این نامه ها را درست خوانده بودی، می دانستی علی حمله ی خود را از ماه ها قبل آغاز کرده است. على اگر تاکنون کاخت را بر سرت ویران نساخته، به این دلیل است که از جنگ بین دو سپاه #مسلمانان واهمه دارد.
صبوری پیش ساخته تا به سر عقل بیایی. اما تو دوست قدیمی ام به جای تجهیز مردم و مقابله با علی، این جا نشسته ای و شراب می نوشی و با گیسوان کنیزکان سیاه چشم شامی بازی می کنی؟!
این کارهای تو دلم را برمی آشوبد. تو باید به خود بیایی و از همین امروز شروع کنی که فردا خیلی دیر است.
مردک که انگار مستی از سرش پریده بود، گفت:
روباه پیر!
بی جهت نبود که تو را نزد خود فراخواندم... باید چه کرد؟
دست دراز کردم و جام شراب را برداشتم و گفتم:
تو برای خریدن این جام زرین چند دینار داده ای؟ صد دینار؟
دویست دینار؟
هرچه داده ای کاری ندارم؛ در این جام، شرابت را میریزی و می نوشی، نوش جانت... با هر نفسی که می کشی، دینارهایی از خزانه ات هزینه می شود؛ از خورد و خوراکت گرفته تا کنیزکان و محافظان جانت که هزینه شان می کنی. آن وقت انتظار داری من برای حفاظت از جان و تخت و تاجت بدون چشم داشتی حرف بزنم و بگویم برای فرار از دهان شیر چه باید کرد؟
فکر کرده ای من پیر و خرفت شده ام؟
معاویه جام شراب را از دستم گرفت، آن را پر کرد و چند جرعه نوشید و گفت:
حالا فهمیدم می خواهی چه بگویی. حرف آخرت را بزن؛ بگو چه می خواهی؟
گفتم:
حکومت مصر... حکومتی که روزی عثمان از من گرفت و اینک جانشینش آن را باز می گرداند.
معاویه جام را تا ته سر کشید و گفت:
از تو دیگر گذشته که حاکم مصر و یا هر جای دیگری شوی... پایت لب گور است. بهتر نیست در کنار من باشی تا وقتی که پیک مرگ از راه برسد؟
✔️✔️@Heiyat_Majazi✔️✔️
با خنده گفتم:
من تا تو را با دست های خودم در گور نگذارم نخواهم مرد... مصر را به من بده و خود را از گوری که علی برایت کنده #خلاص کن!
معاویه لبخند زد و گفت:
مصر مال تو روباه پیر؛ به شرطی که نخست کار على را بسازیم.
گفتم:
باید آنچه را که گفتی مکتوب و مهر کنی.
گفت:
یعنی حرف مرا باور نمی کنی؟
گفتم:
خیر!
تو را خوب می شناسم؛ اگر مرد مکر و حیله نبودی این همه سال نمی توانستی حاکم شام باشی.
مگر یادت رفته وقتی عثمان به خلافت رسید، خواست از حکومت خلعت کند و نتوانست از بس که با حیله تدبیر کردی؟
تا جایی که او بعدها فکر کرد حاکمی چون تو در جهان عرب یافت نمی شود!
اما من تو را خوب میشناسم معاویه...
امیری مصر را بنویس و مهر کن و سپس از این شراب برایم بریز که جگرسوز باشد.
#ادامھ_دارد◾️
بھ قلم ✍: #ابراهیم_حسن_بیگے
⚫️کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...◾️
رمان فوق العاده☝️
هرشب ساعت 21:00 از این ڪانال👇
📚| @Heiyat_Majazi
◾️
⚫️◾️
⚫️◾️⚫️
هیئت مجازی 🚩
#تولدے_دوباره😇 ••➺ ♥️جان (یحیی) تازه مسلمان اسپانیایی برای مدت یک سال مصیبت هایی بر من وارد شده ب
💙اسم من جان است ( و اسم اسلامی من یحیی است ). من در اسپانیا متولد شده ام، پدرم انگلیسی و مادرم اسپانیایی است
💛زندگی من بی قید و بی مذهب بوده است. پدرم در انگلستان به عنوان یک فرد بی دین پرورش یافته بود و همیشه به من یاد داده بود که هیچ خدایی وجود ندارد و دین همانند یک چیز شیطانی می ماند . خانواده او نیز یک خانواده بسیار محافظه کار بودند . به خصوص نسبت به #مسلمانان نگاه نژاد پرستانه داشتند از سوی دیگر مادرم در یک خانواده کاتولیک بزرگ شده بود. اما بعدها مذهب را رها کرد...
✨تا سن ۱۴ سالگی هنوز این اتفاق برای من نیافتاده بود. من واقعا شروع کرده بودم به ضربه زدن و به هم زدن بین افراد مذهبی و ادیان مذهبی... اما یک روز بعدازظهر و زمانی که ۱۴ سالم بود، به عنوان سرگرمی در یوتیوب شروع کردم به جستجوی کلمه “خدا وجود ندارد“، اما در نتیجه ی جستجویی که به من پیشنهاد شده بود نوشته بود هیچ خدایی به جز الله وجود ندارد... دوباره شروع کردم به تحقیق درمورد #اسلام. شروع کردم به مطالعه عمیق تر درمورد علوم #قرآنی و معجزات مختلف و این شروعی بود برای اعتقاد واقعی من به دین اسلام.
🦋رهیافته : چگونه درمورد تصمیم خود با پدر و مادرتان صحبت کردید و عکس العمل آن ها چه بود؟ آیا شما در ابتدا اسلام #شیعه را انتخاب کردید؟
.
تو اندر رگِ من همچو دمے جانا💚
➺ 😇•• Eitaa.com/Heiyat_Majazi