eitaa logo
هیئت مجازی 🇮🇷
3.8هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
441 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
هیئت مجازی 🇮🇷
#سرداران‌دلدادگے #زهیر_بن_قین 🌿°• #نظر_امامان_و_علما_درباره_زهیر 😍 :) یکی از راههای شناخت افراد ،
🌿°• 😍 =) همونطور که قبلا گفتم ، زهیر کسی بودش که بین راه امام زیارت کرد و شیفته ی کلام و جمال شد . داستان پیوستن به امام هم عجیب هم آموزنده ؛😉 که یک نفر چطور توی یه زمان کم یکدفعه دگرگون میشه و آن همه رشادت و از خودش نشان میده . =) طوری می نویسند :) ابو مخنف از مردی از بنی مُزاره روایت میکنه که اون گفت : ما با بودیم ، وقتی از حرکت کردیم با [امام] حرکت کردیم .هیچ چیزی در پیش ما ناخوشایندتر از این نبود که با در یک منزل باشیم ، به گونه ای که ،😕 وقتی حرکت میکرد ، می ایستاد و زمانیکه [امام] توقف میکرد ، جلو می افتاد و پیش می رفت تا به منزلی رسیدیم که چاره ای نداشتیم جز اینکه با وی درآنجا توقف کنیم ، پس [امام] حسین یک طرف ،ماهم در سمتی دیگر منزل کردیم ...🙄 هنگامی که ما ،مشغول غذا خوردن بودیم ، فرستاده ی امام نزد ما آمد ،😇 سلام کرد و داخل شد و گفت :) -ای پسر قین ! اباعبدالله ، تورا بسوی خود فرا می خواند .😍 =) ادامه دارد .... . اسوه هاے مدیریت و فرماندهے☺️👇 |⚖••| @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🇮🇷
#سرداران‌دلدادگے #زهیر_بن_قین 🌿°• #پیوستن_زهیر_به_امام_حسین 😍 =) همونطور که قبلا گفتم ، زهیر کسی
🌿°• (2) - راوی می گوید :) پس هرکس هرچه در دست داشت بر زمین انداخت و همه خشک و حیرت زده شدند . در این هنگام "دَلهم" دختر عمر و همسر ، به زهیر گفت :) آیا فرزند رسول خدا به سوی تو پیام می فرستد و تورا می خواند امّا تو نمیروی ؟! سبحان الله !!! چه می شود اگر بروی و سخن وی را بشنوی و باز آیی ؟! 😒 - اونوقت پیش میره و خیلی زود با خوشحالی و خندان برمیگرده .😍 بعد دستور داد ،تا خیمه و لوازم و اثاث اش را بیارند و به سمت برند .😌 اونوقت به زنش گفت : 《انت طالق》یعنی تورو طلاق دادم ،🙄 پیش ‌بستگانت برو که نمی خواهم به سبب من آسیبی به تو برسد .😊 - بعد روبه یاران خود کرد و گفت :) هرکس از شما که مایل است ، بامن بیاید وگرنه این آخرین دیدار ماست ... سپس افزود :) حال قضیّه ای برای شما تعریف کنم ... زمانی که به "بَلَنجر" حمله بردیم و خدا پیروزمان کرد و غنیمتها گرفتیم ؛ سلمان باهلی به ما گفت : از پیروزی که خدا نصیبتان کرد و غنایمی که گرفتید خرسند شدید ؟! گفتیم : آری. گفت : هرگاه جوانان خاندان را درک کنید خرسندی و لذت جنگیدن در رکاب آنان برایتان از غنایم بدست آمده بیشتر خواهد بود و من نیز شمارا به می سپارم .😇 گفت :) به خدا قسم ! پس از آن پیوسته پیشاپیش قوم جنگید تاکشته شد . . . اسوه هاے مدیریت و فرماندهے☺️👇 |⚖••| @heiyat_majazi
🌱⃟❥➺• •• •• . . 🌿°• 😍 =) همونطور که قبلا گفتم ، زهیر کسی بودش که بین راه امام زیارت کرد و شیفته ی کلام و جمال شد . داستان پیوستن به امام هم عجیب هم آموزنده ؛😉 که یک نفر چطور توی یه زمان کم یکدفعه دگرگون میشه و آن همه رشادت و از خودش نشان میده . =) طوری می نویسند :) ابو مخنف از مردی از بنی مُزاره روایت میکنه که اون گفت : ما با بودیم ، وقتی از حرکت کردیم با [امام] حرکت کردیم .هیچ چیزی در پیش ما ناخوشایندتر از این نبود که با در یک منزل باشیم ، به گونه ای که ،😕 وقتی حرکت میکرد ، می ایستاد و زمانیکه [امام] توقف میکرد ، جلو می افتاد و پیش می رفت تا به منزلی رسیدیم که چاره ای نداشتیم جز اینکه با وی درآنجا توقف کنیم ، پس [امام] حسین یک طرف ،ماهم در سمتی دیگر منزل کردیم ...🙄 هنگامی که ما ،مشغول غذا خوردن بودیم ، فرستاده ی امام نزد ما آمد ،😇 سلام کرد و داخل شد و گفت :) -ای پسر قین ! اباعبدالله ، تورا بسوی خود فرا می خواند .😍 =) ادامه دارد .... . . . ‌◞ لیلی و مجنــــــون فقط افسانه‌انـد عشق در دست حسین‌بن‌علـــــی‌ست . . .◟‌ http://Eitaa.com/Heiyat_Majazi ‌•🌱⃟❥➺•
🌱⃟❥➺• •• •• . . 🌿°• (2) - راوی می گوید :) پس هرکس هرچه در دست داشت بر زمین انداخت و همه خشک و حیرت زده شدند . در این هنگام "دَلهم" دختر عمر و همسر ، به زهیر گفت :) آیا فرزند رسول خدا به سوی تو پیام می فرستد و تورا می خواند امّا تو نمیروی ؟! سبحان الله !!! چه می شود اگر بروی و سخن وی را بشنوی و باز آیی ؟! 😒 - اونوقت پیش میره و خیلی زود با خوشحالی و خندان برمیگرده .😍 بعد دستور داد ،تا خیمه و لوازم و اثاث اش را بیارند و به سمت برند .😌 اونوقت به زنش گفت : 《انت طالق》یعنی تورو طلاق دادم ،🙄 پیش ‌بستگانت برو که نمی خواهم به سبب من آسیبی به تو برسد .😊 - بعد روبه یاران خود کرد و گفت :) هرکس از شما که مایل است ، بامن بیاید وگرنه این آخرین دیدار ماست ... سپس افزود :) حال قضیّه ای برای شما تعریف کنم ... زمانی که به "بَلَنجر" حمله بردیم و خدا پیروزمان کرد و غنیمتها گرفتیم ؛ سلمان باهلی به ما گفت : از پیروزی که خدا نصیبتان کرد و غنایمی که گرفتید خرسند شدید ؟! گفتیم : آری. گفت : هرگاه جوانان خاندان را درک کنید خرسندی و لذت جنگیدن در رکاب آنان برایتان از غنایم بدست آمده بیشتر خواهد بود و من نیز شمارا به می سپارم .😇 گفت :) به خدا قسم ! پس از آن پیوسته پیشاپیش قوم جنگید تاکشته شد. . . ‌◞ لیلی و مجنــــــون فقط افسانه‌انـد عشق در دست حسین‌بن‌علـــــی‌ست . . .◟‌ http://Eitaa.com/Heiyat_Majazi ‌•🌱⃟❥➺•